4_5866413722716602789.mp3
14.78M
🔊 مثل شهدا تمرین کنید...
🎙 حاج حسین یکتا
@ebrahimdelha
•┈••✾❀🕊🌹🕊❀✾••┈•
💠✨💠✨ ✨💠✨💠✨
حضرت مهدی (عج) فرمودند
❤ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم ❤
✨ای دوست قبولم کن و جانم بِسِتان
مستم کن و وَز هر دو جهانم بِسِتان✨
همراهان گرامی؛ برای طرح سه شنبه های مهدوی و خرید نذر فرهنگی کتاب شهید ابراهیم هادی؛ به #مبلغ_2میلیون_تومان بودجه نیازمندیم و از شما بزرگواران درخواست حمایت مالی داریم
حتی از حداقل ترین #مبلغ1000تومان
تا مبالغ بالاتر به اندازه وسع و توانتان🙏
هر قدمی که برای ظهور مولای عصر(عج) بر می داریم را نظاره می کند
حامی 🌷سه شنبه های مهدوی🌷 باشیم
تا قطره ای از دریای محبت دوست را بچشیم و برکتش را دریافت کنیم
💳شماره کارت 🔸فاطمه سلیمی
☑6273811137311939
عزیزان همراه لطفا ازفیش واریزی خودتون یه تصویر به این ایدی بفرستید🍃
@yaabufazel
💠✨💠✨ ✨💠✨💠✨
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
••✾ِدوستان گرامی••✾ِ
سلام وعــرض ادب
✍منتظر دلنوشته هاتون هستیم...
✾دوستانی ڪه عنایت شهدا شامل حالشون شده
باعث افتخار ماست ڪه دلنوشته های خودتونو به آیدی زیر ارسال بفرمایید...☺️
خادم دل نوشته:
@Yazahra9430
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
╔═ 🍃════⚘ ═╗
✾ @ebrahimdelha✾
╚═ ⚘════🍃 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نشان_ابدی
#کوچه_شهید
┏━━━🍃🕊🍂━━━┓
@ebrahimdelha
┗━━━🍂🕊🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم هادی در سخنان حجت الاسلام پناهیان
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
@ebrahimdelha
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
#مقام_معظم_رهبری
#شهادت نشانه ی استواری است .
#شهدا غالبا عناصر پولادین جبهه ی جنگ و جزء عناصر پولادین مردم بودند .
در این پنجشنبه های دلتنگی
ما را به یاد بیاورید ، وقتی در روضه رضوان الهی گرد #ابا_عبدالله_الحسین_ع حلقه می زنید .
ما از این دلتنگی ها
امید شفاعت داریم ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات 🌹🕊
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم 🌹🕊
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
@ebrahimdelha
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸
#شهید_رضا_اسماعیلی
دوسه بار مجروح شده بود و آن مدتی که در بیمارستان حلب بستری بود ما از او بی خبر بودیم.💗 درآن روزهایی که ما از رضا بی خبربودیم، خبر شهادتش❤️ در اینترنت پخش شده بود، در محله مهرآباد کسی نمانده بود که این را نشنیده باشد، حتی فامیل هایمان هم می دانستند،اماکسی جرات نمی کرد به ما خبر بدهد.🍃 فقط همه تماس می گرفتند و می گفتند حال رضا چطور است؟ از رضا خبر دارید؟که این تماس ها بیشتر مارا نگران می کرد.🍂تا اینکه یک شب خواهرم آمد و مقدمه چینی کرد و از لابلای حرفهایش من فهمیدم رضا #شهید شده.🌹آن موقع حتی دامادم هم از شهادت رضا خبر داشت اما به ماکسی چیزی نمی گفت.🌾
رضا چه تاریخی شهید شد؟
هشتم بهمن 1393، فرزندش هم مدت کوتاهی بعد از شهادتش #به_دنیا_آمد.🌷 بعدها دوستانش گفتند که آن موقع که رضا اعزام شده بود، چون هنوز جنسیت و اسم فرزندش معلوم نبوده، به او می گفتند ابو سه نقطه! 🌺ما اسم پسرش را به وصیت خود رضا، محمدرضا گذاشتیم.💛
🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸 #شهید_رضا_اسماعیلی دوسه بار مجروح شده بود و آن مدتی که در بیمارستان حلب بستری بود ما از ا
🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤
فکر می کنید چه انگیزه ای باعث شد رضا مدافع حرم بشود؟ درباره مدافعان حرم متاسفانه شایعاتی هست که درست نیست...
هیچ انگیزه ای جز #ایمان و #عشق به #اهل_بیت نبود.❤️این را واقعا ازته دل می گویم. رضا یک جوان #امروزی بود، عاشق سرعت، موتورسواری، بدنسازی. دوبار قهرمان استان خراسان رضوی در رشته زیبایی اندام در وزن 55 کیلوگرم شده بود. به زیبایی اندام و شیک پوشی خیلی اهمیت می داد.✨همیشه می گویند دخترها خیلی وسواس دارند موقع مهمانی رفتن و حاضر شدن، رضا دوبرابر دخترها وسواس داشت. همیشه ما منتظرش می ایستادیم تا او حاضر بشود.🌻 حالا ببینید همین آدم از همه این #مشغولیات دل می کند و می رود سوریه.⭐️
انگیزه اش جز ایمان و عشق به اهل بیت چه چیز دیگری می تواند باشد.🌈 مخصوصا دفعه اولی که اولین گروه فاطمیون اعزام شدند به سوریه، اصلا نمی دانستند که چه چیزی در#انتظارشان است، نمی دانستند آنجا چه خبر است...💚
ادامه دارد...💕
در این شب های عزیز ما رو از دعاهای خیرتون بی نصیب نگذارید...❣
تا فردا....
یا رضا(ع)💖
🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸🖤
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلیپ
قدمگاه شهدا 🌸✨
روایت خانم محبوبه بلباسی، همسر #شهید_محمد_بلباسی از پیاده روی #اربعین🌱🌺
@ebrahimdelha
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 #درادامــــہ.. چندين تيربار بدون وقفه كار ميکرد و اجازه هر تحرکي رو از ما گرفته بود. شهي
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#قـسمـت_صدوســےونھم
#پـرواز
#به روایت:محمد_ترکمن،حسیـن_نورے،مجتبی
🍂🍁🍂🍁🍂
يه مقدار آتيش دشمن کم شد. خواستيم بريم جلو،روبرومون در آهني يک باغ
بود. سيد در رو باز کرد و رفت داخل. يكباره درگير شديم. تيراندازي شديد شد.
همينطور از اطراف به سمت ما شليك ميشد.
تا سيدميلاد خواست سنگري براي خودش پيدا کند، يكباره ديدم از پشت افتاد
روي زمين!! سريع دويدم به طرفش! توي اون حجم آتيش و دود نفهميدم چي شد.
بالاي سر سيد ميلاد نشستم. آنچه ميديدم باوركردني نبود. سيد آرام در كنارمن
خوابيده بود. گلوله تك تيرانداز خورده بود زير چانه اش وازپشت سرش بيرون زده
بود. سرش را بلند کردم، ازپشت ً کاملا شکاف خورده بود.
درهمين چند ثانيه خون زيادي ازش رفت. چند بارصداش کردم، تکونش دادم،
اما ... هميشه صداي گرم سيد آرامش بخش ما بود، اما الان پيکر بي جان و غرق
خونش در كنارم بودوهيچ عکس العملي نداشت. سيد در دم شهيد شده بود.
چشمهاش هنوز باز بود.آنها را بستم. دنيا دور سرم چرخيد. خيلي برام سخت بود.
تمام خاطراتش رو تو ذهنم مرور کردم. بيتابي هايي که براي رفتن به عمليات داشت
و... ياد اولين ملاقاتم با سيد افتادم.زماني که براي تست آمادگي جسماني آمده بود و
مدام ازمن ميخواست که قبولش کنم. تو دوره هميشه بهم ميگفت: فرمانده، من رو
جا نگذاري، من خودم رو براي روزهاي سخت آماده کردم.
پيکرش رو نتونستم تکون بدم، تروريست ها همينطور نزديكتر ميشدند. سريع
تيربارش رو برداشتم وشليک کردم. اومدم يك گوشه و سنگر گرفتم. اوضاع روحي
من خيلي بهم ريخته بودم. تمام تمرکزم از بين رفته بود. قدير سرلک گفت: نبايد اجازه بديم پيکر سيد دست اون نامردها بيفته، حتي اگربه قيمت جون ما تموم بشه.
من هم ً کاملا با نظرش موافق بودم. اما شرايط خيلي سخت بود. از طرفي ما فقط
سه نفر بوديم!هم بايد ميجنگيديم، هم پيکر رو جا به جا ميکرديم! اون هم درمقابل
ده ها نفر که ً کاملا از روي بلندي برمامسلط بودند.
#ادامـــہ_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــه...
مقداري مقاومت کرديم. اما بي فايده بود. تعداد ما خيلي کم بود. هر چقدر هم
پشت بي سيم فرياد زديم کسي نتوانست جلو بيايد. از آمدن بچه ها نااميد شديم. از
طرفي خيلي خسته بوديم. شب درست نخوابيده بوديم. گرسنه هم بوديم ودشمن
داشت ما رو تعقيب ميکرد. مجبور بوديم هر از چند گاهي آتش کور بريزيم تا
پيش روي دشمن کند بشه. قرار شد يک نفر پوشش آتش داشته باشه و دونفر ديگه
پيکر رو عقب بکشيم، سيد هيکل درشتي داشت، خيلي سنگين شده بود. به سختي
پيکررو مقداري ازمنطقه خطربه عقب آورديم. سختي کارما زماني بيشتر شد که
قدير سرلک ازناحيه پاودست مجروح شد!
سريع با چفيه دست وپاي قديررو بستيم. خونش بند نمياومد.دشمن با شهادت
سيد جرئت پيدا کرده بود.هرلحظه احتمال اسارت ما ميرفت.
چند صد متري پيکر رو عقب آورديم. هيچ کدوم رمقي نداشتيم. لحظات پر
اضطرابي بود.منتظربوديم كه يكباره درمحاصره تروريستها قراربگيريم.
تصميم گرفتيم برگرديم عقب تا نيروي کمکي بياريم وبا کمک تانک ونفربر
پيکر سيد رو منتقل کنيم. در همان حوالي يک اتاقکي نظرم رو جلب کرد. پيکر
سيد رو كشاندم داخل اون اتاق ودرش روبستم تا کسي متوجه نشه. به هر سختي
بودخودمون رو رسونديم عقب. تمام لباسهامون ازخون سيد رنگين شده بود. فشار
رواني زيادي روي ما بود. شروع به دويدن كرديم و گه گاهي تيراندازي ميكرديم.
درحين برگشت يکي ازبچه هارو ديدم که با صورت روي زمين خوابيده بود! تعجب
کردم. گفتم پاشو بيا عقب. اونجا نشين. خطرناکه. ديدم که عکس العملي نداره.
جلوتر که رفتم پيکربي جان مجتبي کرمي روديدم، باصورت روي زمين افتاده بود.
تير از گونه اش وارد شده و از پشت سرش خارج شده بود. دندانهايش خرد شده بود.
کلاهش روي صورتش افتاده و پر از خون بود. چند نفرازدوستان هم اومدند، يا علي
گفتيم وباهمه ي خستگي که داشتيم، پيکر مجتبي رو کشان کشان آورديم عقب.
#ادامـــہ_دارد..
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــه...
تجهيزاتش روباز کرديم تا پيکر سبک تر بشه. از طرفي دشمن هم روي ما آتيش
مي ريخت. پيکر مجتبي رو چندين مرتبه گذاشتيم زمين، نفسي گرفتيم و دوباره
حرکت کرديم. به هر سختي بود پيکر رو تا مکان امني آورديم. بعدش با نفربر پيکر
رو عقب منتقل کردند.خواست خدا بود که حين جابه جايي مجروح ياشهيد نداديم.
دوباره با تانک رفتيم تا پيکر سيد رو بياريم. آتيش دشمن سنگين بود. تک تيراندازها
ماروهدف گرفته بودند. يکدفعه صداي زوزه تير از کنار گوشم رد شد وصداي
آخ رو شنيدم! برگشتم عقب ديدم که تير به کتف يکي از بچه ها خورد و دود از
کوله اش برخواست!! وحشت تمام وجودم رو گرفت. فکر کردم تير به خرج آر پي
جي ها خورده والان اون بنده خدا ميسوزه. بدون اينکه توجه کنم آتيش رو خاموش
کردم. کمي که دقت كردم ديدم تير به بي سيم خورده، بعد کتف رومجروح کرده.
بي سيم براثراصابت گلوله آتيش گرفته بود.
درگيري شديد بود. من کلاشم رو روي سينه ام انداختم و با آر پي جي شليک
ميکردم. يکدفعه ضربه اي به سينه ام خوردونزديك بود بيفتم! به خودم آمدم،ديدم
اسلحه کلاش من روي سينه ام متالشي شده! از تعجب چشمانم گرد شد. گلوله
درست خورده بود روي کالش و اجازه نداده بود به من آسيبي برسد. تا شهادت
فاصله اي نداشتم وآنجا فهميدم که شهادت اتفاق نيست، يك انتخاب است.
در جايي مناسب موضع گرفتم وبا دوربين نگاه ميکردم. هر جا نفرات دشمن
تجمع داشتند، سريع به تانک اشاره ميکردم وتانک هم حسابي از خجالت شون در
مياومد! تعداد زيادي ازتكفيري ها به درک واصل شدند واين مرحم کوچکي بر
زخم دلمان بود. آمديم عقب. به همان مکان اولي که درگيري شروع شده بود. خبر
شهادت بچه ها و جا ماندن پيکر سيد بين همه پخش شد. بعضي ازبچه ها نتوانستند
جلوي خودشان را بگيرند و گريه ميکردند. با اينکه خودم از درون ميسوختم، اما
بهشون تشر زدمو گفتم: الان وقت اين حرف ها نيست،داغ شهادت رفقا براي همه ما
سنگينه، اما الان شما با اين کارتون روحيه ي بقيه روهم خراب ميکنيد.
گرسنگي فشار زيادي مي آورد، بچه هاي تدارکات به استقبال ماآمدند. نمازرو
درشرايط بسيار سختي خونديم. حتي بعضي از بچه ها نمازشون رونشسته خوندند.
تكفيري ها نيروي زيادي به منطقه آورده بودند. بعد از نماز رفتيم بالاي پشت بام يك ساختمان مستقر شديم والحمدلله با توپ خانه تلفات بسيار خوبي از دشمن گرفتيم.
#ادامـــہ_دارد..
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــہ..
البته
دشمن هم بيکار نبود. بچه ها يه توپ 23 ميلي متري رو آوردند تا شليک کنند. دشمن
سريع با موشک منهدمش کرد. خدارو شکر خدمه شون سريع ازتوپ دور شدند
و چيزي شون نشد . انهدام توپ23 ميلي متري انفجار بزرگي ايجاد کرده بود، مدام
مهمات توپ آتيش ميگرفت وانفجار رخ ميداد وترکش ها روي سرما مي باريد.
غروب شد. فاصله ما تادشمن خيلي نزديک شده بود. مجيد تيربارچي ما بود. با
شجاعت تمام،در كنارما با تيربار شليک ميکرد. يک لحظه پاهاي مجيد سست شد
و کشان کشان كناررفت و روي زمين افتاد! بالاي سرش که رسيدم. از پهلوش خون
بيرون ميزد.مجيد خيلي خوشحال بود!ميخنديد.شادي ميکرد.ميگفت: بالاخره
مارو لايق دونستند. براي ما تعجب آور بود. زمان زيادي نگذشت که مجيدهم آروم
چشمهاش رو بست و شهيد شد.
يادم افتاد که قبل از عمليات، مجيد صانعي خيلي اصرار داشت که اسلحه تير
بار تحويل بگيره. يکي دو روز قبل از شهادتش من رو صدا کرد گفت: حاجي من
خواب عجيبي ديدم. تو خواب به من گفتند اگر شهادت ميخواي، بايد تيربارچي
بشي، با حالت بغض به من گفت: حاج امير من اين خواب رو سه مرتبه ديدم.
قبلازاينکه ً اصلا بحث اعزام به سوريه پيش بياد، مجيد بارها مراجعه کرد براي اعزام،
اما فرماندهان قبول نكردند. به من گفت: سردارمن سالها ورزش حرفه اي کردم،
ده نفر از تکاوراتون روبفرستيد با من مبارزه کنند تا من توانائي هام رو نشونتون بدم.
بالاخره مجيد با ما اعزام شد. يادمه چند ساعت قبل از شهادتش من روصدا زدو
بابغض گفت:حاج امير فکر کنم خوابم صحت نداشت!درگيري تمام شد و ما هنوز
هستيم؟!گفتم مجيدجان، ما مأمور به تکليف هستيم، شهادت هم انشاالله به موقعش.
مجيد سومين شهيد از نيروهاي اعزامي همدان بود. کل شهداي عمليات ما 5 نفر شدند
که سه نفر از همدان بود. اما بعدها آمار کشته هاي دشمن حداقل دويست نفر اعالم شد.
دستورعقب نشيني دادند. براي ما سخت بود. چهار کيلومتر پيشروي کرده بوديم،
شهيد داده بوديم. اما حالا بايد براي تثبت مواضع مقداري عقب تر مي آمديم. هوا
داشت تاريک ميشد و چون خيلي با منطقه آشنائي نداشتيم و جناحين ما خالي بود،
ديگر توقف جايز نبود. اومديم عقب تر وتا صبح پدافند کرديم.
#پـایـان_ایـن_قسمـــت.
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
گلزارشهدا
ارسالی خادم کانال
عشــق را
خواهـی بسنجی
عهد و ایمـانش بسنج
آنکه پای دین خود جان میدهد
عاشـــــق تر است . . .
══════°✦ ❃ ✦°══════
@ebrahimdelha
══════°✦ ❃ ✦°══════
گلزارشهدا
ارسالی خادم کانال
══════°✦ ❃ ✦°══════
@ebrahimdelha
══════°✦ ❃ ✦°══════
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
💕اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى فاطِمَةَ وَ اَبيها، وَ بَعْلِها وَ بَنيها، بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ💕
📍خداوندا! بر فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش، به اندازه آنچه علمت بدان احاطه دارد، درود فرست❣
💖دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای👣
فرشته ات به دو دست👐 دعا نگه دارد😇
🦋دعا از زبان همدیگر؛ مستجاب است
رفقای ابراهیم برای حاجت روایی در گروه ختم قرآن و ذکر و شفای بیماران
به آیدی های زیر مراجعه کنید🦋👇
🌟خادمین گروه ذکر:
@Yamahdiiii_313
@Yamahdi_135
🌟خادم گروه ختم قرآن:
@Gomnammmmmm
🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃