「❤️📚」
#قسمتپانزدهم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
بابک: بزرگوار این در خواست بودجه ما به کجا
رسید؟
مسئول: چند بار بگم😤 باید در خواست شما
به شورای تصمیم گیری برسه تا رای نهایی رو
اعلام کنن..
بابک: الان من یک ماه دارم میرم و میام ولی
شما هر روز همین رو میگی..🙄
مسئول: تامین بودجه که به همین راحتی ها
نیست، اونم ساخت بنای یاد بود شهدای گمنام.
باید کارشناسی بشه ،بررسی بشه، کارشناس
به محل اعزام بشه تا بررسی کنن شرایط
محیطی و جغرافیایی،گفتی کدوم پارک بود؟
بابک: پارک ملت رشت🌳
مسئول: انشاءالله من با شما تماس میگیرم🙂
بابک: می شه من با جناب آقای رئیس امور
مالی صحبت کنم⁉️
مسئول: نیستن رفت ناهار و نماز.
بابک: چه شما بودجه بدهید چه ندهید روح
این شهیدان این قدر بلند و پر خیر و برکت
هست که این بنای یادبود ساخته میشه و بعدا
شما حسرت خواهید خورد که چرا در این ثواب
شرکت نکردید😊
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتشانزدهم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
برادر: دوست داری برای ادامه تحصیل بری
آلمان درس بخونی؟
بابک:نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی😌😂
برادر: بابک دارم جدی حرف میزنم.
بابک: منم دارم جدی حرف میزنم😌
برادر: میتونم جور کنم بری آلمان
بابک: بهترین دانشگاههای دنیا تو ایران
اونوقت من ول کنم برم آلمان😶
برادر: آلمان امکانات خیلی بهتری داره.
بابک: ببین داداش من برنامه پنج ساله دارم.
بزارید من با برنامه پنج ساله خودم میخام
پیش برم📝
برادر: ایراد نداره که، اصلا برای تحصیل نریم،
میشه بریم یه آب و هوایی عوض کنیم که..😉
بابک: این سفر برای من قابل پیشبینی نیست..
برادر: تو سوریه نرو، برو آلمان یا هرجایی که
خودت دوست داری، هرجا میخوای برو من
تو رو راهی میکنم.
همه هزینه هاشم با من😃
بابک: من سوریه باید برم اگر من نرم کی باید
بره...!🤔 باید برم تا شماها در امنیت باشید.
برادر: ما شکر خدا الان امنیت داریم.
بابک: درسته تو کشور خودمون امنیت داریم.
خیلی از کشورها بچههاش، سرپناهی ندارن،
امنیتی ندارن، این وظیفه مائه که به عنوان
مسلمون به هم کمک کنیم🤝
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتهفدهم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
خواهر: بابک کجا میخوای بری مگه؟!
بابک: الهام دارم میرم 😄
خواهر: کجا؟
بابک: گریه نمی کنیاااا
خواهر: خوب باشه بگو کجا...؟؟؟😟
بابک: اسمم در اومده دارم میرم سوریه.
خواهر:/گریه میکنه🥲/
بابک: الهام گریه نکن. تو رو خدا گریه نکن
گریه کنی فقط تصویرتون میمونه جلوی
چشم من. فقط دلم پیشت میمونه❤️🩹
الهام من تصمیم مو گرفتم. دیگه چند سال
بخاطر شما زندگی کنم؟؟؟ چند سال میخوام
برم تا میگم میخام برم تو و مامان شروع
میکنید به گریه کردن. بزارید واسه خودم
باشم. میخوام واسه خودم زندگی کنم☺️
خواهر: /بغض و اشک/ تو اصلا به فکر مامان هستی؟؟؟😖
چه جوری میخوای به مامان بگی؟
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتهجدهم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
بابک: مامان دوست داری من به آرزوم برسم؟
مادر: این حرفا چیه...من از خدامه😢
بابک: دوست داری بابک و خیلی خوشحال ببینی؟😉
مادر: خب این آرزوی هر مادری که بچهش
همیشه شاد و خوشحال ببینه..
بابک: بالاخره با اعزامم موافقت شد😍
مادر:/بیصبرانه گریه میکند/
بابک: مامان گریه نکن🤕 دوست دارم برم،
قوی هستم، هیچ اتفاقی برای من نمیافته،
نگران نباش. مادر دیگه حضرت زینب(س)
توی سوریه است. من باید برم و راه و برای زیارت شما باز کنم🙂
مادر:/اشک و بغض/من نمیذارم بری...😭
بابک: گریه نکن مامان بخند تا من راحتتر
بتونم برم😞
مادر:/اشک بغض/...
بابک: مادر، من حضرت زینب(س)را توی خواب
دیدم دیگه نمیتونم اینجا بمونم باید سوریه
برم. این قضیه رفتنم هم مال امروز دیروز نیست
مادر، من چند ماه که تصمیم گرفتهام 🙃
مادر:/اشک بغض/میخوای مادرت و تنها بزاری بری...!!!🥺
بابک: مادر همه ما اونجا تو سوریهست،من برم
سوریه که بیمادر نمیمونم ،پیش مادر اصلیمان
حضرت زینب(س) میرم😇
/صدای اذان/
بابک: من طاقت دیدن گریه هاتون ندارم،
ببخشید مادر وقت نمازه من میرم مسجد
که به جماعت برسم.
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتنوزدهم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
/بزرگوارانه/
بابک: قبول باشه انشاءالله 🤝
نمازگذار یک: قبول حق باشه. بابک جان برای پس فردا انشاءالله تو مسجد خودمون تو مسجد باب الحوائج قراره به مناسبت هفته بسیج جشن بگیریم
بابک: حاج رضا ببخشید من یک مدتی نیستم
می خوام برم خارج از کشور😅
نمازگذار یک: آلمان دیگه ان شاءالله😉
بابک: هرچی خدا بخواد حاجی، حاج آقا حسینی من یک مدتی نیستم ما رو حلال کن🌱
نمازگذار دو:خدا انشاءالله همه ما رو بخشه😊
نمازگذار سه: بابک جان آلمان سوغاتش چیه؟
بابک: نرفتم تا حالا،نمی دونم والا🤷♂
نمازگذار دو: از اروپا برگشتی غربی نشی!😂
بابک: اونجا هم پرچم ایران و بالا میبریم و هم به سرزمین مادری مون افتخار میکنیم😁🇮🇷
بابک: التماس دعا، ما رو هم دعا کن حاجی😄
نمازگذار پنج: بابک جان دوستات دم در منتظرتن✋
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتبیستم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
بابک: اتوبوس قرارگاه رسید؛ بچهها اگر خوبی و بدی از ما دیدید حلال کنید.🖐🏽
رفیق یک: بابک ما انتظار نداشتیم بعنوان مدافع حرم بری😕
رفیق دو: یادته چندبار قرار بود بری ولی قسمت نمی شد😞
بابک: ولی دیگه الان قسمت شده و خدا خواسته😇
رفیق سه: خوبه اصلا استرس نداری. نسبت به بقیه خیلی ذوق و شوق داری، آماده شهادتی؟؟
بابک: شهادت توفیق میخواد. شهادت سعادت می خواد. انشاءالله که لیاقت شو داشته باشیم😊
بابک:/خیلی خوشحال/ بلاخره ما هم رفتنی شدیم🤩
رفیق یک: رفیق هلال احمری من اینجا ماشین هستا میتونیم برگردیمااا
رفیق دو: اصلا انتظار نداشتیم اسمت در بیاد😟
بابک: نه دیگه انشاءالله که بتونم برم
امشب اعزام میشم😍
رفیق دو:راستی دم رفتنی یه خبر خوب دارم واست😌
بابک: چی؟؟؟؟
رفیق دو: امروز مسئول مالی اون سازمان زنگ زده حل شد.
بابک:واقعا؟؟ 😍 خدایی راست میگی؟؟😳🤩
رفیق یک: اگر پیگیری های تو نبود اونا حالا حالاها راضی نمی شدن😅
بابک: خدا رو هزار مرتبه شکر،کار خدا بود😍هرکاری که برای شهدا باشه خودشون هم گره گشایی میکنن
رفیق دو:اجرت با شهدا رفیق♥️
رفیق سه: انشاءالله بری شهید بشی بیای..
بابک: داداش انشاءالله شهید میشم نگران نباش😄
صدا: بابک نوری هِریس...نیروی اعزامی گردان امام حسین(ع).
رفیق دو: دیگه وقتشه دارن صدات میکنن بابک🤧
رفیق یک: به نظرم اسمت جز چندتای آخر بود آره؛ چون فامیلیت حرف نون بود چند تای آخر به حساب میاومدی. چون دیر خوندن؟!
بابک: اول و آخر نداره عزیزم☺️ مهم اینکه خدا از ما راضی باشه، من دیگه باید برم. حلالم کنید. یاعلی🙃
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتبیستویکم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
/شــــجاعانه/
فرمانده: /با بیسیم/منطقه بوکمال اصلا
منطقه امن نداریم...😱کم مونده قیچی،
بشیم حاجی..😨اصلا منطقه آرومی
نداریم اینجا همش گلوله میاد...انقد گردوخاک
که اصلا امکاناتی نداریم😥از شدت گرما و
گردوخاک باید لباسها رو بتکونیم که خاک
توی گلوی بچهها نره...😓بوکمال همه جا
درگیریه اصلا یک نقطه امن نداره😫
چی؟؟..... امشب؟؟.....قراره
دوتا تویوتا مهمات بیارن😮
صدای بیسیم: دوتا تویوتا از بچههای
مازندران هستن،فقط مهمات سالم برسه....
برادر خواهشا از دماغ کسی خون نیاد..😟
بچههای گیلان امروز به ما رسیدند..😢
یک نفر هم هلالاحمری با تشکیلاتش
تا فردا به نیروهای شما ملحق میشه...
به نام *بابک نوری هریس*...👮♀
ولی سعی کنید جلو نبریدش...
همون پشتیبانی باشه کارهای امداد
و درمان بچهها رو انجام بده...🤧
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتبیستودوم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
/دلاورانه/
فرمانده: ماشین مهمات وسط راه مونده؟؟...امشب؟؟...چشم...یا زینب.
بابک: سلام حاجی
فرمانده: سلام.جانم برادر...؟
بابک: من بابک نوری هستم🙂
فرمانده: خوبی؟کیف هلالاحمر هم باهاته؟
بابک: بله همه چیز همرامه...امشب عملیات داریم؟
فرمانده: به من گفتن تا میشه بابک جلو نبرید
بابک: من تا خط میام😊
فرمانده: اینجا خط نداره از همه جا داره گلوله میاد.یه طرف حزبالله لبنان میزنه که مسئولیت دیدبانیش به عهده مائه و یکش هم به عهده شیعه نوپل زهرا تیپ فاطمیون هستش و عدواتش مائیم،ما امشب باید از سه نقطه بوکمال و بزنیم
بابک: آقا یک امدادگر باید با شما باشه یا نه؟😐من هم کار امدادگری انجام میدم🙃
فرمانده: اگر پهلوی کسی مجروح شد مداوا میکنی و یا خونی بند بیاری تا از منطقه برسونیم به امدادگران سازمان همین؟دیگه کار دیگهای نمیکنی حله؟🧐
بابک: چشم حاجی😅
فرمانده: رحیم بچهها رو جمع کن اینجا کارشون دارم.بچههای لشکر حضرت زینب و تیپ فاطمیون بیاین این جا...بوکمال به تدمور رو باید قطع کنیم و از ارتفاعات بالا سر این جاده رو باید تصرف کنیم، دشمن نمیخواد اینجا رو از دست بده ما باید تلفات سختی بهشون وارد کنیم. دوتا تویوتا
سوزکی و هیوندا مهمات رسیده برای ما متاسفانه وسط دشمن تو یک شیار ماشین مهمات گیر کرده اشتباه رفته سمت دشمن رفتن توی شیار،آتشی که سمتشون اومده متوجه شدن که راه و اشتباه رفتن😩 امشب باید بریم ماشین مهمات بیاریم، ولی خواهشا شما رو به این حضرت زینب از دماغ
کسی خون نیاد😥حضرت زینب پشت سر ماست قبل از این که نیروهای کمکی مستقر بشند، چادر های هلال احمر راحت جمع کنید،امشب دهتا از بچههای ما باید از پشت خاکریزهای جاده اصلی مهمات و بزارید روی کولهتون و از شیارها بیاین بالا بزارین تو تویتا،تا همه رو بیاریم عقب...
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتبیستوسوم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
فرمانده: ماشاءالله بچههای بیسر و صدا...ماشاءالله...خدا خیرتون بده...ماشاءالله..یاعلی...💪
ان شاءالله..یا ابوالفضل...همه رو بریزین توی اون تویتای مشکی..بچه مواظب جعبه های خمپاره ۸۰ باشید♨️
/یکدفعه یکی از مهمات رو پای فرمانده میفته😬/
بابک: ببخشید...ببخشید...
تو رو خدا ببخشید حواسم نبود😥
فرمانده: حواستو جمع کن پسر چی کار میکنی!؟😠
بابک: ببخشید عمو شاهین اصلا حواسم نبود... ببخشید😓😔
فرمانده: مواظب باش عزیزم این پا رو نیاز دارم😣
بابک: ببخشید معذرت میخوام😭
فرمانده: بابک گفتم تو نیا گوش نمیکنی برو به بچهها کمک کن...ولش کن...بدوئید بدوئید...سریعتر.
بابک: بخشید حاجی😢
فرمانده: آقا تو منو خفه کردی😐؟!ول کن دیگه مایه دادی زدیم تموم شد و رفت🙄
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
••❤
یک روز ما از سمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک برویم. به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز در ساختمان را باز می کرد اما انگار کسی نبود.
بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد. بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در🥶، لبخندی زد و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم با سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود، تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی؟ با خنده گفت همینجوری میگن. یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا امد، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم نمازم را تمام میکنم✨.
ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم تا آنجایی که مثل پروانه دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری بابک خنده ی ارامی کرد و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم🧐.
خلاصه نتوانست جلوی ما را بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود و خندهاش را از ما می دزدید. این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است🙂.
#شهیدبابکنوریهریس🕊
•
「❤️📚」
#قسمتبیستوچهارم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
همرزم یک: چقدر سرده،خدایی این چادرهای
هلالاحمر جواب نمیده تو این هوا
همرزم دو: بچهها بابک کو؟؟🤔
همرزم سه: حتما با تیمش رفت دیدهبانی
همرزم یک: امشب که نوبت تیم عارفِ🤦♂
همرزم دو: ساعت چنده؟
همرزم یک: ۳:۳۰
همرزم سه: حتما رفته دستشویی🤭
همرزم یک: نه بابا رفته حموم🤦♂
همرزم دو: این وقت شب مومن...؟؟😐😂
همرزم سه: آخه خیلی به تمیزی اهمیت میده😅
همرزم یک: حتما داره لباساشو اتو میکنه😊
همرزم دو: چی میگی داداش؟😳
مگه میخواد بره مهمونی😂
همرزم یک: من برم ببینم کجاست🤫
همرزم سه: خب الان میاد دیگه بگیر بخواب.
همرزم دو: نگرانش شدم الان میام😪
میبینه که بابک بیرون قرارگاه پتو روی دوش
انداخته داره نماز شب میخونه😊
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتبیستوپنجم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
همرزم: چطوری بچه محل؟خوبی الحمدالله؟😉
بابک: الحمدالله😅
همرزم: بچههای ادوات و بچههای ضد زره
کجا رفتن؟
بابک: رفتن شناسایی برای عملیات فردا🙂
همرزم: انشاءالله فردا با توسل به حضرت زینب
روستاهای بوکمال آزاد میکنیم✌️
بابک: انشاءلله
همرزم: بابک تو برای آینده چه تصمیمی گرفتی؟
بابک: برای آینده حالا یه خورده دارم فکر میکنم،
دارم همین جا تصمیم میگیرم😄
همرزم: انگار یه چیزی هست؟؟🧐🤨
بابک: یه چیزی توی ذهن من میچرخه🙁
همرزم: خب چیه؟
بابک: مسجد بابالحوائج مسجد آذری زبان های
شهر رشت یه شهید باید بده...
همرزم: تو میخوای شهید بشی!؟😐
بابک سرش را پائین میاندازه
آره دیگه فکر کنم نوبت منه😞
همرزم: هرچی خدا بخواد همون میشه بابک جان.
برای عملیات فردا تامین جاده با کیه؟
بابک:من و عارف
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتبیستوششم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
بابک:/ آهنگ موبایل اش در حال پخش
است و دارد گوش میکند🎧
همرزم: در حال فیلم برداری با گوشی
سلام بابک عزیزم😘
بابک: سلام خوبی؟ آهنگ موبایل را
قطع میکند، فیلمه؟
همرزم: بله بله داریم فیلم برداری میکنم 📹
بابک: سلام عرض میکنم به هر کی که این
فیلم و میبینه. اگه ما بودیم که بودیم اگه
نبودیم این فیلمو ببینید شما😄
همرزم: انشاءالله.
بابک: انشاءالله.
همرزم: چکار میکنید بابک جان؟چند وقت
تو منطقه مستقرید،چه کارهایی کردید🤔
بابک: الان نزدیک بیست و شش هفت روزه
که اومدیم داخل خاک سوریه، دو روز که توی
این موضع هستیم.تامین جاده داریم یکی از
دهات های اطراف بوکمال و میگیریم و از اونجا
وارد بوکمال میشیم برای گرفتن اونجا از دست
داعشی های تکیفری ان شاءالله که نابود کنیم
انشاءالله از ریشه کنده بشن اینا😤
همرزم: انشاءلله
بابک: من یه پیام دارم برای کسایی که توی
ایران فکر میکنن ما اینجا هستیم و یه حرفایی
به ما میزنند که نامربوطه😕
عزیزای ما، ما اینجا هستیم. ما اینجا هستیم
برای اینکه داعشی های تکفیری وارد خاک ما
نشن. ما اینجا هستیم واسه اینکه از ناموس
خودمون دفاع کنیم ما اینجا هستیم چون از
اعتقاداتمان دفاع کنیم.💪
آره عزیزای من شما هم نمیگید مدافع بشار
اسدین ،ما مدافعان حرمیم.ما مدافعان
ناموس کشورمونیم عزیزای منید یاعلی🙂👋
همرزم: یاعلی، زنده باشی از خودمم بگیر.
منم عارف کایدخورده هستم👮
با بچه ها اینجا هستیم به هرحال تامین
میکنیم. انشاءالله همتون در پناه امام زمان
و حضرت زینب باشید. برای همه مردم ایران چه کسانی که با ما موافق و چه کسانی که با
ما مخالفن آرزوی خوشبختی میکنم😊
بخدا از صمیم قلب میگم.ما جونمون و فدای
همشون میکنیم، فدای رهبرمون فدای وطن
مون فدای اسلام فدای اهل بیت فدای مردم
عزیزمون چه مخالفین و چه موافقین همه
دوست داریم بخدا،همه تو قلب ما جا دارن
یا علی💕✋
همرزم: ممنونم بابک جان.
گوشی را از بابک میگیرد...
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ꞋꞌꞋꞌ°﷽°ꞋꞌꞋꞌ
برای رسیدن به پله ای که شهید بر آن ایستاده است، باید گامی به بلندای گذشتن از همه چیز برداشت، حتی گذشتن از آبرو
#شهیدبابکنوریهریس🌱
#صبحتونشهدایی✨
•
「❤️📚」
#قسمتبیستوهفتم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
ملتمسانه↓
بابک: (سر سجاده نماز) :📿
یا امامرضا من اینجا هستم با تو دارم
یه عهدی میبندم✋🏻
من از ناموس تو و ناموس این مــــلت
دفاع میکنم🧕🏻
که دیگران تو آرامش و آســـایش باشند.
یا ضامن آهو به ما قدرت و نیرو بده که
برای دفاع از مادرمون حضرت زینب کم
نیاریم💪
یا امـــــام رضا این سعادت را نصیبم کن که
شهید بشم و قدم در مسیر شهداۍ ۸ سال
دفاع مقدس بذارم.👣🚶♂
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتبیستوهشتم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
همرزم: بابک چی مینویسی،عاشقیها!😜😉
بابک: هی عمو شاهین..😄
همرزم: من بیام چی مینویسی🤨
بابک: بعدا میخونی عمو شاهین
همرزم: یا خودش میاد یا نامش
نگران نباش😁
بابک: انشاءالله خیره☺️
همرزم: بابک بعد از ظهر باید بریم بوکمال
امشب عملیات داریم🌪💥
بابک: من آمادم حاجی😊
همرزم: وسایل امدادت آمادس؟
چیزی کم و کسر نداری؟؟🤔
بابک: نه عمو شاهین
همرزم: اگه کم و کسر داشتی به بچهها بگو
بابک: چشم😊
همرزم: راستی بابک جان وقت کردی یک زنگ
به پدرت بزن.
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتبیستونهم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
/پــــــــــدرانه/🌱
بابک: سلام بابا خوبی؟😍
پدر: سلام پسرم شکرخدا تو خوبی؟؟
کجایی؟؟🤔
بابک: اومدیم دمشق پابوس خانوم
زینب(س)😊
پدر: خوش به سعادتت.خیلی
مواظب خودت باش..
بابک: شما کجایی؟؟🧐
پدر: من از تهران داشتم برمیگشتم رشت که به
مشهد برم،موفق به دیدار وزیر شدم پس از توافق
با خودش و معاونش تصمیم بر این شد که مدیریت
یکی از مجموعههای وزارتخانهها تو مشهد به
عهده بگیرم،بابک جانخداراشکر دعاهایی که
در حق پدر کردی مستجاب شد🤲🏻و هفته آینده
برای معارفه به مشهدمقدس میروم✨
بابک: بابا از هواپیما پیاده شدی مستقیم
برو حرم از طرف من دو رکعت نماز بخون
برام خیلی دعا کن🥀
پدر: پسرم.. عزیزم، قربونت بشم☺️
تو باید برای ما دعا کنی😭
بابک جان تو پیش خدا پاکتری،تو این غریبی
حضرت زینبو رقیه به شام رفتی تا اونا احساس
غریبی نکنند پس تو باید دعامون کنی چون دعای
تو زودتر مستجاب میشه📿🤲🏻
بابک: بابا..؟😞
پدر: جانم پسرم؟
بابک: از دوستای شهیدت بخواه که
شفاعت منو بکنن😔
پدر: (با بغض)دعاگوت هستم سر نماز
مواظب خودت باش☺️
بابک: چشم
پدر: بابک جان من برم خدا به همراهت باشه پسرم
بابک: خداحافظ.دعا یادت نره🌸
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتسیام🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
/فـــــروتـــــنانـــه/
همرزم یک: مخلص بچههای مازندران😎
همرزم دو: بابک کو پس؟؟
همرزم سه: داره زخم یکی از بچهها رو
مداوا میکنه..😊
همرزم یک: بهبه چه بوی خوبی میاد😋
همرزم دو: گوشت کباب کردید؟
همرزم سه: گوشت از کجا 🙄
همرزم چهار: یه سهمیه گوشت، امروز
از بچههای فاطمیون بهمون رسید.
همرزم دو: آقا برای ما هم نگه دارین،
داریم از گشنگی تلف میشیم😓
همرزم یک: این استخوانها رو بذارید کنار
همرزم سه: تو این بیابون سیخ از کجا😄
همرزم چهار: سیخ مال همین سمباده های
کِلاشه😁⛓
همرزم دو: بابک هم رسید،بیا سر سفره داداش
بابک: ما که لیاقت گوشت نداریم، این استخوان
ها رو میخوریم😄اون آب گوشت و بیارید
با نون خشک،تیلیت کنیم میخوریم.😁
همرزم سه: بابک غذا اندازه کافی هست
میرسه به همه داداش
بابک: سیر میشم با این...🤗
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتسیویکم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
/جــــــــانانه/
همرزم یک: هوا چقدر سرده..🥶
همرزم دو: این پتو رو بپیچ دوره خودت..
همرزم سه: سرما برای ما معنی نداره پرچم و
ببر بالا✌️🏻😎
همرزم یک: پرچم تیم موشکی همیشه بالاس💥
همرزم دو: ساعت چنده؟🤔
همرزم یک: ۱۲
همرزم سه: بچهها...بچهها برق یکی از اتاقها
روشن شد..🧐
همرزم دو: کدوم یکی؟؟
همرزم سه: اون ساختمون چپی که به جاده
اصلی چسبیده.
همرزم یک: بیسیم بزن حاجی ببین دستور چیه؟
(ماشین گشت فرماندهی سر میرسد)
همرزم یک: بچهها حاجی اومدب یسیم نمیخواد.
فرمانده: سلام بچهها✋🏻 خسته نباشید و
خداقوت😎 چهخبر بچهها ؟
همرزم دو: حاجی دشمن و تو یک نقطه پیدا کردیم.
فرمانده: کدوم ساختمون؟؟🏚
همرزم دو: تو یکی از ساختمون های چسبیده
به جاده اصلی تو اون اتاق گرما میزنه بیرون
برق روشنه میبینی حاجی؟؟🔦
همرزم یک: شلیک کنیم؟؟
فرمانده: نه نباید شلیک کنیم و جامون رو لو
بدیم باید بزاریم پخش بشن ببینیم چکار
میخوان بکنن شما فقط تعقیبشون کنید.
همرزم سه: چشم حاجی 😎
فرمانده: دشمن رو زیر نظر داشته باشید
نباید منطقه ما لو بره تا دم دمای صبح بمونید
بعدش برین منطقه برای استراحت،چند تا
نیروی تازه نفس میفرستم دیدهبان بمونه،
نیروهای اطلاعات و فردا میفرستم برای
شناسایی🔎
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتسیودوم🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
/شــــــهادت وارانـــــه/
همرزم یک: داداش،یک نوشابه میری
سر کوچه بخری؟😁
همرزم دو: بامزه😂 پارچ آب و بده اینور🤨
همرزم یک: عجب ناهاری شده😋
بابک: داداش برنج برام کم بکش که برای بقیه
بمونه🍚😄
/ناگهان😨خمپارهای میآید وسط سفره😱
خاک وحشتناکی بلند میشود🌪حملهای از
سوی داعش صورت میگیرد😓/
صدای بیسیم: آقا چیشد؟؟😧
بابک: یازهرا... یازینب...🥀
همرزم دو: بیاین کمک... بیاین اونور😭
همرزم یک: کمک کنید بابک و بذاریم آمبولانس🚑
همرزم دو: یاخدا یامهدی😥
در آمبولانس👇🏻
فرمانده سر بابک رو میگذارد روی زانویش😭
بابک هیچی نیست (با گریه و بغض) انقدر
دوستهای ما بودن که دست و پاشون قطع
شدن چیزی نیست خوب میشی😄😭
بابک: (به سختی😓)عمو شاهین یک
تماس با بابام بگیر
فرمانده: نگران نباش داریم میریم بیمارستان
حرف نزن خون داره ازت میره🤫
بابک: عمو جان به مادرم بگو منو ببخشه
یکبار فقط به حرفش گوش ندادم😓
بگید منو حلال کنه... مادرم دوست داشت من زن بگیرم...
دوست داشت عروسی منو ببینه..😞
فرمانده: انشاءالله میری رشت دل مادر تو
شاد میکنی.😊
بابک: به پدر و مادرم بگید منو حلال کنه...🙃
یازینب... یامهدی...🕊
❣ادامه دارد... همراهمون باشید😉😍
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
「❤️📚」
#قسمتپایانی🌸
#نمایشنامهشهیدلاکچری😎
[ وصیت نامه کامل ]
اینجانب بابک نوری هریس
فرزند محمد
به تو حسادت میکنند،تو مکن.
تو را تکذیب میکنند،آرام باش.🙂
تو را میستایند،فریب مخور.
تو را نکوهش میکنند،شکوه مکن. 🖐🏿
مردم از تو بد میگویند،اندوهگین مشو.
همه مردم تو را نیک میخوانند،🌸
مسرور مباش. آنگاه از ما خواهی بود.
حدیثی بود که همیشه در قلـ♥️ــــــب من،
وجود داشت(از امام پنجم)
خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که
از آنها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای
فانی بقدری غرق گناه و آلودگی بودم که
نمیدانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه🥲
خدایا گناههای من را ببخش،اشتباهاتم
را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا
وقتی که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر.🤲🏻
تا وقتی که را هم راه حق هست مرا بمیران.
خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در
راه تو جان بدهم.🧔🏻
مادر جانم به قربان پاهایت که بخاطره دویدن
برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیب دیده
میشود،در نبود من اشکهایت را سرازیر مکن.🙂
من با خدای خود عهدی بستهام که تا مرا
نیامرزید مرا از این دنیا مبرد🕊
مادرم برای من دعا کن،ولی اشکهایت را
روان مکن که به خدای من قسم راضی به
اشکهایت نیستم.😢
خواهران خوبتر از جانم من نمیدانم
وقتی حسین(ع)در صحرای کربلا بود
چه عذابی میکشید،ولی میدانم حس
او به زینب(س)چه بوده.🖤
عزیزان من حالا دستهایی بلند شده و زینبهایی
غریب و تنها ماندهاند و حسینی در میدان نیست.
امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم
و از زینبهای زمانه و حرم او دفاع کنیم.✌️
برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگینتر
شده،حالا شما عشق و محبت مرا به دیگران
باید بدهید.زیرا من عاشق خانوادهام،
اطرافیانم، شهرم، 🇮🇷وطنم و... بودهام
و شما خود من هستید در جسمی دیگر.
پدرم تو هم روزی در جبهه حق علیه باطل از
زینبهای مملکت دفاع کردی،شما دعا کن
که با دوستان شهیدت محشور شوم...♥️🤲🏻
#شهیدبابکنوریهریس🦋••
.
••🤍🌱
بابک به ظاهرش می رسید😎
اما از باطنش غافل نبود....
❣مادر شهید:
فرزندم از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسهاش را به موقع میرفت، بابک وقتی کارشناسیاش را گرفت، در مقطع ارشد در تهران قبول شد. بابک هنگام ورزش آهنگ زینب زینب را می گذاشت، همیشه به فرزندم می گفتم تو جوانی یک آهنگ شاد بگذار چرا این نوحه را در موقع ورزش میگذاری، می گفت مامان اینطوری نگو من این آهنگ را دوست دارم🙂.
مادر شهید گفت: بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود، مشارکت در مشارکت های اجتماعی و عام المنفعه مانند هلال احمر یکی از فعالیت های بابک است🍃.
بابک مسجدی، هیئتی، ورزشکار، بسیجی و ... بود، تصریح کرد: من و پدرش و کل خانواده بابک را پس از شهادتش شناختیم🥲.
#شهیدبابکنوریهریس
•
••❤🕊
بابک درباره مــــــدافع حــــرم شدنش با
شما (پدر شهید) صحبت کرده بود⁉️
پدر شهید: زمزمه رفتن بابک به سوریه را از
زبان دوستانش شنیدم و مــــتوجه شدم کـه
برای اعزام آمـــاده شده. مـیدونستم پـــسرم
مـــنتظر فرصتی است که عـــازم سوریه بشه،
اما قـــــبولی اش در کارشــــناسی ارشــد رشــته
حــــقوق این تـــصور را در ذهـن من ایجاد کرد
که بابــــــک از رفتن مـــــنـصرف شده و به فـــکر
ادامه تـــــحصیل است✍📚
بابک همدمِ من بود. قــول داده بود من را به
آرزویـــم برساند چــــون مـــــیدانست به رشـــته
حـــقوق علاقه دارم آن رشـته را انتخاب کرد⚖
بابک رشـــته روانشناسی قــــبول شده بود، امـا
به خـــاطر علاقه من به حـــقوق بدون اینکه به
من بگوید، انصراف داد❌
سال بعد در کنکور شرکت و در رشتـــه حـــقوق
پذیرفته شد. وقتی نتیجه کـــنکور اعــــــلام شد،
آمد من را بغل کرد و گـــفت: بابا حــــقوق قبول
شدم. من تو رو به آرزوهایت میرسونم😘🫂
#شهیدبابکنوریهریس🌱
•
••🤍🍃
روحیه شهادتطلبی جوانهایی مثل بابک برای ما که نسل جوانهای جنگ را تا حدی درک کردهایم، عجیب به نظر میرسد؟
بله، اما خیلی از جوانهای دهه هفتادی مثل همان جوانهای دوران جنگ تفکرات متعالی دارند. بابک من عاشق شهادت بود. روحیات عجیبی داشت، حتی زمانی هم که ورزش میکرد آهنگ زینب زینب سلیم موذنزاده اردبیلی را میگذاشت و با همان مداحی سوزناک ورزشش را انجام میداد. عاشق اباعبداللهالحسین و اهلبیت(ع) بود❤.
میدانستم بابک آرزوی شهادت دارد. آنقدر بیتاب شهادت بود که من هم از ته دل به شهادتش راضی شده بودم🙂.
#شهیدبابکنوریهریس🌱
•
••♥️
از فعالین هلال احمر و بسیج فعال بود در کارهای خیر بهزیستی شرکت می کرد حتی بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یاد بودشهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده.به جز این فعالیت های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم بود.ذاتش جوری بود که می خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد☺️.
#شهیدبابکنوریهریس🌿
.