♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_سوم_همنفس✍ زد مادر روزی که همراه پدرت از تهران رفتم روستای طلابر چهارده
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_سوم_همنفس✍
وقتی تو به دنیا آمدی همین تهرانپارس بودیم خواهرت هشت ماهه بود که تو را باردار شدم از تو چه پنهان مادر خداخواسته بودی خیلی سعی کردم بی خیال آمدن بشوی؛ ولی سفت و محکم نشستی سرجایت هرچه من از بلندی میپریدم پایین عین خیالت .نبود سر وقت به دنیا آمدی شانزدهم تیر سال ۱۳۶۵ سفید و بور بودی و قدبلند مثل حالا تپل .نبودی پسر آرامی بودی فقط لج میکردی و غیر از شیر من هیچ شیری را نمیخوردی من هم دلم میخواست شیر کمکی بخوری و وزن بگیری؛ ولی تا آخر دو سالگی به هیچ شیری لب نزدی.
دو سالگی ات همزمان شد با شهادت .برادرم دایی محمد که شهید شد. مامان بزرگ خیلی دلتنگ میشد هر هفته میآمد سر خاکش ما هم همراهش می آمدیم من همیشه تو و خواهرت را با خودم می.آوردم ما بزرگ ترها می نشستیم سرخاک و فاتحه میخواندیم و خاطره مرور میکردیم شما بچه ها هم میرفتید برای خودتان اطراف ما بازی میکردید و خوش میگذراندید.
💯~ادامهدارد...همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗 / #پارتبیستوششم