┅┅✿🍃❀❤️🌷❤️❀🍃✿┅┅
#قسمت_بیست_و_نهــم
#تسبيحات
#به_روایت_امير_سپهرنژاد
◀️دوازدهم مهـ🍂ــر 1359 است. دو روز بود كه #ابراهيم مفقود شده!😢
براي گرفتن خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم اما بي فايده بود.😔
تا نيمه هاي شب🌓 بيدار و خيلي ناراحت بودم.😞 من ازصميميترين دوستم هيچ خبري نداشتـم.😭
بعــد از #نماز صبح آمدم داخل محوطه. ســكوت عجيبــي در پادگان ابوذر حکم فرما بود.😐☹️
روي خاكهای محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با #ابراهيم داشتم👥 در ذهنم مرور ميشد😔
هوا هنوز روشـ🌓ـن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد😦 و چند نفري وارد شدند.
ناخــودآگاه به درب پادگان نگـ👁👁ــاه كردم. تــوي گرگ و ميش هوا به چهرهآنها خيره شدم.
يكدفعــه از جــا پريدم! خودش بود😮، يكــي از آنها #ابراهيم بــود. دويدم و لحظاتي بعد در آغوش هم بوديم. 😭😭
#ادامہ_دارد👇👇
@ebrahimdelha
┅┅✿🍃❀❤️🌷❤️❀🍃✿┅┅