eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
✨محمد بلباسی» و ۱۲ تن دیگر از رزمندگان مازندران در نبرد خونین «خان طومان» در سوریه جاوادنه شدند✨ و «محمد» جزو شهداییست که هنوز پیکر مطهرش به میهن بازنگشته است💔 روایت اول: مادر🍃 🌺تازه از سفر تهران بازگشته و خسته راه بودند اما قاعده مردمان شمال مهمان نوازی و مهربانی بی‌حسابشان است😊 ✨ما را پذیرفتند و دو ساعتی مهمان خانه گرم و پر روحشان بودیم؛ مادر شهید محمد بلباسی بانوی شصت و چند ساله‌ای است که خود را اینگونه معرفی می‌کند: «من مادر یازدهمین شهید مدافع حرم استان مازندران❤️ «محمد بلباسی» هستم. حاصل ازدواج ما ۶ فرزند بود، ۴ دختر و ۲ پسر که محمد آقا چهارمین فرزندم بود😊 سال ۵۷ در شهرستان ساری به دنیا آمد✨ اتفاقا تولدش مصادف بود با چهلمین روز شهادت برادرم «علی» از شهدای انقلاب اسلامی بود. علی ۲۰ سالش بود که در آمل در حال مبارزه علیه رژیم طاغوت شهید شد. به همین دلیل دوست داشتم نامش را روی پسرم بگذارم❤️ اما همسرم گفت داغ برادرت تازه است و مادرت را اذیت می‌کند. این شد که اسم «محمد» را برایش انتخاب کردیم😊 جالب است برایتان بگویم که شهید بلباسی جمعه متولد شد و جمعه هم به شهادت رسید.»❤️ 🌺وقتی از خاطرات نوجوانی و مدرسه محمدش می‌گوید آنقدر برایش زنده و حاضر است که ناخودآگاه لبخند☺️ از لبانش نمی‌رود: «در دوران مدرسه، بچه درس خوانی بود و البته استعداد هم داشت. وقتی دیپلم گرفت گفتم محمد جان برای دانشگاه هم امتحان بده. گفت مادر برای امسال دیر شده چون یک ماه دیگر کنکور است‼️ اما من گفتم توکل کن به خدا پسرم، بنشین و این یک ماه را درس بخوان. این مدت کمی که فرصت داشت برای دانشگاه خودش را آماده کرد اما با همه مشغله‌اش نماز جمعه اش ترک نشد👌 .... @ebrahimdelha🌹 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
✨یک جا رفتیم خواستگاری که به دلایلی نشد، بعد شوهرم آمد و گفت آقای بلباسی هم یک دختر دارد، برویم آنجا خواستگاری😊 پدر «محبوبه خانم» از اقوام دور ما هستند. گفتم رفت و آمد ما کم است و خیلی همدیگر را نمی‌شناسیم. اما قرار شد دخترشان را ببینیم✨ یک روز به همراه خواهرم بی‌خبر رفتیم خانه‌شان. البته خواهرم گفت دخترشان خیلی کوچک است. محبوبه خانم آن زمان ۱۵ سالش بود‼️ 🍃آن روز مادر محبوبه جان منزل نبود، وقتی نشستیم یک دختر نوجوان ریزه میزه برایمان هندوانه آورد☺️ و پذیرایی کرد. پرسیدم مادرتان کجاست؟ گفت رفته بیرون می‌آید. گفتم پس ما منتظر می‌مانیم. مادرش که آمد، گفتم حاج خانم ما آمدیم خواستگاری محبوبه خانم ولی او خیلی سنش کم است‼️ پسر من هم مشغول خدمت سربازی است و تازه درسش تمام شده و وضع مالی ما هم معمولی است و سرمایه‌دار نیستیم، با این اوصاف شما به ما دختر می‌دهید؟😐 مادر محبوبه گفت اجازه بدهید چند روزی فکر کنیم، بعد به شما خبر می‌دهیم🙂 🌷بعد از چند روز خبر دادند که موافق هستند برویم خواستگاری مجدد. همراه یکی از دخترها و محمد آقا با همان لباس سربازی و پوتین رفتیم خانه‌شان😊 🌺قرار شد بروند با هم صحبت کنند. وقتی محمد از اتاق بیرون آمد آرام پرسیدم چه شد؟ گفت سن‌اش کم است ولی عقلش زیاد است😇 از نظر من قبول است. گفتم ولی تو تأکید داشتی سنش اقلا ۲۰ سال باشد😕 محبوبه هنوز ۱۶ سالش نشده است؟ مشکلی نیست😳 گفت نه. من مشکلی ندارم☺️ .... @ebrahimdelha🌹 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
🍃مادر ادامه می‌دهد: «محمد نیروی ستادی سپاه بود و لزومی نداشت برای جنگ برود، منتهی خودش خیلی علاقمند بود❤️ دوستانش که از جنگ آمده بودند می‌گفتند کارهایی که او می‌کرد هیچکدام‌مان جرأت انجام دادن‌شان را نداشتیم😕 یکی از همرزمانش با گریه😭 تعریف می‌کرد: «محمد روزی ۷، ۸ بار یک مسیر را بین دو تا تَل که فوق‌العاده در تیررس دشمن بود و خطر داشت می‌رفت و می‌آمد😐 خرید می‌کرد، تجهیزات می‌خرید و یا مجروحینی را جا به جا می‌کرد😔 که ما از اوضاع وخیمشان حالمان بد می‌شد😭 راهی سخت که ما شاید یک بار هم نمی‌رفتیم»‼️ 🍃فرزند هر چند سالش که باشد کیف می‌کند از تعریف و ناز کشیدن پدر و مادر😊 و مادر و پدر قند توی دلشان آب می‌شود از خریدن ناز فرزند: وقتی رفته بود سوریه هر وقت به من زنگ می‌زد خیلی نازش را می‌کشیدم☺️ و می‌گفتم محمدِ دلاورِ من، پسرِ من، پسرِ شجاع من، پسرِ رزمندهِ من!😇 می‌گفت مامان دیدی بابا رزمنده بود من هم بالاخره رزمنده شدم؟ ولی ناراحت نباشی‌ها اینجا هیچ خبری نیست، می‌خوریم و می‌خوابیم😃 به شوخی می‌گفتم اگر خبری نیست پس چرا می‌گویی دعا کنم به شهادت برسی»؟!😉 ✨همیشه می‌گفت: مامان دعا کن شهید شوم. گفتم: هر چه صلاح خدا باشد، شما زنده باشید، خدمت کنید، اسلام به شما نیاز دارد✨ مانند محمد آقا باید باشند که خدمت کنند، شما بروید حیف است، اسلام ضربه می‌خورد اگر شما بروید😔 باز هر چه مصلحت خدا باشد. گفت: «مامان راست می‌گویی! هر چه صلاح خدا باشد»👌 .... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
✨من در آشپزخانه بودم و حرف‌هایشان را می‌شنیدم، آن یکی هم گفت: «من دارم از مشهد می‌آیم»😔 وقتی قطع کرد به فاطمه گفتم: «چه شده؟ محمد شهید شده»؟ 😰گفت: «نه شهید نشده». گفتم: «راست بگو شوهر تو آمده، رسول آمده، شوهر خواهرت هم آمده، همسایه به من زنگ زده، نمی‌خواهد از من پنهان کنید، همه چیز را می‌دانم»😓 🌺گفت:«مامان داداش محمد زخمی شده» گفتم: «نه پسرم شهید شده»‼️ دستم را بالا گرفتم و خدا را شکر کردم، گفتم:«الحمدالله رب العالمین. خدایا قربانی ما را قبول کن»😭 🌷می‌خواستم بروم خانه محمد کنار خانواده‌اش که دخترهایم نگذاشتند و گفتند زن داداش خبر ندارد😔 رسول هم گفت: «مامان بچه‌ها دارند می‌خوابند و خبر ندارند». گفتم: «من امشب حتما باید بروم پیش محبوبه، حرفی نمی‌زنم فقط می‌گویم آمدم پیش تو بخوابم😞 شما فقط من را برسانید، بالا هم نیایید»😔 🌹قبل از رسیدن ما خبر شهادت را به محبوبه خانم دادند و وقتی آمدم دیدم وضو گرفته و نماز شکر می‌خواند😭 🍃مادر، فرزندش را فدایی زینب می‌داند و حاضر است جان هزار محمدش را فدای قطره قطره خون حسین و زینب✨ کند: «پیکر پسرم به همراه تعدادی دیگر از شهدای مدافع حرم هنوز برنگشته است. ناراحت نیستم، همین که پیش حضرت زینب(س) است خیالم راحت است🙂 نذر و نیازی هم نمی‌کنم که پیکرش برگردد. آنها دوست داشتند که بروند و آنجا شهید شوند، دوست دارم که پیکرش بیاید ولی اگر هم نیامد ناراحت نیستم❤️ .... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
#شهیدمحمدبلباسی_مدافع_حرم #قسمت_پنجم ✨زیاد تعجبی نمی‌کنم وقتی آرامش و صبوری‌اش را می‌بینم، صداقت زندگی و پیوند روحی‌شان و عشق چه قصه‌ها که نمی‌آفریند! قصه‌هایی که در زندگی واقعی محقق می‌شوند، حقیقتی تلخ اما دوست‌داشتنی…❤️✨ 🌺«محبوبه بلباسی» متولد اسفند ۱۳۶۵ است ، تحصیلاتش دیپلم است اما طراحی هم می کند. ۱۵ ساله بود که سال ۸۰ با شهید محمد بلباسی عقد کرد و و سال ۸۲ هم رفتند زیر یک سقف😊❤️ 🍃می‌گوید: جالب است برایتان بگویم که به شدت مخالف ازدواج بودم😳 ولی آن روز که با محمد صحبت کردیم حس کردم به هم می‌آییم. بیشتر زمان صحبت به خاطره گویی و خنده گذشت☺️ 🌸شهید بلباسی در آن جلسه از اخلاق خودش و خانواده‌اش گفت و من هم همینطور. دوست داشتم همسرم با ایمان باشد😊 آنقدر اخلاقش به دلم نشست که دیگر از تحصیلات و دارایی و شغلش سوالی نکردم🙂 حتی پدر و مادرم هم نپرسیدند. محمد بسیار محجوب و سر به زیر بود و خیلی این خصوصیات او را دوست داشتم و به دل من نشست👌 نه تنها من، هر کسی او را در جلسه اول می‌دید همین حس را پیدا می‌کرد🌺 🌹می‌خندد و ادامه می‌دهد: این اواخر بهش می‌گفتم آنقدر شانست بلند است که همه دوستت دارند😄 می‌گفت، آره اگر شهید شوم مراسمم خیلی شلوغ میشه😉 #ادامه_دارد.... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
#شهیدمحمدبلباسی_مدافع_حرم #قسمت_ششم ✨محمد می‌گفت اگر من به عنوان مدافع حرم نروم دیگری نرود چه کسی برود😕: یک شب اسفند ماه بود، با مادرشوهر و خواهر شوهرم نشسته بودیم، یکدفعه گفت: حالا شاید ما بخواهیم برویم سوریه😊 مادرشوهرم به خاطر من گفت: نه تو سه تا بچه داری نرو! خیلی ناراحت شد😞 محمد که مخالفت مادرش را دید گفت: من نروم، دیگری نرود پس چه کسی باید برود؟ تازه قطعی نیست،شاید بروم شاید هم نه‼️ 🍃از شهدا خواسته بود که اگر صلاح باشد او به سوریه اعزام شود: جنوب که رفتیم خیلی کم همدیگر را دیدیم و حتی یک عکس هم نتوانستیم با هم بیندازیم😔 آنجا ما با افراد دیگر می‌رفتیم شلمچه و طلائیه و ایشان اصلاً با ما نمی‌آمد😕 بعد از ۳، ۴ روز که برگشتیم، رفتیم برای خانه کلی خرید کردیم و در راه پرسیدم: «قرار بود یکی از دوستانت کمک کند بروی سوریه، چه شد؟» گفت: «نه من دیگر از کسی خواهش نمی‌کنم. از شهدا خواستم اگر صلاح باشد خودشان درست می‌کنند»🙂 این اولین باری بود که من این حرف را از او شنیدم، شاید از آنها خیلی چیزها را خواسته بود ولی هیچ وقت بیان نمی‌کرد که من از شهدا چیزی را می‌خواهم🌷 🌹محمد به دوستش گفته بود یک بار هم شده من باید بروم سوریه، یکبار من را ببر دیگر نمی‌روم😞 دوستش آقای صادقی ۱۵ فروردین زنگ زد گفت: امشب داریم می‌رویم آماده‌ای؟ به خیلی از بچه‌ها زنگ زده‌ایم و آنها گفتند ما آماده نیستیم😕 دو سه روز به ما مهلت بدهید. #ادامه_دارد.... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
✨تمام تماس‌های تلفنی که با هم داشتیم را ضبط کردم. وقتی از اوضاع می‌پرسیدم می‌گفت: «نگران نباشی‌ها، هیچ خبری نیست، امن است😊 در صورتی که اینها ۳ تا عملیات داشتند😕 بیست و یکم، سی و یکم و آخری هم هفدهم بود. وقتی زنگ می‌زدم باید ۱۰ بار زنگ می‌خورد تا جواب بدهد از بس سرش شلوغ بود🍃 ولی این یک ماه سیر شدیم از بس با هم صحبت کردیم، تلفن تایمر ۱۰ دقیقه‌ای داشت و قطع می‌شد، دوباره ۱۰ دقیقه دیگر صحبت می‌کردیم، تا ۴۰ دقیقه هم طول می‌کشید»☺️ ✨چقدر محمد آقا محبوبه را تشویق کرد که گواهینامه رانندگی‌اش را بگیرد: پیش آمده بود کارهای بیرون از منزل را انجام دهم اما کار بانکی را بلد نبودم😐 تا اینکه مجبور شدم در این مدتی که محمد نیست این کار را هم انجام دهم😊 وقتی شنید با خنده گفت: «دیگر مستقل شدی»😄 گفتم: «امتحان آئین‌نامه راهنمایی رانندگی دارم و اصلا نخوانده‌ام» 😕گفت: «من می‌دانم تو حتماً قبول می‌شوی و اتفاقاً فردا صبح هم که امتحان دادم قبول شدم»😇 بعد که زنگ زد پرسید:« قبول شدی؟» گفتم: «بله». گفت: «امتحان شهر را هم که قبول شوی یک شیرینی🍰 پیش من داری». که متأسفانه نشد امتحان بدهم و شیرینی محمد آقا هم 😔…. 🌸خیلی موافق فعالیتم در فضای مجازی نبود اما در عین حال می‌گفت: دوست دارم به روز باشی و اخبار را پیگیری کنی. خبرها را هم از من پیگیری می‌کرد☺️ مثلا اخبار ۲۰:۳۰ که شروع می‌شد بچه‌ها تلویزیون را روشن می‌کردند و می‌گفتند: مامان اخبار شروع شده😁 🍃بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک دوباره به نقطه طلایی زندگی‌شان برگشته بودند:«اینقدر که با هم صحبت می‌کردیم به او می‌گفتم:«یاد دوران نامزدی افتادم، انگار دوباره من را به آن دوران برگرداندی😍 یک مدت روابطمان عادی شده بود ولی الان احساس می‌کنم به دوران گذشته و نامزدی برگشته‌ایم و دوباره به اوج دوران حسی رسیده‌ایم»😌 می‌خندید و می‌گفت:«خدایا به علاقمندان ما اضافه کن»😅 ادامه_دارد.... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
🌺بعد از عمو یکی از دوستانم از تهران زنگ زد و گفت: نگران نباشی‌ها آن خبری که داده‌اند تکذیب شده‼️ اصلا به روی خودم نیاوردم که بی‌خبر هستم. گفتم: آهان، باشه دست شما درد نکنه😊 بعد رفتم گوشی محمد آقا را آوردم و از طریق سیم کارت، اینترنت گوشی را فعال کردم، دیدم چه خبر است و تا آخر قضیه را گرفتم اما باز به روی خودم نیاوردم تا ساعت ۱۲ شب😔 ✨به داماد خواهر شوهرم که دوست صمیمی محمد بود و شهید بلباسی باعث ازدواج‌شان شده بود زنگ زدم. او آدم خیلی منطقی و آرامی است، قضیه را گفتم و خواهش کردم خبری برایم بگیرد🍃 دیدم دارد گریه می‌کند. با شنیدن صدای گریه‌اش کلاً ماجرا را فهمیدم😭 🌷ساعت ۱۲ به پدرم زنگ زدم، گفتم بیایید ببینیم چه خبر است؟ آنها فکر کرده بودند ما خواب هستیم. یعنی تمام این مدت من خودم را حفظ می‌کردم و به روی خودم نمی‌آوردم😓 آنها که آمدند اینقدر سست بودم که وقتی وارد شدند نتوانستم از جایم بلند شوم 😞 عمویم گفت: نگران نباش من تکذیبیه می‌نویسم، شکایت می‌کنم از دستشان که چرا این خبرها را زده‌اند چون اصلا چنین چیزی نیست،اسم شهید کابلی را گفتند ولی اسمی از محمد نیاوردند😭 🌹گوشی عمویم در شارژ بود و قفل نداشت. پنهانی گوشی را باز کردم و دیدم همسایه‌مان پیام داده که خانواده محمد آقا فهمیدند؟ من بیایم بالا⁉️ .... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
✨محبوبه در این چند روز یک حدیث قدسی شنیده است که کسانی که در راه خداوند به شهادت برسند، خود خداوند وعده کرده که سرپرستی خانواده آنان را بر عهده بگیرد❤️😍 و آنان عائله خداوند می‌شوند؛ نگاه خدا چقدر تحمل این ماجرا را آسان می‌کند🌺… 🍃اضطراب از نبودن پدر بچه ها مسلماً در وجودم زیاد بود اما چند روز پیش موضوعی را شنیدم که پیش از آن به گوشم نخورده بود و خیلی قوت قلبم شد😊. در مراسمی یک آقای روحانی از قم آمده بود و می‌گفت: «سرپرست بچه‌های یتیم و شهدا خود خدا است، شما نگران چه هستید؟»‼️ این را که شنیدم خیلی آرام شدم و برایم خیلی جالب بود. اینقدر حرف‌های آن روحانی در مورد مقام شهدا به دلم آرامش می‌داد که دوست داشتم کسی با من حرف نزند و تماماً حواسم به سخنرانی باش🌷. 🌷به بچه‌ها هم گفتم ناراحت نباشید که بابا شهید شده و ما تنهاییم، حضرت آقا دیگر بابای ماست✨، بابای ما دیگر بزرگ است. با فاطمه؛ دختران دیگر شهدا را در برنامه «ملازمان حرم» هر روز نگاه می‌کردیم🙂. به او می گفتم: ببین اینها پدرشان شهید شده ولی باز هم چقدر مقتدر هستند👌 و چقدر زیبا حجاب دارند🌺 🌹محبوبه یادگاری در وجود خود از محمد دارد که هنوز چشم به دنیا نگشوده است😍(✨همونطور که قبلا هم عرض کردم این مصاحبه به فاصله کمی بعد ازشهادت شهید بزرگوار انجام شده✨) و ۴ ماه دیگر پا به این کره خاکی خواهد گذاشت: محمد آقا وقتی متوجه شد فرزند چهارمی خدا به ما عنایت کرده✨ ‌گفت: «حس می‌کنم فرزندمان دختر است😊 و اسمش را با خودش آورده چون ظهر عاشورا به دنیا می‌آید، اسمش را زینب بگذاریم»❤️ .... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
✨روایتی که همسر شهید از مشی زندگی خودشان می‌گوید بسیار دلنشین است: اتفاقا قبل از عید قرار بود محمد از اداره‌شان یخچال قسطی بگیرد. منتها به ما گفته بودند باید ۶۰۰ هزار تومان پیش قسط بدهید کالایتان را تحویل بگیرید🍃 شهید بلباسی هیچ وقت حق مأموریت‌هایی که در عید می‌رفت نمی‌گرفت، می‌گفت اینها باشد به حساب رد مظالم☺️ وقتی خواستیم یخچال بگیریم پولمان نمی رسید. گفت: «راضی هستی حق مأموریت را بگیریم برای یخچال؟» گفتم:« نه. حالا اشکال ندارد. چند ماه دیرتر می‌خریم»🙂 🌷شهید بلباسی به قدری به سپاه علاقه داشت که می‌گفت اگر روزی بگویند دیگر به تو حقوقی نمی‌دهیم می‌روم یک کار دوم می‌گیرم اما از سپاه بیرون نمی‌آیم‼️ اصلا به کارش دید مادی نداشت👌 🌺همسر محمد بلباسی خطاب به کسانی که می‌گویند مدافعان حرم پول می‌گیرند و داوطلب رفتن به سویه می‌شوند😡 می‌گوید: گیرم که ما پولی بگیریم، آیا با پول امید آمدن همسرم به خانه برمی‌گردد😔؟ اگر بچه های من بروند پارک و دلشان بخواهد مانند بقیه دوستانشان، پدرشان کنار آنها باشد، جواب این حس را پول می دهد😞؟ چقدر باید بگذرد تا فرزندانم عادت کنند که دیگر قرار نیست پدرشان در را باز کند و بیاید داخل😞؟ این ها با پول قابل قیاس است؟ کسی حاضر می‌شود این لحظه ها را به خاطر پول از خانواده‌اش دریغ کند😞؟ .... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺