eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
~«🥀🖤»~ شهيد ستواندوم حسن سلیمانیان در مرداد ماه سال 1358 در شهرستان نیشابور دیده به جهان گشود. تا مقطع دیپلم به تحصیل علم پرداخت و در سال 1376 به منظور ادای دین خود در دفاع از حریم ارزش‌های الهی و نظام مقدس جمهوری اسلامی با استخدام در نیروی انتظامی، لباس رزم بر تن پوشید و به صف رزم‌آوران دلیر و جان برکف مرزباني پیوست. این شهید والا مقام پس از سپری نمودن دوران آموزشی در مشهد مقدس به بابلسر اعزام و به انجام وظیفه مشغول شد. پس از آن به شهرستان جاسک از توابع استان هرمزگان منتقل و بعد از چهار سال مجدداً به بابلسر بازگشت. در سال 1392 داوطلبانه در انتقالات سراسری شرکت کرد و به استان سیستان و بلوچستان، شهرستان چابهار انتقال یافت. ستواندوم سلیمانیان از معتقدين راستین انقلاب اسلامی به شمار می‌آمد و در راه صیانت از آرمان‌های انقلاب و میهن اسلامی خود، از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزید. در انجام فرائض دینی سعی وافر می‌نمود و به اقامه نماز و قرائت قرآن توجهی ویژه داشت. دلسوز و مهربان بود و به همسر، اقوام و همسایگان احترام می‌گذاشت. نگاه شهید بدرقه زندگیتون🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•❤️🌿• 💌مادرشهید: مهدی فردی بسیار متقی و با خدا بود و علاوه بر شجاعت، روحیه‌ی ولایت‌پذیری‌اش بی‌نظیر بود و این شهید عاشق کربلا بود و همواره می‌گفت ای کاش در کربلا همراه امام حسین‹ع› بودم و بارها تأکید می‌کرد امروز خط دفاع از اسلام و ولایت، سامرا است و در نهایت در همین راه و در خط مقدم دفاع از اسلام شهید شد... افتخار من این است که پسرم فدای راه امام حسین‹ع›، امام زمان‹عج› و دفاع از اسلام و انقلاب شد و اعتقاد به ولایت فقیه در روح و جسم او جریان داشت🌱 پسرم مقید به خواندن نماز اول وقت، نظم و برنامه‌ریزی در تمام ابعاد زندگی، پایبندی به اعتقادات مذهبی، انجام مستحبات نماز، عدم ترک امر به معروف و نهی از منکر در تمام لحظات عمر، مهربانی و کمک به تهیدستان، ولایت‌مداری و شجاعت بود👌🏻 📌خبر‌گزاری‌تسنیم 🕊
📚 🌌 «در پایگاه امیدیه بودیم. یک ساعت به اذان صبح مانده، از خواب بیدار شدم. شهید علی اکبر را دیدم که بعد از چهار شبانه روز عملیات، در حالی که آثار خستگی شدید در چهره اش آشکار بود، وارد سنگر شد. فکر کردم با آن حال خسته اش دراز بکشد😴، چون خواب از چشمانش می بارید، ولی، دیدم جانمازش را پهن کرد و آماده نماز شب و مناجات با خدا شد.🤲🏻 به او گفتم: حاجی خسته هستی، کمی استراحت کن! لبخندی زد و گفت: ما الان برای همین نماز و خدا داریم می جنگیم. سپس مشغول عبادت شد».🙂 همسر شهید بزرگوار، مصطفی چمران درباره اهتمام وی به تهجد و راز و نیاز با خداوند می گوید:«نیمه های شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می شد، من طاقت نمی آوردم و به او اصرار می کردم که کمی استراحت کند، وگرنه بیمار می شود؛🤒 چون در طول روز فعالیتش زیاد بود و فرصت استراحت کردن نداشت، ولی او در جواب من می گفت: تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود، باید سود دربیاورد تا زندگی اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست می شویم».💸 🦋
وسایل خریداری شده برای موکب👆🏽 برای پیشرفت موکب معراج الشهدا به یاری عشاق شهدا نیازمندیم☺️ همراهان همیشگی کانال و خیرین عزیز، به برکت شهدا دورهم جمع شدیم تا موکبی برپا کنیم و سالانه چندبار این موکب فعالیت داره و شماهم دراین کار خیر شریک و هم پای ما هستید🙂🍃 اگر مشتاق شرکت در برپایی موکب هستید بسم الله😍 روی شماره کارت بزنید، کپی میشه🤝 🌱
6104337339003897
💳 "به نام احمد خدابنده لو " 🦋 آیدۍ‌ خادم‌ ڪانال‌ جهت‌ هماهنگۍ‌ با بانیان‌ و ارسال‌ فیش↯↯ 🆔@ya_fatemat_al_zahra ⛺️••ڪانال‌موڪب‌مردمی‌معراج‌الشهدا↯↯ https://eitaa.com/joinchat/3406954885C0c34736276
「﷽」 سلام و نور خدمت رفقای شهدایی شهادت حضرت رقیه (س) تسلیت🖤 به امید خدا و لطف شهدا ما برنامه نماز شب رو هر شب به طور دائم داریم📿 هرکس دوست داره در نماز شب امشب شرکت کنه اینجا عضو بشه☺️↯↯ 🕊••ڪانال‌ابࢪاهیم‌‌بابڪ‌نۅید‌دݪھا/ ڪࢪامات‌شهدا_نمازشب🌙 https://eitaa.com/joinchat/2031288609Ce9fcf634b9 نمازشب امشبون هدیه به حضرت رقیه خاتون هست🥺 برای اینکه ثواب شما چند برابر بشه میتونید با نشر بنر دوستان و آشنایان تون رو هم به این طرح دعوت کنید🤝 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•||• تو به آرزوت رسیدی....🕊 ✤کفشداری‌شهید‌مدافع‌حرم‌نویدصفری درحرم‌خانم‌حضرت‌رقیه‌سلام‌الله‌علیها✤  🦋 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم زهره ‌هادی خواهر گرامیِ شهید ابراهیم ‌هادی تعریف می‌نماید: ابراهیم در دیدار آخر که از ما خداحافظی کرد با همان تیپ جبهه‌ای به ما گفت: «فقط یک دعا کنید؛ من برنگردم!» من گفتم: چرا؟ گفت: «من هنوز دِین خود را به اسلام و رهبر و مردم ادا نکردم. دعا کنید برنگردم و یک وجب از خاک اینجا نداشته باشم و مثل مادرم حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها گمنام بمانم.» و همان‌طور هم شد. ابراهیم ارادت خاصی نسبت به حضرت زهرا(س) داشت و بیشتر خواسته‌هایش را از حضرت زهرا(س) می‌گرفت. حضور حضرت زهرا(س) را حس می‌کرد شهید ابراهیم‌هادی ارادت خاص و عجیب و ویژه‌ای به مادر سادات داشت. به همه بسیجی‌ها می‌گفت: «ایشان را مادر صدا کنید.» ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به مداحي كرد. بدون هيچ تَكَلُّفي مي‌خواند و بقيه را هم به خواندن و مداحي كردن ‌ترغيب مي‌كرد. نكته مهمي كه رعايت مي‌كرد اين بود كه مي‌گفت: «براي دل خودم مي‌خونم و سعي مي‌كنم بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايي رو در مداحي وارد نكنم». ابراهیم‌ هادی هر جا مداحی می‌کرد از مادرش می‌خواند و در مجالس حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، حضور حضرت را حس می‌کرد. یک‌بار به جلسه مَجمَعُ‌الذّاكِرين در مسجد حاج‌اَبوالفَتح رفته بود. در جلسه‌اشعاري در فضائل حضرت زهرا خوانده مي‌شد که ابراهيم آنها را مي‌نوشت. اواخر جلسه حاج علي انساني شروع به روضه‌خواني كرد. ابراهيم در حالتي كه از خود بي‌خود شده بود دفترچه شعرش را بست و با صداي بلند گريه مي‌كرد. بعد از جلسه به دوستش گفت: آدم وقتي به جلسه حضرت زهرا وارد مي‌شود بايد حضور خود خانم را حس كند، چون جلسه متعلق به ايشان است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• 🖤🌿•• وصیت نامه شهید📜 بسم الله الرحمن الرحیم فرمان خدا را از زبان روح‌الله(قدس سره) شنیدم و به سوی او رفتم و با سلاح ایمان به جهاد علیه کفار پرداختم و با صدای رسای خود فریاد زدم: هیهات منا الذله و با صفای دل و مرکب خون، در کاغذ شهادت و نیز وجب به وجب دشت‌ها و خاک کربلای ایران نوشم، ما را با ظلم الفتی نیست، مسلمان با کافر سازش ندارد. ما باید راه خونین سرور آزادگان سیدالشهدا امام حسین(علیه السلام) را ادامه دهیم، ما درس از مکتب حسین(علیه السلام) آموختیم که زیر بار ظلم نرفت و تسلیم کفار نشد🍃 🌻 🥀
• دختر اگر یتیم شود پیر می شود از زندگی بدون پدر سیر می شود دختر شهید محمدرضا اسدالهی🥺 🖤 🌱
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🦋... چه‌ چیزی‌ بهتر از اینکه‌ به‌ عنوان‌ مدافع‌ حرم‌ بیای ‌سوریه‌ و همان‌ روز اول‌ قسمت‌ بشه ، بری‌ زیارت ‌حرم‌ حضرت‌ رقیه(س)، آن‌ هم‌ تو روز شهادت ‌حضرت.🥺😍 توی‌ آن‌ لحظات‌ داخل‌ حرم، حس وحال ‌عجیبی‌ داشتم؛‌ باورم‌ نمی‌شد و هنوز نتونسته‌ بودم به‌ خودم‌ بقبولانم ‌که‌ قسمت‌ ما هم‌ شده‌ که‌ بیایم‌ سوریه. یعنی‌ همه‌ چیز یهویی‌ جور شده‌ بود و خیلی‌ها وقتی خبر اعزام‌ ما رو شنیده‌ بودند، فکر می‌کردند یه‌ شوخی‌ بیشتر نیست🤨. اما وقتی‌ واسه‌ سوریه‌ فراخوانده‌ بشی،‌ هر آنچه‌ که‌ لازمه، با هم‌ جور درمیاد☺️، و حالا من‌ و رفقاتوی‌ حرم‌ حضرت‌ رقیه‌ هستیم. زن‌های عرب‌ بادلَطم‌ و زدن‌ طپانچه ‌به‌ سر و صورتشون، دارند به‌ سبک‌ خودشون‌ عزاداری‌ می‌کنند و حس‌ عجیبی‌ در تو پا می‌گیره؛ مو به‌ تن‌ آدم‌ راست‌ میشه‌ و اشک‌ به‌ خودی‌ خود، لای‌ محاسنت‌ راه‌ باز می‌کنه. زیارت کردیم‌ و نماز و دعا رو با حس‌ و حالی‌ خوندیم‌ که‌ از وصفش‌ عاجزم. از ایران‌ با خودم‌ دوربین‌ عکاسی آورده‌ بودم. بعد از زیارت، مشغول‌ شدم‌ به‌ گرفتنِ‌ عکس ‌از دوستان. بعضی از بچه‌هایی‌ که‌ با ما آمده‌ بودند و من‌ نمی‌شناختمشان، ازم‌ در خواست‌ عکس ‌می‌کردند و من‌ هم‌ کنار پنجره‌های‌ ضریح‌ یا جاهای‌ دیگر حرم، ازشان‌ عکس‌ می‌گرفتم. گرم‌ عکاسی‌ بودم‌ که‌ صدای‌ زنگ‌ دارِ مخملین ‌کسی‌ که‌ لحنش‌ صمیمی‌ و رفاقتی‌ بود، به‌ گوشم‌ خورد:«میشه‌ از من‌ هم‌ عکس‌ بگیری؟» برگشتم‌ دیدم‌ یه‌ جوان‌ خوش‌ قیافه‌ با دو تا ابروی‌ کمانیِ پُرپشت و با سیمایی‌ به ‌غایت‌ زیبا😎 و با یه‌ بافت‌ سیاه‌ و سفید که‌ صمیمی‌ و مهربونش‌ نشون‌ می‌داد، اومد ما بین‌ دو تا از بچه‌های‌ دیگه‌ ایستاد و من چند تا عکس‌ ازش‌ گرفتم. تشکر کرد و رفت. آن لحظه‌ اصلا فکر نکردم که‌ عکس‌ رو چطوری ‌باید به دستش‌ برسونم. از این‌ ماجرا حدود ۴۰ روزی گذشت‌ تا اینکه‌ خبر شهادت‌ دو نفر از بچه‌های گیلان‌ به‌ ما رسید. آره‌ یکیشد ‌بابک‌نوری، همون جوان‌ با جمال‌ و مهربون‌ و دوست‌داشتنی‌ و نفر وسط‌‌‌‌ توی‌ تصویر بود و من‌ موندم‌ و یه‌ عکس...🥺💔 راوی: قاسم‌ مصفّا ☘️
🦋 🌿 بحث تقسیم اراضی که پیش آمد، عبدالحسین گفت: «دیگه این روستا جای زندگی نیست، آب و زمین رو به زور گرفتن و میخوان بین مردم تقسیم کنند، بدتر اینکه سهم چندتا بچه یتیم هم قاطی اینهاست». رفتیم مشهد؛ خانه یکی از اهالی که خالی بود. موقتاً همانجا ساکن شدیم. مانده بود کار. دو ماه شاگرد سبزی فروشی شد و پانزده روز شاگرد لبنیاتی؛ اما سر هیچ کدام دوام نیاورد. میگفت: «سبزی فروشه که سبزیها رو خیس میکنه تا سنگین تر بشه، لبنیاتیه هم جنس خوب و بد رو قاطی میکنه و غش و کم فروشی داره. از همه بدتر اینه که می خوان منم مثل خودشون بشم». بعد از آن یک بیل و کلنگ برداشت و رفت سرگذر. بعد از سه چهار روز یک بنا پیدا شده بود که عبدالحسین را با خودش ببرد. جان کندن داشت، مزدش هم روزی ده تومن بود ولی به قول عبدالحسین «هیچ طوری نیست، نون زحمت کشی نون پاک و حلالیه، خیلی بهت ان اون دوتاست». کتاب‌خاکهای‌نرم‌کوشک،‌ص۲۶-۲۴📚 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوچکترین یتیم خرابه شهید شد اما هنوز حرف دلش نیمه‌کاره بود 🕊❤️‍🩹
「﷽」 سلام و نور خدمت رفقای شهدایی به امید خدا و لطف شهدا ما برنامه نماز شب رو هر شب به طور دائم داریم📿 هرکس دوست داره در نماز شب امشب شرکت کنه اینجا عضو بشه☺️↯↯ 🕊••ڪانال‌ابࢪاهیم‌‌بابڪ‌نۅید‌دݪھا/ ڪࢪامات‌شهدا_نمازشب🌙 https://eitaa.com/joinchat/2031288609Ce9fcf634b9 نمازشب امشبون هدیه به داداش ابراهیم هست😍❤️ برای اینکه ثواب شما چند برابر بشه میتونید با نشر بنر دوستان و آشنایان تون رو هم به این طرح دعوت کنید🤝 🌱
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
「﷽」 سلام و نور خدمت رفقای شهدایی به امید خدا و لطف شهدا ما برنامه نماز شب رو هر شب به طور دائم داریم
شهید ابراهیم‌ هادے روزها بسیار انسانِ‌ شوخ و بذله‌ گویۍ‌ بود خیلے هم‌ عوامانہ‌ صحبت میڪرد! اما شب‌ها معمولاً قبل‌ از سَحَر بیداࢪ بود و مشغول‌ نمازشب‌ میشد، تلاش‌ هم‌ میڪرد این ڪاࢪ مخفیانہ‌ صوࢪت‌ بگیرھ👀🌱 بیدارے‌ سحࢪهایش‌ هم‌ طولانےتر میشد‌ انگار میدانست ڪه‌ شیعھ‌‌ بودن‌ را دࢪ بیدارے سَحَر و نمازشب معࢪفے ڪرده‌اند :)✨ /🕊 •
Mahmood Karimi - Be Mahe Asemon Migoft (128).mp3
4.15M
••🎶🖤•• |🎧| ◉━━━━━━───────     ↻ㅤ  ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ به ماه آسمون میگفت…🌙 شمع شبستون منی🕯 یاد عمو بخیر که تو ؛ مثل عمو جونِ منی🥺 راستی تو، از تو آسمون✨ ببین بابای من کجاست؟!😢 بهش بگو که دخترت؛ 🥺 ساکن تو خرابه ‌هاست😔 https://eitaa.com/ebrahim_babak_navid_delha
「﷽」 سلام و نور خدمت رفقای شهدایی به امید خدا و لطف شهدا ما برنامه نماز شب رو هر شب به طور دائم داریم📿 هرکس دوست داره در نماز شب امشب شرکت کنه اینجا عضو بشه☺️↯↯ 🕊••ڪانال‌ابࢪاهیم‌‌بابڪ‌نۅید‌دݪھا/ ڪࢪامات‌شهدا_نمازشب🌙 https://eitaa.com/joinchat/2031288609Ce9fcf634b9 نمازشب امشبون هدیه به داداش ابراهیم هست😍❤️ برای اینکه ثواب شما چند برابر بشه میتونید با نشر بنر دوستان و آشنایان تون رو هم به این طرح دعوت کنید🤝 https://eitaa.com/joinchat/2031288609Ce9fcf634b9 +تو دعوت شده ی شهید هادی هستی😉
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
「﷽」 سلام و نور خدمت رفقای شهدایی به امید خدا و لطف شهدا ما برنامه نماز شب رو هر شب به طور دائم داریم
سلام رفیقِ نماز شب خونِ من😇🦋 لیستی که باید در قنوت نماز شبت بگی در کانال زیر ارسال میشه👇👇 🕊••ڪانال‌ابࢪاهیم‌‌بابڪ‌نۅید‌دݪھا/ ڪࢪامات‌شهدا_نمازشب🌙↯↯ https://eitaa.com/joinchat/2031288609Ce9fcf634b9 🔴توجه کنید این طرح چله نیست❌ و ما برنامه نماز شب رو به طور دائم داریم. شما هر شبی که مایل بودید میتونید ما رو همراهی کنید و نماز شب بخونید😊 📿 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°° ﷽ °° هر زمان ابراهيم در جمع رفقا در هيئت حاضر مي شد شور عجيبي بر پا مي كرد در سينه زني و مداحي براي اهل بيت سنگ تمام مي گذاشت😊 اما عادات خاصي در هيئت داشت، وقت مداحي داد نمي زد، صداي بلندگو را هم اجازه نمي داد زياد كنند، وقتي هنوز هيئت شروع نشده بود، سربلند گوها را به سمت داخل محل هيئت مي چرخاند تا همسايه ها اذيت نشوند،🦋 اجازه نمي داد رفقاي جوان، كه شور و حال بيشتري دارند تا دير وقت در هيئت عمومي عزاداري را ادامه دهند، مراقب بود مردم به خاطر مجلس عزاي اهل بيت اذيت نشوند به اين مسائل توجه خاص داشت، همچنين زماني كه هنوز چراغ روشن نشده بود هيئت را ترك مي كرد، علت اين كار او را بعد ها فهميدم وقتي كه شاهد بودم دوستان هيئتي، بعد از هيئت مشغول شوخي و خنده و ...😇 مي شدند و به تعبيري بيشتر اندوخته ي معنوي خود را از دست مي دهند🌿 🌾 🪶
📝 حاج قاسم در سوریه از جایی عبور می ڪرد، ماشینی دید ڪه خراب شده، نزدیڪ رفت دید آقایی به همراه خانم حامله اش ڪه وضع حملش هم نزدیڪه داخل ماشین هستند، چراغ انداخت چهره مرد رو ڪه دید هر دو همدیگر رو شناختند! او سردار سلیمانی را شناخت و سردار هم او را ڪه فرمانده ی یڪ بخش عظیمی از بود شناخت! سردار دستور داد خانم رو به بیمارستان برسانند و ماشین را هم به تعمیرگاه... خود سردار هم دنبال ڪار خودش رفت! چند روز بعد به سردار خبر دادند آقایی با دسته گل آمده و می خواهد شما را ببیند! وقتی سردار آمد، دید همون فرمانده داعش هست، ڪه به سردار میگه به ما گفتند ایرانی ها ناموس شما را ببینند سر می برند و... اما من دیدم تو به زن حامله ام و من ڪمڪ ڪردی.. ۶۰۰۰هزار نیروی من اسلحه را زمین گذاشتند و همه در خدمت شما هستیم!
^🌺^ مگه میشه به شهید هادی متوسل بشی و دست خالی برگردی😉😍" 🌷شما هم اگر کرامتی از شهدا دیدید برامون ارسال کنید🙂↯ 🆔@ya_fatemat_al_zahra ‌°•^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^ 🕊••ابࢪاهیم‌‌بابڪ‌نۅید‌دݪھا/ڪࢪامات‌شهدا-نمازشب🌙↯↯ https://eitaa.com/joinchat/2031288609Ce9fcf634b9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🤍🎈› همسرشهید: مشاور خوبی برای فامیل‌، دست توانمندی در انجام امور خیر داشت که بعد از شهادت خیلی از کارهای خیرش برای ما نمایان شد. بسیار احساساتی، همیشه اوج احساساتش برای خانواده خرج می‌شد. یک بهانه کوچک کافی بود تا حتی یک شاخه گل در دست و برای شادمانی دل من و ریحانه وارد خانه شود. عید غدیر، عید ولایت و امامت را بسیار پر اهمیت می‌دانست و در این روز به من عیدی می‌داد. رضایت خداوند و بعد رضایت و لبخند نشاندن بر لب من صدر همه تلاش‌هایش بود😇. 🎊 🤍
📚 ✍ وقت برگشتن برخلاف موقع آمدن ، همه خانوادگی برمی گشتند. مأموریت ها تمام شده بود. اما آقا نوید از قبل به من گفته بود که چون نیاز به نیرو وجود دارد، ده روزی بیشتر می ماند. من باید تنها برمیگشتم و آقا نوید از این قضیه کلافه بود. بعد از ش.هادتش خانم یکی از دوستانش برایم گفت که آقا نوید به همسرش گفته بود: «خانمت رو تنها راهی نکن ، خودت حتماً برو همراهش، من خیلی اذیت شدم!» من با یک پرواز مطمئن قرار بود برگردم پیش خانواده ام و همسرم این قدر نگران بود. شما که بین آن همه قاتل نامحرم .. بگذریم. فدای صبر و خانمی شما. قرار بود آقا نوید ده روز بعد از برگشتن من بیاید. اما این ده روز هی بیشتر می شد. معمولاً هر روز از سوریه تماس می گرفت. از یک کار نیمه تمام حرف می زد کر می کرده و میگفت دعا کنید این کار که جور شود دیگر برمی گردم. می گفت برای حاجت برکت وجاء من به حضرت رقیه متوسل بشوید. ما هم برایش ختم برداشته بودیم و دعا می کردیم . نمی دانستیم کار نیمه تمامی که می گوید، راضی کردن فرماندهان و شرکت در عملیاتی است که قرار است از حلب به بوکمال بروند. همان روزها من خواب دیدم که من ا نوید با هم رفتیم حرم حضرت رقیه، ولی من را گذاشت کنار ضریح و خودش عقب عقب با احترام رفت. طوری که انگار من را سپرده باشد به حضرت رقیه. ولی من آن موقع اصلا حال ماه های قبل را نداشتم. اصلا به شهادت آقا نوید فکر توی حیاط حرم و حرف می زدیم. سروصدای بازی بچه ها را که دورتادور حیاط کوچک حرم خانم رقیه می دویدند و بازی می کردند، می شنیدیم و لذت می بریم. هیچکس کاری به کار شیطنتهای این بچه ها نداشت. انگار اصلا حرم حضرت رقیه متعلق به بچه ها بود. نمی کردم . نمی دانم چرا! نشانه ها را می دیدم، اما متوجه نبودم. حتی روز عید غدیر که مادر و خواهر آقا نوید برایم عیدی آورده بودند، وقتی عکس هدیه را برای آقا نوید فرستادم خیلی انجام بدم.» 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗/