🌷📿🌷📿🌷📿🌷📿🌷
🌷هر گاه فکرش به جایی نمی رسید، به مسجــد جامع می رفت و دو رکعت #نماز می خواند و از خدا کمک می گرفت.🍃
💢می گفت:
"اگر به مشکلی برخورد کردی، بهترین راه این است که #نماز بخوانی و از خدا کمک بگیری و #توسل داشته باشی.🌴
آن وقت خدا هم #راه را به شما نشان می دهد."
#شهید_سیدمجتبی_علمدار💔
@ebrahimdelha✨
🌷
📿🌷
🌷📿🌷
📿🌷📿🌷📿🌷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#خاطره
#توسل
🍃
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه".
🌸
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه".
گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چه کاری؟"
با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم".
╔═ ✾════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═⚘════ ✾ ═╝
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 #درادامــــہ.. بعد خنديد و گفت: شهيد ميشيم، غسال موقع شستن بهمون ميخنده،آبرومون ميره! ب
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#قـسمـت_صدوســےوهفـتـم
#تـوسـل
#به روایت:حاج_امیر_فرجام،محمد_ترکمنی،مجتبی_امانےو...
🍂🍁🍂🍁🍂
چند روزقبل ازعمليات، مجتبي کرمي رفت گوشهاي نشست وبا خودش فکر
ميکرد وچيزي مينوشت و گريه ميکرد. حالت عجيبي داشت. با سختي رفتم پيش
مجتبي گفتم:مجتبي جان چت شده؟!دلت براي دخترکوچولوت ريحانه تنگ شده
بلند شو بريم يه زنگي بزن خونه... گفت: اين حرف ها نيست ميخوام تنها باشم و....
من وسط شهيدان کرمي ومصطفوي نشسته بودم. سالهاي سال به اين لحظه غبطه
خواهم خورد. بين دو نفر بهشتي نشستم اما متوجه نبودم. اين دو نفر اينقدر گريه
ميکردند که روح از تنشون ميخواست جدا بشه. من خيلي به حال خوشي که
داشتندغبطه خوردم...
چند روز قبل از عمليات با هم عقد اخوت خونديم. با هم عهد بستيم اگر به
سلامتي ازعمليات برگشتيم برادريمون ثابت بمونه واگر شهيد شديم شفاعت رفقا
يادمون نره. به هم ديگه قول شفاعت داديم. به سيد گفتم: جان بابات دستم روبگير،
شهيدشدي حداقل به خوابمون بيا...گفت:حالا ببينيم خداچي ميخواد.خوب يادمه
كه من تو اون روزها حال خوشي نداشتم! ميگفتم خدايا من هنوز ازت شهادت
نميخوام، چون آمادگيش روندارم، اما سيد ً کاملا آماده بود.
روحاني باصفائي بود. خيلي صحبت هاي دلنشيني داشت. در خصوص جايگاه
مجاهدين راه خداو شهداو... حين صحبت هاي حاج آقا چشمم افتادبه سيد ميلاد.
ديدم سرش روانداخته پايين.آرام آرام با دستش ميزد رو سرش وزيرلب با زبان
ترکی زمزمه میکرد (ای الله مَنِ دَ اِیسَّ) خدایا من رو هم قبول کن(یا الله مَنِ دَ باغیش لا)خدایا من رو ببخش.(عمه جان مَنِ دَ قبول اِلَ) عمه جان من رو هم بپذیر..
#ادامـــہ_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#توسل به شهدا
سلام آقا ابراهیم مدتی است عجیب وابسته ات شده ام فرزندم مریض است شفایش فقط در دست شماست آقایی کن شفاش بده تا عمر دارم مدیون خون شهدا هستم
الان کتاب پر فیضتان در دستم است ودارم می خوانم نمیدانید چقدر اشک میریزم متوسل شدم به آقا ابراهیم
#ارسالی__از اعضا کانال
@ebrahimdelha
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#توسل به صدیقه طاهره در جبهه های حق علیه باطل🌼
#شب شهادت زهرای اطهر تسلیت باد ...▪
توی خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود ، اما به رو نمی آورد ، خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه ، یه وضعی شده بود عجیب، توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد.
حاجی گفت : هر جور شده با بی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا “س” ) مداح با اخلاص و از بچه های دلاور و شجاع لشکر بود.
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند ، حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت : تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برامون بخون
تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی بیتاب شد
در بین آن دیوار و در زهرا صدا می زد پدر
دنبال حیدر می دوید از پهلویش خون میچکید
زهرای من زهرای من زهرای من زهرای من
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند
الله اکبر الله اکبر ،
خط را گرفته بودند ، عراقی ها را تارو مار کرده بودند ، با توسل به حضرت زهرا(سلام الله علیها) گره کار باز شده بود
#شیعه_چه_غم_داره_تا_وقتیکه_مادر_داره؟
#یادکنیم_شهدا_را_با_ذکر_صلوات🌷
@Ebrahim_navid_delha
Ⓔⓑⓡⓐⓗⓘⓜⓝⓐⓥⓘⓓ
•••••••••••••••••••••••••••••••
❀↜انتشار با درج لینک مجاز است.✌️