eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨🌖🔥🌗✨✨✨ آمد و یادآور شد، چقدر دورهمی‌ها لذت‌بخش بود، و بی‌خبر بودیم. چقدر، قدر داشته هایمان را ندانستیم... چقدر دست‌دادن با دوستانمان لذت بخش بود و ما از ان بی‌خبر بودیم.😞 چقدر آزادانه و بدون ترس معاشرت کردن،گردش و رفت و امد با مردم آرامش میداد و ما باز هم بی‌خبر بودیم.🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸بسمــ ربـــــ الشــهدا والصدیقین🌸 . طبق قرار هر هفتہ مہمان شهداے یڪ استان هستیم 🌹این شب جمعہ به نیابت از شما بزرگواران مہمان شهدای استان چهارمحال و بختیاری هستیم . ممنون از همراهے شما🙏 🌸🍃
~•°🥀°•~ آنان که گل سپیده را کاشته اند مارا ز حضور نور انباشته اند دیروز چو دانه در دل خاک شدند امروز چو لاله قد برافراشته اند< 🍃 🕊 🥀 . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
~•°🥀°•~ مـن کجا و بـا شهیدان زندگی؟ مـن کجا و قـصـه‌ی رزمندگی؟ مـن کجا و دیدن وجه خدا؟ مـن کجا و جمع اعلام الهدی؟ با همه بیچارگی تنهـا شدم! مـن سفیـر بهترین یـاران شدم گ 🍃 الله_بامیری🕊 🕊 !🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
~•°🥀°•~ چه زیبا ملائک شدند زیستند همان ها که هستند ولی نیستند ! کسانی که در جمع ما بوده اند ولی حیف نفهمیده ایم کیستند.🥀 شهیدم🍃 🕊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
~•°🥀°•~ سفیر عشق شهید است و ارباب عشق حسین (ع) و وادی عشاق کربلا جایی که ارباب عشق سر به باد می‌دهد تا اسرار عشاق را بازگو کند که برای عشاق راهی جز از کربلا گذشتن نیست 🍃 🕊 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
~•°🥀°•~ شهیدان عاشقان نور نابند شهیدان شاهدان انقلابند کتاب عشق را کاتب حسین است شهیدان برگه های این کتابند . 🍃 🕊 نیابتی🥀 . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
~•°🥀°•~ با بال خونین دعا رفتند یاران عاشق تا خدا رفتند آن غنچه ها با یک سبد لبخند با کاروان لاله ها رفتند. 🍃 🕊 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
~•°🥀°•~ شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می‌دهند ما هنوز شهادتی بی درد می‌طلبیم غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی‌دهند 🍃 🕊 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 💟 سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود، نمی توانست حرف هایی را که می شنید را باور کند هضم این حرف ها برایش خیلی سخت بود - خانم حسینی به نفع خودتونه هر چه زودتر قضیه رو برای ما روشن کنید چون تا وقتی قضیه روشن نشه شما مهمون ما هستید. البته قضیه روشن هست - من همچین کاری نکردم - خانم حسینی پس این همه مدرک تو پرونده چی میگن ؟؟ - نمیدونم، حتما اشتباه شده و با صدای بالاتری گفت: - مطمئنم اشتباه شده سمانه خیره به خانمی که با اخم و عصبانیت به او خیره شده بود ماند - صداتونو بالا نبرید خانم حسینی، اینجا خونه ی خالتون نیستش، وقتی داشتید برا بهم ریختن اوضاع برنامه ریزی می کردید، باید به فکر اینجا بودید سمانه عصبی از جایش بلند شد و با صدای بلندی گفت: - وقتی هنوز چیزی ثابت نشده حق ندارید تهمت بزنید، من دارم میگم اینکارو نکردم، اما شما الان فقط میخواید مجرم بودن منو ثابت کنید حتی تلاش نمی کنید حقیقتو از زبون من بشنوید خانم از جایش بلند شد و پرونده را برداشت: - مسئول ما به احترام اینکه خانم هستید برای بازجویی خانم فرستادن اما مثل اینکه شما بازیتون گرفته، و قضيه رو جدی نگرفتید، خودشون بیان بهتره پوزخندی زد و از اتاق خارج شد، سمانه بر روی صندلی نشست و سرش را بین دستانش گرفت و محکم فشرد تا شاید سردردش کمتر شود باورش نمی شد ، حرف هایی که شنیده بود خیلی برایش سنگین بودند. الان همه او را به چشم یک ضد انقلابی می دیدند الان دیگر مطمئن بود که ساعت از ۹ گذشته ، و اتفاقی که نباید بیفته اتفاق افتاده. می دانست الان مادرش و پدرش چقدر نگران هستند، و چقدر خجالت زده در برابر خانواده محبی . آه عمیقی کشید، مطمئن بود الان در به در دنبال او هستند، هیچوقت دوست نداشت کسی را نگران کند با آرامش خانواده را بهم بریزد دوست داشت هر چه سریعتر مسئولشان بیاید و او از اینجا برود. از فکری که کرد ، ترسی ہر دلش نشست و دستانش یخ بستند "نکند اینجا ماندنی شود، یا شاید بی گناهیش ثابت نشود" محکم سرش را تکان داد تا دیگر به آن ها فکر نکند. بعد از نیم ساعت در باز شد، و سایه مردی بر روی زمین افتاد. سمانه سرش را بالا آورد تا به بی گناه بودنش اعتراف کند اما با دیدن شخصی که روبه رویش ایستاده شوکه شد نمی توانست نگاهش را از مردی که خود هم از دیدن سمانه ، در این مکان شوکه شده بود ، بردارد. سمانه دیگر نمی توانست اتفاقات اطرافش را درک کند، احساس می کرد سرش در حال ترکیدن است. اشک در چشمانش نشسته بود و فقط اسمش را با بهت و حیرت از زبان مردی که هنوز در کنار در خشکش زده بود شنید - سمانه کمیل شوکه به دختری که با چشمان اشکی به او خیره شده بود، نگاه می کرد ناباور پرونده را باز کرد و با دیدن اسم سمانه چشمانش را محکم روی هم فشرد خودش را لعنت کرد که چرا قبل از اینکه به اتاق بازجویی بیاید نگاهی به پرونده نینداخت. اما الان این مهم نبود ، مهم بودن مهیا و تهمتی که به او زده بودند سمانه هنوز در شوک بودن کمیل در اینجا بود. اول حدس زد شاید او هم به خاطر تهمتی اینجا باشد اما با دیدن همان پوشه در دست کمیل، یاد صحبت آن خانم در مورد مسئولشان افتاد باورش سخت و غیر ممکن بود.  کمیل نفس عمیقی کشید و قبل از اینکه در را ببندد با صدای بلندی گفت: -رضایی مردی جلو آمد و گفت: - بله قربان - دوربین و شنودای اتاقو غیر فعال کن - بله قربان در را بست و به طرف سمانه که با چشمان به اشک نشسته منتظر توضیحش بود ،رفت. میز را کشید و روی آن نشست، از حضور سمانه در اینجا خیلی عصبی بود. سروان شوکتی توضیحاتی به او داده بود. اما غیر ممکن بود که باور کند این کارها را سمانه انجام داده شود و حتی با وجود مدرک. مطمئن بود سمانه بی گناه است . با صدای سمانه نگاهش را از پرونده برداشت؛ - تو اینجا چیکار میکنی؟ جواب منو بدید؟ این پرونده و این اسلحه برای چی پیش شماست؟ و کمیل خودش را لعنت کرد که چرا اسلحه اش را در اتاقش نگذاشته بود. سمانه با گریه گفت: - تورو خدا توضیح بدید برام اینجا چه خبره؟ از ظهر اینجام ، هیچی بهم نمیگن، فقط یکی اومد کلی تهمت زد و رفت توروخدا آقاکمیل یه چیزی بگو، شما برا چی اینجایی ؟ اصلا میدونید مامان بابام الان چقدر نگران شدن نویسنده:فاطمه امیرے . ..... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌷☘🌷☘🌷 ☘🌷☘🌷 🌷☘🌷 ☘🌷 🌷 🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸 در خدمتتون هستیم امشب با هئیت مجازی این هفته با موضوع سیری در صحیفه سجادیه امام زین العابدین ع 🍃سخنران : ان شاءالله مورد استفاده همه شما عزیزان قرار بگیرد🌺
576.4K
🥀🖤🥀🖤 طبع نفس این است که طغیانگر و یاقی است مگر اینکه...
677.4K
🥀🖤🥀🖤🥀 هرچه انسان خدا را فراموش کنه خودش رو فراموش کرده راه خدا شناسی پیغمبر شناسی و اخرت شناسی منحصر به خود شناسی است...
380.3K
سوم .🥀🖤🥀🖤🥀 . انچه واسطه ی یاد خداست...
32.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🖤🥀🖤 🎥سلام ای چاره بیچاره ها ارباب من بیچاره رو دریاب 🎤سیدمجید_بنی فاطمه 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
💯💯💯💯💯 دوباره سلام خدمت دوستان عزیز🌺 حتما حتمااااااا مباحث امشب رو دنبال کنید و نظرتون رو درباره موضوع بحث برامون بفرستید☺️ منتظر نظرات، پیشنهادات و همچنین انتقاداتتون هستم. لطفا لطفااااااا همراهیمون کنید و دلگرم به ادامه این مباحث🍃 اگر هم موضوعی پیشنهادی دارید برای سخنرانی و صحبت درباره ش حتما حتما به ما اعلام کنید تا درباره ش صحبت بشه❗️👇 🆔 @Gh1456 ممنون از اینکه کنار مون هستید
والسلام
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ حال ما دنیا نشینان بی تو اصلاً خوب نیست بی تو در دنیای ما جز فتنه و آشوب نیست باغ های این حوالی را همه سرما زده💔 دور از خورشید هرگز حاصلی مرغوب نیست بی تو آداب مسلمانی دگرگون گشته است شیعه ی این روزها چندان به تو منسوب نیست 💔 . ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْفَرَج 🌤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
•|شال عزا🖤 🏴–شال مشکیش رو فقط محرم دور گردنش می‌انداخت، بعد به من میگفت بشورمش و میذاشت کنار تا محرم سال بعد. ✨–محرم 92 میخواست جمعش کنه گفتم: هنوز نشستم. گفت: میخوام همینطوری نگه دارم. منم قسم داد که یه وقت نشورم. 🍁–و همونطور گذاشتم کنار. تا روز رفتنش شالش رو از من خواست و با خودش برد. 💫–نمیدونم چی تو دلش گذشت. فقط اینو میدونم. که شالش رو برد تا روز وفات حضرت زینب تو سوریه استفاده کنه. 💔🕊–ولی دقیقاً روز وفات حضرت تو مشهد، پیکرش هم‌بستر خاک شد. @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 💟 وقتی جوابی از کمیل نشنید با گریه فریاد زد - جوابمو بده لعنتی و صدای هق هق اش در فضای اتاق بپیچید. کمیل که از دیدن اشک های سمانه و عجزش عصبی و ناراحت بود، و اینکه نمی دانست چه بگوید تا آرام شود بیشتر کلافه شد، البته خودش هم نیاز داشت کسی آرامش کند، چون احساس می کرد اتشی در وجودش برافروخته شده و تا سمانه را از اینجا بیرون نبرد خاموش نخواهد شد سمانه آرام تر شده بود ، اما هنوز صدای گریه ی آرامش به گوش می رسید با صدای کمیل سرش را بلند کرد ، متوجه چشمان سرخ کمیل و کلافگی اش شده بود! - باور کنید خودمم ، نمیدونم اینجا چه خبره، فکر نمیکردم اینجا ببینمت ولی مطمئنم هرچی تو این پرونده در مورد تو هست اشتباهه ، مطمئنم اینو هم بدون که من حتی دوس ندارم یک دقیقه دیگه هم اینجا باشی پس کمکم کن که این قضیه تموم بشه، الانم دوربین و شنود این اتاق خاموشه خاموش کردم تا فکر نکنی دارم بازجویی میکنم ، الان فقط کمیل پسرخالتونم هرچی در مورد این موضوع میدونید بگید. سمانه زیر لب زمزمه کرد - بازجویی در مورد کارت دروغ گفتی؟ وای خدای من  کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و گفت : - الان وقت این حرف ها نیست سمانه ناباور به کمیل خیره بود، آنقدر شوک بزرگی به او وارد شده بود که نمی توانست تسلطی بر رفتارهایش داشته باشد. الأن بگید، اون پوسترایی که تو تظاهرات دست بقیه بودند برا چی طراحی کردید کی ازتون خواسته بود؟ سمانه دستای لرزانش را بر روی میز مشت کرد و لبانش را تر کرد و گفت: - من پوستری برای این تجمع طراحی نکردم - اما چند نفر از دانشجوها گفتند که این پوسترارو شما بهشون دادید ، که به دست بقیه برسونن  - آره ولی من این پوسترارو ندادم، من پوسترایی که طراحی کردم به بچه ها دادم اخمی بر روی پیشانی کمیل نشست؟ - کی پوسترای طراحی شده رو چاپ کرد؟ - آقای سهرابی کمیل سریع پرونده را باز کرد و نگاهی به آن انداخت، اما اسمی از سهرابی نبود. - کی هست؟ - مسئول دفتر - اینجا که نوشته عظیمی مسئول دفتر - آقای عظیمی بیمارستان بستریه.برای همین این مدت آقای سهرابی مسئوله - این سهرابی چطور آدمیه - آدم خوبیه کمیل سری تکان می دهد - به کسی شک نداری؟ سمانه کمی فکر کرد اما کسی به ذهنش نرسید - نه - خب cd هایی که تو دانشگاه پخش شده بودند.. سمانه سریع گفت :  - باور کنید ، آقای سهرابی به من به cd داد گفت مداحی هست برم رایت کنم به عنوان فعالیت فرهنگی بدم به بچه ها، منم تعجب کردم آخه این فعالیت ها خیلی قدیمی شده بودند. اما گفت که بخشنامه است باید انجام بشه - بخشنامه رو دارید؟ - نه، قرار بود بفرسته برام اما نفرستاد - میدونستید تو اون Cd ها کلی سخنرانی ضد نظام بود سمانه با حیرت به کمیل نگاه می کند و آرام می گوید: - چی؟ ولی آقای سهرابی گفتن که مداحيه، حتی به نمونه به من داد - الان دارید این نمونه رو؟ - آره هم cd هم یه نمونه از پوستر تو اتاقم تو دفتر هستش و cd هارو قبل از اینکه پخش کردید جایی گذاشتید؟ - یه روز کامل تو دفتر بودن کمیل سری تکان می دهد و سریع برگه ای به سمت سمانه می گیرد - آدرس کافی نتی که رفتید و برام بنویسید نویسنده:فاطمه امیرے . ..... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @Tanhae_komill