eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 🏴 اگر شهید مدنظرتون جزء این پروفایل ها نیست عکس‌ "با‌کیفیت" شهید رو پی وی ارسال کنید تا با طرح محرمی برای شما آماده بشه👇 @ya_fatemat_al_zahra 🙏
|رهبر‌معظم‌انقلاب♥️| همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا اُنــس بیشترے دارند ، در مشڪلات زندگے متوسّل بہ شهدا مےشوند و شهدا جواب مےدهند. اُنس با شهدا را امروز تجربہ ڪن😇 با شهدا ڪه انس داشتہ باشے، یڪ قدم بہ خدا نزدیڪ ترے ... •|وحَسُنَ_أُولٰئِڪَ_رَفیقاً|• /
📚 ✍ حواست بود گفتم یک روز نوید دست من را گرفت و برد پیش رفقای جدیدش؟ سال ۹۳ بود فکر میکنم یک روز گفت بیا برویم پیش رفیق که تازه پیدایش کردم خیلی رفیق دوست بود پای رفاقت خیلی معرفت خرج میکرد. هر کاری از دستش بر می آمد برای رفقایش میکرد وقت دامادی من سنگ تمام گذاشت شب عروسی همه ی کارها را روبه راه کرد قبل از مراسم کمک داد وسایل سنگین را چند طبقه با هم بردیم بالا نصب مهتابی ها چراغ ها، دوش حمام و خلاصه بیشتر کارهای فنی خانه را نوید برایم انجام داد ندار بودیم با هم توقع جبران از هم نداشتیم؛ ولی با خودم قرار گذاشته بودم تمام محبت هایش را سر مراسم ازدواجش جبران کنم فرصت نشد. نوید برای رفتن عجله داشت. در عوض روز تشییع پیکرش تمام تلاشم را کردم که توی رفاقت کم نگذارم خیلی با هم از شهادت حرف میزدیم قول و قرار برادری بسته بودیم با هم قرار گذاشته بودیم هر کسی اول شهید شد دست آن یکی را هم بگیرد قسم خورده بودیم. نوید هیچ وقت بدقول نبود هیچ وقت بی معرفت نبود لابد کم کاری از خودم بوده، نه سعيد؟ داشتم میگفتم حرف توی حرف آمد من را برد بهشت زهرا. قطعه ی پنجاه وسه . رفتیم سر قبر جوان شهیدی که از بچه های مدافع حرم بود. گفت: «من اتفاقی با این شهید آشنا شدم داشتم از سر مزارش رد میشدم، نگاه و چهره ش من رو جذب کرد.» 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🕌•• دیدار شهر عشق و جنونت گر آرزوست نوبت به بزم اشک و عزا شد بگو حسین الٰلّٰهُمَ اَرْزُقْنٰا زیّٰارة الْحُسَیْنــــ【ع】🕊 🏴
42.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عشق یعنی ۳۱۵ 🏴 پیشکش محضر نازدانه‌ سه ساله‌ی ارباب، حضرت رقیه سلام الله علیها 🥀یٰا بٰابَ الْحَوٰائِج یٰا بِنْتُ الْحُسَیْن🥀 https://t.me/ali_abbasi313
• • گَـر دخترکے پیش پــدر ناز ڪند ،، گـِرهِ ڪرب و بلاے همہ را باز ڪند🥺 🏴
سید مجید بنی فاطمه .mp3
8.73M
🖤🎧~• ●━━━━━━─────── ㅤㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ خوش اومدی تو از سفر بابا...💔 •|سید‌مجیدبنی‌فاطمه|• 🏴
°•|﷽|•° هر انسانـے عطر خاصـٖے دارد .. گاهۍ برخـے عجیب بوی خُدا میدهند همانند تو ای شَهید :)♥️ 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• • گر به دادم نرسی می روم از دست، بیا نامت آرامش این قلب گرفتار من است -ایهالعزیز-
📚 ✍ چه از خصوصیات رفتاری شهید گفت و هر صحبت دیگری که درباره اش شنیدهفصل اول همراه بود گفت اخلاص این شهید زبانزد است از آن روز به بعد دیگر با شهید رسول خلیلی رفیق شدیم نوید خیلی بیشتر از من نه فقط با رسول خیلی از شهدای آنجا را شناخته بود. در مورد زندگی و روحیاتی که داشتند اطلاعاتی به دست آورده بود. طوری شده بود که وقتی میرفتیم بهشت زهرا در مورد هر کدامشان حرفی برای گفتن داشت رفیق شهید داشتن زرنگی است. اینکه با کسی رفاقت کنی که جانش را برای تو داده دیگر از جان بالاتر هم مگر داریم؟ خب معلوم است هر چیز دیگری هم که از این رفیق بخواهی دریغ نمی کند اصلاً خیلی وقتها نیاز به گفتن هم نیست. رفاقت وقتی با جان و دل باشد حرف پنهانی باقی نمیماند. مگر می شود حرفی را مخفی کرد!؟ نمونه اش همین کله پاچه دادن من! یک روز صبح قبل از اینکه برویم ،سرکار نوید را بردم در مغازه ی طباخی گفتم «امروز» کله پاچه مهمون من نوید که اهل نه آوردن ،نبود، صبحانه را خوردیم و راه افتادیم به سمت اداره نوید گفت خب حالا بگو ببینم این شیرینی چی بود؟ گفتم هیچی! همین جوری گفتم بهت یه حالی داده باشم نوید اما بیشتر اصرار کرد. من باز هم حرفی نزدم. آخر سر نوید مثل همیشه نگاه کرد توی چشمهای من و با خنده گفت: «ببین ،داداش اینی که تو به خاطرش کله پاچه ،دادی هنوز مورچه ست. حالا مورچه چیه که کله پاچه ش چی باشه! تازه فهمیده بودم دختری توی راه دارم کله پاچه شیرینی همان بود. قسمت نبود نوید دخترم را ببیند. بعد از شهادت همسرش خواب دید نوید برایم پیغام گذاشته به علی اکبر بگید پیش هر کدوم از ائمه رفتم یادش کردم، بگید تو هم هر موقع دخترت رو بغل کردی یادم کن!» داشتم از رسول برایت میگفتم کار سوریه رفتن من و نوید را همین آقا رسول درست کرد. خیلی پیگیری کردیم خیلی این در و آن در زدیم. درست نمی شد. جلوی پایمان سنگ می انداختد تا پای پرواز میرفتیم و نا امید برمی گشتیم. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /
•••♥🌸••• عنایت شهید ابراهیم هادی😍 🦋 🌱 🌷شما هم اگر کرامتی از شهدا دیدید برامون ارسال کنید🙂↯ 🆔@ya_fatemat_al_zahra ‌°•^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^ ‌⭕️لینڪ‌گࢪوه‌ختم‌قࢪآن↯ https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c 🔴لینک‌گروه‌‌ختم‌ذکر⇩⇩⇩ https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
•••♥🌸••• مگہ‌ میشہ‌ بہ‌ شهید هادۍ‌‌ متوسل‌ بشی‌ و دست‌ خالی‌ برگردی😉😍 🦋 🌱 🔴رفیق اینجا بمون،،، به شهید هادی متوسل شو و ازش حاجت بگیر😍↯↯↯ https://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
291892327.pdf
3.54M
شما دعوت شدین به خواندن تأثیر گذارترین کتابی که حضرت آقا❤️ دلش نیومد اون رو از روی میزش برداره کتابی که خوندش زندگی خیلی ها رو متحول کرده🥺 📚 "روایتی از پهلوان بی مزار شهید گمنام ابراهیم هادی" 🔴به زودی قرعه کشی کتاب سلام بر ابراهیم رو داریم😍 بدون معطلی کلیک کنید👇😌 https://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f تو دعوت شده شهید هادی هستی😍 اگه سوالی داری من اینجام😎↯ @ya_fatemat_al_zahra
📚 ✍ با هم از وزارت دفاع آمده بودیم بیرون و عضو سپاه شده بودیم ولی هنوز نتوانسته بودیم برویم سوریه متوسل شده بودیم به رسول وقتی آذر سال ۱۳۹۴ برای اولین بار پایمان را گذاشتیم توی محل کار جدیدی که قرار بود از آنجا به سوریه اعزام شویم و عکس رسول را دیدم تازه فهمیدیم رسول هم دقیقاً از همین جا به منطقه اعزام شده است. قضیه ی ازدواجش را تو نشنیدی یک سال بعد از شهادت تو نوید ازدواج کرد. روزی که میخواست برود خواستگاری به من گفت: «باور کن دیگه خسته شدم از خواستگاری رفتن به رسول سپردم گفتم خودت درستش کن.» فردا صبح که با هم رفتیم سرکار پرسیدم خب چی شد؟ دیشب خوش گذشت؟» فکرش را نمیکردم قضیه به خیر و خوشی تمام شده باشد؛ ولی نوید گفت که وقتی وارد اتاق دختر خانم شده و اولین چیزی که دیده عکس رسول بوده خشکش زده گفت: «رسول» کارم رو درست کرده» گفت «جلسه ی اول فقط از رسول حرف زدیم نوید راست میگفت رسول مانده بود توی این دنیا و داشت کار بقیه را راه میانداخت به قول ،نوید دنبال عشق بازی خودش نرفته بود! نوید میگفت: «وقتی من شهید شدم به همه ،بگو من میمونم مثل رسول کار راه میندازم!» اذان میگویند نوید اگر اینجا بغل دست من روی این صندلی نشسته بود میگفت: «اگه مسجد نزدیکه برو برسیم به ،نماز اگه هم که نیست بزن همین کنار چشم آقا نوید میزنم کنار باقی درد دلهای من و سعید هم بماند برای بعد ازنماز. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /