eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#کتاب‌_شهید_نوید📚 #هم‌قدم_به‌روایت‌همسرشهید✍ توی مسیر چهره اش از جلوی چشم هایم نمی رفت .خیلی برایش
📚 ✍ شما خوب معنی ناامیدی را می فهمید. شمایی که توی خیمه منتظر مشک پر ازآب برای بچه ها بودید و به جای مشک برایتان خبر پیکر اربا اربا آورده اند، می فهمیدوقتی این حرف ها را شنیدم چطور رمق از پاهایم رفت: «آقا نوید رفته عملیات باحبیب بدری، که از شهدای اهواز بود، رفتن جلو. الان پیکر حبیب پیدا شده و شهید شده؛ اما از آقا نوید خبری نیست .»من شرکت بودم. همین طور پیاده راه افتادم توی خیابان. توی خیابان هایی که دیگر زرق و برق مغازه هایشان چشمم را نمی گرفت و من را یاد خرید جهیزیه نمی انداخت. راه می رفتم و با خودم حرف می زدم. به آدمهایی که از کنار من رد می شدند و از دل بی قرار من خبر نداشتند نگاه میکردم و با خودم میگفتم: یعنی نوید من شهید شده؟! من با شهادتش مشکلی ندارم، اصلا نوش جونش، خاک بر سر من جامونده. ولی قول داده بود به من. قول داده بود هر موقع احساس کرد شهادت بهش نزدیکه به من بگه.همین طور توی خیابان بی هدف راه می رفتم. به مادر آقا نوید و مادر خودم فکر میکردم، به شوقی که برای عروسی ما داشتند، به برنامه هایی که برای جشن ما ریخته بودند، به انباری خانه ی خودمان و اتاق آقا نوید که پر از وسیله ها وخرت و پرت های جهاز من بود. راه می رفتم و با خودم حرف می زدم: خدایا نوید رواز من حالا نگیر، حالا که نرفتیم سر خونه زندگی خودمون نوید رو از من نگیر. ولی بازم توکل به خودت . من که با شهادت نوید مشکلی ندارم ، افتخاره برام . نوید! اگه شهیدشدی، صدای من رو میشنوی. دست منم بگیر. دست خانمتم بگیر، من ازجاموندن متنفرم، جان حضرت زهرا من رو جا نذار! 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗/
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#کتاب‌_شهید_نوید📚 #هم‌قدم_به‌روایت‌همسرشهید✍ شما خوب معنی ناامیدی را می فهمید. شمایی که توی خیمه من
📚 ✍ به خودم که آمدم دیدم توی یک خیابان ناآشنا دارم راه می روم . نمی دانستم کجا هستم. وقتی رسیدم خانه رفتم توی اتاق و تا صبح فقط توی اینترنت اسم آقا نویدرا جست وجو کردم. هیچ خبری نبود. انگار همه ی دنیا به جز من که بی قرار همسرم بودم، خواب بودند. خانم جان! بیست روزی که آقا نوید مفقود بود، خیلی سخت گذشت. خبرهای ضدونقیض می آمد. یکی میگفت زنده است و مشغول یک عملیات فوق سری است. یکی میگفت شهید شده. یکی میگفت مفقود شده و هیچ اطلاعی اززنده بودن یا نبودنش نیست. بین زمین و آسمان بودیم . تا اینکه یک شب سیدحسن و همسرش زهرا خانم به من زنگ زدند و گفتند ما دم در خانه هستیم و می خواهیم با تو صحبت کنیم. تلفن را که قطع کردم نشستم لبه ی تخت. می دانستم خبری که به خاطرش تا دم در خانه ی ما آمده اند، چیست. خود آقاسید گفته بود اگر نویدشهید شده باشه، خودمون حضوری میایم خدمت شما.» دور خودم می چرخیدم ومیگفتم: «وای یعنی تموم شد! یعنی خبر شهادت رو آوردن! یعنی همه چی تموم شد.»نشستم صندلی عقب کنار زهرا خانم، دستم را گرفت توی دستهایش و گفت:«می خوام چیزی بهت بگم که آرزو دارم تو این رو یه روز در مورد آقاسید به من بگی.» - زهرا خانم آقا نوید شهید شده؟ - آره ، پیکرش رو شناسایی کردن . - سرداره؟ - خوش به حالش، خوش به حالش، خوش به حالش! می دانید آن لحظه به چه فکر میکردم؟ به حسرت و اشتیاقی که همیشه توی چشم های آقا نوید. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗/