◀️درادامه⏬
#همان_کنار_خیابان_سجده_شکر_کردم
🇮🇷«روز 22 بهمن و روزهایی که #امام تشریف آورده بودند، می دانید مقر کارها در مدرسه رفاه بود؛
اما محل سکونت امام دبستان علوی شماره 2 بود که باید خیابان ایران، یعنی کوچه مستجاب را طی می کردیم و از خیابان ایران هم مقداری می گذشتیم و می رفتیم می رسیدیم آنجا که تمام این مسیر هم در تمام ساعات مملو از جمعیت بود .💠
و ساعت های متمادی مردم در سطح خیابان و کوچه های اطراف ایستاده بودند به انتظار این که دسته دسته بروند امام را زیارت کنند...
#ما یڪ ستاد جدیدی هم در دبیرستان علوی اسلامی تشڪیل دادیم برای ڪارهای تبلیغات و اعزام افراد به ڪارخانه ها، برای این ڪه ڪارگرها را توجیه نمایند و از نفوذ بعضی از عناصرمخرب ڪه داشت درڪارخانـه ها صورت می گرفت،جلوگیری ڪنند،
و ڪارهای تبلیغاتی گوناگون دیگر...
#یک روزی که من داشتم بین این دو سه مقر برای انجام یک کاری با عجله می رفتم
یکی از دوستان مرا نگه داشت و گفت:
#شماها این جا مشغول کارهای خودتان هستید لکن عوامل ڪمونیست در ڪارخانه ها رفتند و دارند ڪارگرها را تحریڪ می کنند و ڪارهای مخرب انجام می دهند.✨✨
#ادامـــه_دارد👇
╔═ 🌸════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🌸 ═╝
◀️خیلی روزهای دشوار و پرحادثه ای بود،
#لذا مطلب به نظرم خیلی جدی نیامد و حساس نشدم و رفتم در آن محلی ڪه داشتیم همان دبیرستان علوی...💢
#من احساس ڪردم یڪ حادثه ای هست، تصمیم گرفتم بروم از نزدیڪ ببینم، پرسیدم ڪجا بیشتر حساس است. 💥
#یک ڪارخانه ای را اسم آوردند و گفتند در این ڪارخانه عده ای هستند، رفتم در آن ڪارخانه، دیدم بله ڪارگران این ڪارخانه هشتصد نفر بودند، پانصد نفر دختر و پسر ڪمونیست هم بر اینها اضافه شده بودند،
#اینها می خواستند یڪ پایگاه برای خودشان درست ڪنند ڪه همین جا را پایگاه قرار دادند و مسئولان آنجا را تهدید به قتل و ارعاب می ڪردند تا ڪارگرها احساس پیروزی بڪنند،
و آنها هم نقطه نظرهای خاص خودشان را اعمال نمایند. ⚜
#من وقتی رفتم آنجا دیدم وضع آنطور است، مشغول حل و فصل قضایا شدم.
#ادامـــه👇👇
╔═ 🌸════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🌸 ═╝
#آن روز را در آنجا گذراندم و روز بعد هم که 22 بهمن بود من در آن کارخانه بودم که خبر حمله نیروهای گارد به نیروی هوایی را شنیدم که به وسیله مردم شکست خوردند و تار و مار شدند.🔻
#در راه بازگشت از آن کارخانه بودم که ناگهان رادیو گفت:
#اینجا_صدای_انقلاب_اسلامی_ایران_است و من از ماشین پائین آمدم، روی خیابان افتادم و سجده کردم. ♥️
#یعنی این حادثه برایم خیلی عجیب بود. 🌸
#اگر چه بعد از آمدن امام معلوم بود که حادثه اتفاق افتاده
#اما این که از رادیو و فرستنده رسمی کشور این صدا به گوش من برسد، این اصلاً یک چیز باورنکردنی بود و خندهدار اینجاست که به شما بگویم:
#شاید تا چند هفته دائماً این فکر و این شک برای من پیش آمده بود که نکند من خواب باشم و لذا فکر می کردم اگر خوابم از خواب بیدار شوم اما معلوم شد نخیر بیداری است».
#پایان
╔═ 🌸════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🌸 ═╝
چادرت را سر کن
از اینجای کار به بعد با توست
باید شهر بوی فاطمه(س) بردارد
باید هر طرف را که نگاه کردی ،
فرزندان فاطمه(س) را ببینی
که دارند برای یاری امامشان آماده میشوند
چادرت را سر کن ؛
چادر لباس فرم فاطمی هاست
چادر نشانه آنهایی است که میخواهند در قیام مهدوی امامشان را یاری کنند
چادر نشانه ای باشد برای کسانی که دیگر فکر دیده شدن نیستند ؛
اینبار فکر پسندیده شدن هستند حضرت زهرا (س) باید بپسنددت
و زیر حکم چادرت را امضا کند.
✾════✾❤️✾════✾
@ebrahimdelha
✾════✾❤️✾════✾
#حجاب اسلحه محکمی است که زن با آن می تواند از حقوق و ارزش هایش دفاع کند.
#چالش_دختران_فاطمی
عزیزان وهمراهان همیشگی ،عکس دختر دلبند خود یا اطرافیان عزیزتان را با حجاب برای ما ارسال کنید تا با نام خودشون درکانال به اشتراک بزاریم 😍
🌟لطفا هنگام ارسال عکس به خاطر داشته باشید که:
1)حتما اسم فرزند دلبندتون رو همراه ،سن و نام شهری که ساکن هستید ذکر کنید.
2) لازم به ذکر است رده سنی شرکت در این چالش تا 8 سال میباشد.
عکس رو به آیدی زیر ارسال کنید،منتظر عکس
فرشته های کوچولوتون هستیم 😍
@Yaaliiiiiiii👈
╔═ 🌸════⚘ ═╗
@ebrahimdelh
╚═ ⚘════🌸 ═╝
✍یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط
که حدود سی سال با او بوده .
می گوید؛خدا شاهد است که من می دیدم در #نماز . مثل یک عاشق در مقابل معشوقش ایستاده و محو جمال اوست . در عمرم سه نفر را دیدم که در #نماز معرکه بودند :
💚یکی شیخ رجبعلی
💛دوم آیت الله کوهستانی
❤️سوم حبیب الله گلپایگانی
وقتی به #نماز می ایستادند من با دیده الهی می دیدم که فضا کیفتی دیگر یافته است و آنها به غیر خدا ، توجهی ندارند .
منبع ♈️ کیمیای محبت ص 218
╔═ 🌸════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🌸 ═╝
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
به نام خدای فاطمه✨
داستان آشنایی من با شهیدابراهیمهادی یه کمعجیبه🙂 داستانش طولانیه و نمیخوام تعریف کنم. چند ماه پیش توی یه گروهی دیدم بعضی از اعضا به نیت شهید هادی بسته های کوچیکی آماده میکنن و به مناسبتهای مختلف پخش میکنن😊
خیلی خیلی دوست داشتم این موهبت و سعادت قسمت منم بشه ولی به دلایل خاصی اصلا فکرشم نمیتونستم بکنم که من یه روزی اینکاررو انجام بدم😔.
یه جورایی حسرت میخوردم ولی خب کاری نمیشد کرد. تصمیم گرفتم بیشتر بهش نزدیک بشم و بیشتر ازش بدونم☺️
اما ....
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
اما هرچی بیشتر ازش میدونستم بیشتر دلم میگرفت. کتاب سلام برابراهیم ۱رو خونده بودم ولی هدیه ش داده بودم به یکی از دوستانم. داداش ابراهیم یه هدیه روز عرفه هم بهم داد😍زیارت حضرت معصومه و جمکران اونم برای اولین بار😍😊 توی جمکران دو جلد کتابش رو گرفتم و شروع به خوندن کردم😊توی یه شب هردوجلدش رو تموم کردم و وقتی به خودم اومدم دیدم صورتم ازاشک خیس شده😭 سرم رو،روی کتاب گذاشتم و یه دل سیر اشک ریختم😞
هروقت کاری میخواستم بکنم قبلش به آقا ابراهیم میگفتم و یه جوری نظرش رو بهم میفهموند☺️
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
تازه به واسطه وجود نازنینیش با شهدای شهرم و مخصوصا شهدای گمنام آشنا شدم و حالا هروقت بتونم میرم و بهشون سر میزنم و باهاشون درد ودل میکنم🙂
وامروز که روز شهادت بی بی دوعالم هستش💔 بازم آقا ابراهیم سعادتی رو قسمتم کردن که هنوزم باورم نمیشه😭
روزشهادت مادر و سالروز شهادت خودش که دو روز دیگه ست تونستم با عنایت خدا و شهید یه کار کوچیکی انجام بدم🙂
امیدوارم این حال خوب قسمت همتون بشه😊
#خادم
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
#بسته های فرهنگی
به مناسبت شهادت حضرت زهرا (س)
وسالروز شهادت ابراهیم هادی
#ارسالی_از_خادمین
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
دوستان گرامی
✍شاید خیلی ازشما عزیزان هم توسل به شهدا کردین و حتما هم کمکتون کردن😊
خوشحال میشیم اگه مایل بودین حتما به این آیدی #دلنوشته_هاتون رو بفرستین☺️👇
@Tm_EH_68
🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
#قسمت_پنجاه_و_دوم
🍀سلاح كمري🍀
راوی:امير منجر❤️
آخرين روزهاي ســال 1360 بود.باجمع آوري وسائل وتحويل سلاح ها،آماده حركت به سمت جنوب شديم.بنابه دستورفرمانده ی جنگ،قراراست عمليات بزرگي درخوزستان اجراشود.براي همين اكثرنيروهاي سپاه وبسيج به سمت جنوب نقل مكان كرده اند.گروه اندرزگوبه همراه بچه هاي سپاه گيلان غرب عازم جنوب شد.روزهاي آخر،از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند:برادر ابراهيم هادی💚يك قبضه اسلحه کُلت گرفته وهنوزتحويل نداده است!ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بي فايده بود.گفتم:ابراهيم💚،شايد گرفته باشــي و فراموش كردي تحويل دهي؟كمي فكر🤔 كردوگفت:يادم هست كه تحويل گرفتم.اما دادم به محمدوگفتم بياره تحويل بده.بعدپيگيری كردوفهميدسلاح دست محمدمانده واوتحويل نداده.يك هفته قبل هم محمد برگشته تهران.آمديم تهران،سراغ آدرس محمد.اما گفتند:از اينجا رفته😞.برگشته روستاي
خودشــان به نام كوهپايه درمســيراصفهان به يزد.ابراهيم💚كه تحويل سلاح
برايش خيلي اهميت داشت گفت:بيا با هم بريم كوهپايه.شب🌃بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم.ازآنجابه روستاي كوهپايه رفتيم.صبح زود🌄رسيديم.هوا تقريباًسرد بود،به ابراهيم گفتم:خب،كجا بايد بريم!
#ادامه_دارد ...
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
گفت:خداوسيله سازه،خودش راه رونشان ميده.كمي داخل روســتا دورزديم.پيرزنی داشت به سمت خانه اش ميرفت🚶.اوبه ماکه غريبه اي درآن آبادي بوديم نگاه ميكرد.ابراهيم ازماشين🚗پياده شد.بلند گفت:سلام مادر.پيرزن هم با برخوردي خوب گفت:ســلام جانم،دنبال كسي ميگردي؟!ابراهيم💚گفت:ننه،اين ممد كوهپایي روميشناسي؟!پيــرزن گفت:كدوم محمد!؟ابراهيــم جواب داد:همان كــه تازه از جبهه
برگشته،سنش هم حدود بيست ساله
پيرزن لبخندی😄زدوگفت:بياييد اينجا،بعد هم وارد خانه اش شد.ابراهيم گفت:امير ماشين رو پارك كن.بعدباهم راه افتاديم🚶.پيرزن مارادعوت كرد،بعد صبحانه را آماده كردوحســابی ازماپذيرايی نمود وگفت:شما سربازاسلاميد،بخوريدكه بايدقوی باشيد.بعدگفت:محمد نوه من اســت،در خانه🏡من زندگي ميكند.اماالان رفته
شهر،تا شب هم برنميگردد.ابراهيم گفت:ننه ببخشيد،اين نوه شماكاری كرده كه مارااز جبهه كشانده
اينجا!پيرزن باتعجب😳پرسيد:مگه چيكار كرده؟!ُابراهيم ادامه داد:اســلحه كلت را از من گرفته،قبل ازاينكه تحويل دهد با
خودش آورده،الان هم به من گفتند:بايد آن اسلحه رابياوری و تحويل دهي.پيرزن بلند شدوگفت:از دست كارهای اين پسر!ابراهيم گفت:مادر❤️خودت رواذيت نكن.ما زياد مزاحم نميشيم.پيرزن گفت: بياييد اينجا!با ابراهيم رفتيم جلوي يك اتاق،پيرزن ادامه داد:وســايل محمد توی اين گنجه اســت.چندروزپيش من ديدم يك چيزي راآوردوگذاشت اينجا.حالاخودتان قفلش🔒را باز كنيد.
#ادامه_دارد ...
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴