♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 #درادامــــہ.. تواون چند روز، از همه کشور براي ما مهمان آمد. صبر پدر خيلي تحسين برانگيز
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#قـسمـت_صدوچـہـل_دوم
#بـازگشـت
#به روایت:حاج_امیـرفرجام،نادرپناهےوجمعےازدوستـان
🍂🍁🍂🍁🍂
عاشق شهداي گمنام بود. تو مناطق عملياتي که ميرفت، سرش روميگذاشت
روي خاک و تو سجده زار ميزد. ما به زور بلندش مي کرديم. اينقدر گريه ميکرد
كه بي تاب ميشد. بعدها ازدوستانش شنيدم که سيد گفته: توخواب امام حسين علیه السلام
را ديدم. به آقا عرض كردم: آقا جان به فدايت شوم، آيا زمان بريدن سرتان، درد
داشتيد، امام فرموده بودند: ً اصلا وابدًا .... سيد درهمان عالم خواب گفته بود:آقا
جان پس من هم دوست دارم بي سر شهيد شوم.
با تني مجروح و قلبي شکسته وارد شهر شدم. همه دوستان از ما سراغ سيد را
مي گرفتند و ما فقط شرمنده بوديم که نتونستيم پيکر عزيزترين دوست مون رو
بياريم عقب خيلي توسل کردم تا يک شب در عالم رويا ديدم كه دقيقا تو همون
منطقه درگيري هستيم. از صداي تير و ترکش هم خبري نبود. فضاي آرامي بود
سيد خيلي راحت نشسته بود کنار يک خانه باغ کوچک،درست درهمان جايي که
بچه ها پيکرش رومخفي کرده بودند.
گفتم سيد چه خبر اين جا چرا نشستي؟! گفت نادر جان، دوست داشتم همين
جا پيش عمه جانم حضرت زينب سلام الله علیها بمانم اما بابام خيلي اذيت ميشه. فقط وفقط
به خاطر بابا ان شاءلله خيلي زود برميگردم. به بچه ها بگيد پيکرم به فاصله نزديکي از
اين خانه باغي افتاده ...هراسان از خواب بيدار شدم. نميدونستم چيکار کنم. منتظر
بودم صبح بشه وبه مسئولين خبر بدم. تو اين روزهايي که سيد مفقود شده بود،هر
لحظه اش برام سالها گذشته بود. هيچ وقت تصوير سيد از ذهنم دورنمي شد. سراغ
يکي از فرماندهان رفتم و خوابم رو گفتم. او هم به دوستاني که در منطقه بودند خبر را رساند. چند روزبعد خبررسيد که پيکر سيد ميلاد پيدا شده.دقيقا تو همون
نقطه اي که من در خواب ديده بودم!
#ادامـــہ_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷