eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#پاارت7•• - آمدچیزی‌بگویدڪہ‌یڪدفعہ‌حاج‌آقا‌ظریف‌ پیداش‌‌شد.سلام‌واحوالپرسی‌ڪردو گفت:«دست‌مریزاد،‌دیش
•• - بعداًفهمیدیم‌هشت،نہ‌تاازفرماندهان‌دشمن‌همان‌جا‌وتوهمان‌سنگر،بہ‌درڪ‌واصل‌شده‌بودند!😑» واقعاهم‌حال‌طبیعی‌نداشتم.همان‌جا‌نشستم.‌ آهستہ‌گفتم:«بچہ‌هاروبفرست‌دنبال‌ڪارها، خودت‌بیاتا‌ماجرارو‌برات‌تعریف‌ڪنم.🤫» رفت‌وزودبرگشت.هرطوربودقضیہ‌ی‌عملیات‌ دیشب‌را‌برایش‌گفتم.حال‌اوهم‌غیرطبیعی‌ شده‌بود.» گاه‌گاهی،بلندوباتعجب‌می‌گفت:«االله‌اڪبر!» وقتی‌سیرتاپیازماجراراگفتم،ازش‌پرسیدم حالانظرت‌چیہ‌؟ عبدالحسین‌چطوری‌این‌چیزها‌را‌فهمیده؟» یڪدفعہ‌گریہ‌اش‌گرفت‌گفت:«بااون‌عشق‌و‌ اخلاصی‌ڪہ‌این‌مردداره،بایدبیشترازاینها ازش‌انتظار‌داشتہ‌باشیم!» اون‌قطعاًازعالم‌بالا‌دستور‌گرفتہ!☝️🏻» اگرسرآن‌دستورهابرام‌فاش‌نشده‌بود،این‌قدر حساس‌نمیشدم.حالالحظہ‌شماری‌میڪردم‌ ڪہ‌‌عبدالحسین‌راهرچه زودتر ببینم.🤭» همین‌ڪہ‌رسیدیم‌پشت‌دژخودمان،یڪراست‌ رفتم‌سراغش.توسنگرفرماندهی‌گردان،تڪ‌و‌ تنهانشستہ‌‌بودوانگارانتظارمرامیڪشید.💁🏻‍♂» - ازنتیجہ‌ڪارپرسید.زودجوابی‌سرهم‌ڪردم‌‌و بہ‌‌اوگفتم.جلویش‌نشستم‌مهلت‌حرف‌ دیگری‌ندادم✋🏻» بی‌مقدمہ‌پرسیدم:«جریان‌دیشب‌چی‌بود؟😰» طفره‌رفت.قرص‌ومحڪم‌گفتم:«تابهم‌نگی، ازجام تکون‌نمی‌خورم،» میدانستم‌روحساب‌سیدبودنم‌هم‌ڪه‌شده، رویم‌را‌زمین‌نمی‌زند.ڪم‌ڪم‌اصرارمن‌ڪار‌ خودش‌راڪرد.یڪ‌دفعہ‌چشمهاش‌خیس‌ اشک‌شد-! بہ‌نالہ‌گفت:«باشہ‌،برات‌میگم.» بالحن‌غمناڪی‌گفت:«موقعی‌ڪہ‌عملیات‌لو رفت‌وتوۍاون‌شرایط‌گیرافتادیم،حسابی‌قطع‌ امیدڪردم.😥» شماهم‌ڪہ‌گفتی‌برگردیم،‌ناامیدی‌ام‌بیشتر‌شدو واقعاعقلم‌بہ‌جایی‌نرسید.تنهاراه‌امیدی‌ڪہ‌مانده‌ بود،‌توسل‌بہ«واسطہ‌های‌فیض‌الهی‌بود.🤲🏻» توهمان‌حال‌و‌هوا،صورتم‌راگذاشتم‌روخاڪها و‌متوسل‌شدم‌بہ‌خانم‌ حضرت‌فاطمہ‌زهرا(سلام‌الله‌علیها)😭» چشمهام‌رابستم‌وچنددقیقہ‌ای‌باحضرت‌ رازونیازڪردم.حقیقتاًحال‌خودم‌رانمیفهمیدم. حس‌میڪردم‌ڪہ‌اشڪهام‌تندوتنددارندمیریزند. - باتمام‌وجودمیخواستم‌ڪہ‌راهی‌پیش‌پای‌ما بگذارند‌وازاین‌مخمصہ‌ومخمصہ‌های‌بعدی‌‌ ڪہ‌درنتیجہ‌ی‌شڪست‌دراین‌عملیات‌دامنمان‌ رامیگرفت،نجاتمان‌دهند.💔» توهمان‌اوضاع،صدای‌خانمی‌بہ‌گوش‌رسید؛صدایی‌ملڪوتی‌ڪہ‌هزارجان‌تازه‌بہ‌آدم‌ میبخشید.» بہ‌من‌فرمود:«فرمانده!» یعنی‌آن‌خانم،بہ‌همین‌لفظ‌فرمانده‌صدام‌زدند و‌فرمودند:«این‌طوروقتهاڪہ‌بہ‌مامتوسل‌ میشوید،ماهم‌از‌شمادستگیری‌میڪنیم، ناراحت‌نباش.» لرزعجیبی‌توصدای‌عبدالحسین‌افتاده‌بود. چشمهاش‌بازپراشڪ‌شد.😞» «چیزهایی‌راڪہ‌دیشب‌بہ‌تو‌گفتم‌ڪہ‌بروسمت‌ راست‌وبروڪجا،همہ‌اش‌از‌طرف‌همان‌خانم‌بود. بعد‌من‌باالتماس‌گفتم:«یافاطمہ‌ی‌زهرا(س)،‌ اگر‌شما‌هستید، پس‌چراخودتان‌رانشان‌ نمیدهید؟🤔» فرمود:«الان‌وقت‌این‌حرفهانیست،واجبتراین‌ است‌ڪہ‌بروی‌وظیفہ‌ات‌راانجام‌بدهی.🙂» عبدالحسیـن‌نتوانسـت‌جلوي‌خـودش‌رابگیـرد. باصـداي‌بلنـدزدزیرِگریـه.بعـد‌کـه‌آرام‌شـد،آهی‌ ازتهِ‌دل‌کشیدوگفت: «اگراون‌لحظه‌زمین‌رونگاه‌می‌کردي،‌خاک‌هاي‌ زیرصورتم‌گل‌شده‌بودازشدت‌گریه‌اي‌که‌کرده‌ بودم . ‌.😭💔 حالش‌کـه‌طبیعی‌شـد،گفـت:«ایـن‌قضیه‌روبـه‌ هیچ‌کس‌نگی . .🤫» گفتم:«مـردحسابی‌مـن‌الآن‌کـه‌باظریـف‌رفتـه بـودم‌جلـووموقعیـت‌عملیات‌رودیدیم،یقیـن کردیـم‌کـه‌شمـا'ازهـرجابـوده‌دستـورگرفتـی، فهمیـدم‌که‌اون‌حرفهامـال‌خـودت‌نبـوده . .» پرسید:«مگه‌‌چی‌دیدین😳🤯؟» هرچه‌رادیده‌بودم‌موبه‌موبراش‌تعریف‌کردم. گفت:«من‌خاطرجمع‌بودم‌که‌ازجـاي‌درستـی راهنمایـی‌شـدم . ‌.🙂•• کپۍ❌ فوروارد✅ -پایان . .🙂! خوشحال‌میشیم‌اگر‌نظراتتون‌‌رو‌ راجب‌این‌داستان‌زیبا‌از‌شھید عبدالحسین‌برونسۍ‌بشنویم☺️🕊🌹👇😉 - @adminita0 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪