eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی❤: قسمت ششم هادی به سوی سیدالشهدا علیه السلام🌺 💢دوران جوانی ما با هم طی شد. آن زمان ابراهیم در بازار کار می کرد عصرها هم با هم بودیم و مسجد می رفتیم. 💢یک روز به او گفتم: دقت کردی چقدر از جوانان محل فاسد شدند؟ بیشترشان دنبال مشروب وکار خلاف رفته اند. 💢ابراهیم هم سرش را با تکان دادن تایید کرد و گفت: بیا یه هیئت راه بیاندازیم و بچه های محل را دور هم جمع کنیم. 💢با چند نفر دیگر هم صحبت کرد و هیئت راه انداخت. 💢اولین جلسات در روزهای سه شنبه در منزل خودشان داخل کوچه تجلی برگزار شد. 💢آنجا منزل کوچکی بود با دو اتاق تو در تو و حیاطی کوچک پدر ابراهیم هم دم در با دم کردن چای خدمت می کرد. 💢جلسه با سخنران شروع می شد بعد من و ابراهیم مداحی می کردیم. 💢مداحی را ابراهیم شروع می کرد و اشک می ریخت. حالات او به روی بقیه افراد هیئت تاثیر می گذاشت بعد هیئت هم ابراهیم برای تک تک اعضا شام تهیه می کرد. 💢کم کم برخی از جوانانی که به راه خلاف کشیده شده بودند پایشان به هیئت باز شد. 💢سه ماه از تشکیل هیئت می گذشت و نام هیئت را مهدویون انتخاب کردیم. 💢حالا دیگر ۴۰عضو ثابت داشتیم و منزل ابراهیم دیگر گنجایش نداشت. 💢هیئت در منازل دوستان بصورت سیار برگزار می شد. 💢تمام دوستان حالا دیگر ابراهیم را به عنوان بزرگتر هیئت قبول کردند هر وقت سخنران نبود. خود ابراهیم شروع به صحبت در مورد دوستی با سید الشداعلیه السلام می کرد. 💢جلسات هیئت خیلی تاثیر گذار بود خیلی از همان جوانان محلی جذب ورزش با محیط کار شدند. 💢ابراهیم هم تلاش می کرد وقت آنها را پر کند. 💢یادم هست در همان ایام با چند نفر از همان رفقا به مشهد رفتیم. 💢در این سفر بیشتر ابراهیم را شناختم توی حرم برای ما زیارت نامه می خواند. 💢یک بار وقتی برگشتم دیدم به پهنای صورت زیبایش اشک جاری است. 💢در حرم امام رضاعلیه السلام آنچه دیدم عشق بی حد ابراهیم به اهل بیت بود. 💢روزها و سال ها گذشت و انقلاب پیروز شد هیئتی که ابراهیم برپا کرد با یکی از هیئت های معروف محل ادغام شد. 💢این هیئت هنوز هم بصورت هفتگی برنامه دارد. بسیاری از همان کسانی که در آستانه ورود به محیط آلوده و فاسد بودند، با یاری خدا و کمک ابراهیم از مذهبی های محل ما شدند. چند نفر از آنها هم به شهادت رسیدند. 💢در ایام دفاع مقدس یک بار ابراهیم را در عالم رویا مشاهده کردم او با برخی از دوستانش در یک باغ زیبا حضور داشتند جلو رفتم خواستم سوالی کنم که ثمره آن همه هیئت رفتن چه شد؟ 💢قبل از اینکه چیزی بگویم جلو آمد و گفت: زمانی که شهید شدم و افتادم آقا ابا عبدالله الحسین (ع) آمدند و مرا در آغوش گرفتند. 🗣سید علی شجاعی @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°♡ ❤️ ♡°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حامد سلطانی💙 که از متخصصین تخریب سپاه به شمار می رفت و چندین بار برای دفاع از حریم آل الله مهاجرت کرده بود مصادف با سالروز شهادت 💛امام رضا علیه السلام💛 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 شهيدي كه قرار بود از جبهه اخراج بشه...💔 رواي:حاج_حسين_كاجي🎤 از شهيد ماشاللهي🕊 ...........🌹🌹............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........🌹🌹..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤انالله و انا الیه راجعون🖤 در گذشت عموی بزرگوار مدیر محترم را به ایشان و خانواده گرامیشان تسلیت عرض نموده و برای آنان صبر و اجر و برای آن عزیز سفر کرده علو درجات طلب را می‌کنم 📌 عزیزان امشب نمازشب اول قبر برای شادی روح این عزیز سفر کرده خوانده شود 🕊 🔻طریقه خواندن شب اول قبر: « مرحوم حاج امام علی فرزند حسنعلی» 🔻در شب اول قبر؛ مستحب است دو رکعت نماز وحشت خوانده شود که در رکعت اول بعد از سوره حمد، یک مرتبه آیة الکرسی و در رکعت دوم، بعد از سوره «حمد»، ۱۰ مرتبه سوره «انا انزلنا» خوانده شودو وقتى نماز تمام شد، چنین گفته مى شود: «اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الى قبر فلان» و به جاى کلمه فلان، نام میت را مى برد اجر همه شما با حضرت زهرا🌸
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#عاشقانه_دو_مدافع 💘 #قسمت1⃣5⃣ عشق ابے عبدللہ چہ کرده با دلهاشوݧ ؟؟؟ یہ گوشہ وایساده بودم و بہ آدم
💘 ⃣5⃣ وارد حرم شدیم... حس عجیبے داشتم سرگردوݧ تو بیـݧ الحرمیـݧ وایستاده بودیم نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسیـݧ یا حرم حضرت عباس بہ اصرار اردلاݧ اول رفتیم حرم اما حسیـݧ دست در دست علے وارد شدیم چشمم کہ بہ گبند افتاد بے اختیار اشک از چشمام جارے شد و روزمیـݧ نشستم علے هم کنار مـݧ نشست و تو اوݧ شلوغے شروع کرد بہ روضہ خوندݧ چادرمو کشیدم روصورتمو و با تموم وجودم اشک میریختم نمیدونم چرا تمام صحنہ هاے اوݧ ۴سال،مث چادرے شدنم اوݧ خوابے کہ دیدم پیرزنے کہ منتظر پسرش بود ،نامہ اے کہ پسرش نوشتہ بود، خواستگارے علے شهادت مصطفے ،خانومش و ...حتے رفتـݧ علے بہ سوریہ میومد جلوے چشمم و باعث شدت گریہ ام شده بود. واے اماݧ از روضہ اے کہ علے داشت میخوند روضہ ے بے تابے حضرت زینب بعد از شهادت امام حسیـݧ قلبم داشت از سینم میزد بیروݧ گریہ آرومم نمیکرد داشتم گریہ میکردم اما بازهم بغض داشت خفم میکرد نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم تو هموݧ حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا کمک میخواستم چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم مردم دور تا دور ما جمع شده بودݧ با روضہ ے علے اشک میریختـݧ اشکام و پاک کردم کہ واضح تر اطرافمو ببینم بہ علے نگاه کردم توجهے بہ اطرافش نداشت روضہ میخوندو با روضہ ے خودش اشک میریخت یاد غریبے حضرت زینب و روضہ اے کہ خودش براے خودش میخوندو اشک میریخت افتادم بغضم بیشتر شد ونفسم تنگ تر بہ زهرا کہ کنارم نشستہ بود با اشاره گفتم کہ حالم بده زهرا نگراݧ بطرے آب و از کیفش درآورد و داد بہ مـݧ و بعد شونہ هامو ماساژ داد روضہ ے علے تموم شد اطرافموݧ تقریبا خلوت شده بود علے کہ تازه متوجہ حال مـݧ شده بود با سرعت اومد سمتم و با نگرانے دستم و گرفت:چیشده اسماء حالت خوبہ؟ هنوز اشکاش رو صورتش بود دلم میخواست کسے اونجا نبود تا اشکاشو پاک میکردم و براے بودنش ازش تشکر میکردم لبخندے زدم و گفتم:چیزے نیست علے جاݧ یکم فشارم افتاده بود دستات یخہ اسماء مطمعنے خوبے؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:علے چہ صدایے دارے تو ،ببیـݧ منو بہ چہ روزے انداخت با تعجب بهم نگاه کردواز خجالت سرشو انداخت پاییـݧ چند روزے گذشت ،سخت هم گذشت از طرفے حرم آقا و روضہ هاش از طرف دیگہ اشکهاے علے کہ دلیلش و میدونستم میدونستم کہ بعد از شهادت مصطفے یکے از دوستاش براے ردیف کردݧ کارهاے علے اومده بود پیشش میدونستم کہ بخاطر مـݧ تا حالا نرفتہ الاݧ هم اومده بود از آقا بخواد کہ دل منو راضے کنہ با خودم نمیتونستم کنار بیام،مـݧ علے و عاشقانہ دوست داشتم ،دورے و نداشتـنشو مرگ خودم میدونستم ،علے تمام امید و انگیزه ے مـݧ بود اما نباید انقدر خودخواه باشم من وقتے علے و میخوام باید بہ خواستہ هاشم احترام بزارم تصمیم گیرےخیلے سخت بود تو هموݧ حرم بہ خدا توکل کردم و از آقا خواستم بهم صبر بده تا بتونم تصمیم درست بگیرمـ نمیدونم چرا احساس میکردم آخریـݧ کربلایی کہ با علے اومدم . همہ جا دستشو محکم میگرفتم و ،ول نمیکردم دل کندݧ از آقا سخت بود . ما برگشتیم اما دلموݧ هنوز تو بیـݧ الحرمیـݧ مونده بود . اشک چشماموݧ خشک نشده بود و دلموݧ غم داشت رسیدیم خونہ بہ همیـݧ زودے دلتنگ حرم شدیم. حال غریب و بدے بود انگار مارو از مادرموݧ بہ زور جدا کرده بودݧ علے بے حوصلہ وناراحت یہ گوشہ ے اتاق نشستہ بود و با تسبیح بازے میکرد رفتم کنارش نشستم نگاهش نمیکردم تسبیح و ازش گرفتم و گفتم:چرا ناراحتے؟ آهے کشیدو گفت:اسماء خدا کنہ زیارتموݧ قبول شده باشہ و حاجتامونو بگیریم میدونستم منظورش از حاجت چیہ با بغض تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے؟ جانم اسماء؟ چشمام پراز اشک شدو گفتم:حاجت تو چیہ؟ باتعجب بهم نگاه کرد. بهم نزدیک شد و اشکامو پاک کرد:اسماء مگہ نگفتم دوست ندارم چشماتو خیس ببینم ؟؟ چشمامو بستم و دوباره سوالمو تکرار کردم ازم فاصلہ گرفت و گفت:خوب مـݧ خیلے حاجت دارم قابل گفتـݧ نیست چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:آهاݧ قابل گفتـݧ نیست دیگہ باشہ بلند شدم برم کہ دستم و گرفت و کشید سمت خودش و کنارش نشوند . بینموݧ سکوت بود سرمو گذاشتم رو سینش و بہ صداے قلب مهربونش گوش دادم. نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد . ادامہ دارد... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti♡👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب حکایتهای کوتاه📚📚 روایت یک حکایت  شب هنگام ؛ محمد باقر – طلبه جوان - در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند . شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی! محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟  محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد  و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و … علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتـش جهنم را بچشم  و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم  و به فضل خدا،شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند. شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب مـیـردامــاد داد  و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود
🎊🕊 ⃣3⃣1⃣ خیمه نشین فاطمه دلم برات پر میزنه…..اسم قشنگت آقا جون هر تپش قلب منه دلم برای دیدنش می گیره از من بهونه…..ندبه می خونم دوباره با اشکای دونه دونه . . . 🔻با منتشرڪردن پیامها↯با لینک↯ برنده چالش ما باشین🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 💯پیشنهاد عضويت ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.════♡══╗ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝ ♡♡👆
🎊🕊 ⃣3⃣1⃣ 🕊شهید حسن رشیدی🕊 اگر آن سبز قامت رو نماید در باغ خدا را میگشاید تنم را فرش کردم تا بتازد دلم را نذر کردم تا بیاید 🔻با منتشرڪردن پیامها↯با لینک↯ برنده چالش ما باشین🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 💯پیشنهاد عضويت ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.════♡══╗ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝ ♡♡👆
🎊🕊 ⃣3⃣1⃣ جز دیدن روی شه خوبان هوسی نیست درغیبت او ارض وسماء جزقفسی نیست فریادرس و مرهم زخم دل خوبان... جز یوسف زهرا بخدا هیچ کسی نیست 🔻با منتشرڪردن پیامها↯با لینک↯ برنده چالش ما باشین🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 💯پیشنهاد عضويت ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.════♡══╗ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝ ♡♡👆
🎊🕊 ⃣3⃣1⃣ خواب بودم سخن عشق تو بیدارم کرد مست بودم تشر قهر تو هوشیارم کرد من که بودم همه‌جا ذرهٔ دور از نظری مهر صاحب نظران نقطهٔ پرگارم بود 🔻با منتشرڪردن پیامها↯با لینک↯ برنده چالش ما باشین🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 💯پیشنهاد عضويت ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.════♡══╗ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝ ♡♡👆
🎊🕊 ⃣3⃣1⃣ جاده‌ی چشمِ نگاهِ نگران مرطوب است یوسف از راه بیا؛ شهر، پر از یعقوب است جانِ «عَجّل فَرج»؛ ای روح دعا منتظریم «منتَظَر» با دلِ‌مان راه بیا منتظریم 🔻با منتشرڪردن پیامها↯با لینک↯ برنده چالش ما باشین🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 💯پیشنهاد عضويت ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.════♡══╗ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝ ♡♡👆
1_205329286.mp3
1.49M
🎤صوت شهدایی🎤 💞شهید سید مرتضی اوینی💕 🦋✨ما از سوختن نمیترسیم که پروانه های عاشق نوریم✨🦋 🔸 بیستم فروردین ماه، سالروز شهادت سید مرتضی آوینی گرامی باد.🕊 ✅پیشنهاد دانلود @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti
🎁 🔅🎁﷽🎁🔅 🎁🔅🎁 🎁 😇😇مـــــــژده به عاشقــــــــان😇😇 💗💗مولـــــود نیمه شعبـــــــان💗💗 هدیه ای ارزشمند برای ارسال به دوستانتون😉🤩 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🎊✔️با نیت قلبی پاڪ ڪلیڪ ڪنید✔️🎊 https://digipostal.ir/shabaan خیلی جذابه ببین چی نشون میده😉 بزن رو لینک و لذت ببرید و یکم از فکر کرونا بیاید بیرون و به دوستان خوبتون ارسال کنید 🔅🎁🔅 🎁🔅🎁🔅 🔆🎁🔅🎁🔅🎁🔅
🎊🕊 ⃣3⃣1⃣ و قسم بـه قنوت و رکوع و سجود زیبایت، ما بی شکیب تیغه ي ذوالفقار توییم اي امیر ظهور و قیام! ما «لثار» حسینیم و دل بـه راه تو نثار کرده ایم. اي تکسوار سمند سعادت، اي تنها ترین شمشاد شرافت! "اللهم عجل لولیک الفرج" 🔻با منتشرڪردن پیامها↯با لینک↯ برنده چالش ما باشین🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 💯پیشنهاد عضويت ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.════♡══╗ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝ ♡♡👆
🎊🕊 ⃣3⃣1⃣ ای صاحب هستی جهان مهدی جان وی مالک ظاهر به نهان مهدی جان ما را نبود گـــره گشـــائی جـز تــو بنما نظری به شیعیان مهدی جان 🔻با منتشرڪردن پیامها↯با لینک↯ برنده چالش ما باشین🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 💯پیشنهاد عضويت ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.════♡══╗ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝ ♡♡👆
🎊🕊 ⃣3⃣1⃣ شاید که به پیکر جهان جان آمد شاید که شب غصه به پایان آمد آماده پی ظهور او باید شد شاید که همین نیمۀ شعبان آمد 🔻با منتشرڪردن پیامها↯با لینک↯ برنده چالش ما باشین🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 💯پیشنهاد عضويت ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.════♡══╗ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝ ♡♡👆
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 🌐 🔴بوریس جانسون نخست وزیر انگلیس كه از يك هفته پيش به ويروس كرونا مبتلا شده بود و شب گذشته به بيمارستان منتقل شد بعلت وخامت حالش به ICU منتقل شد. الجزيره به نقل از رويترز: بوريس جانسون آگاه نيست، سطح هوشيارى جانسون [در ICU] پايين آمده است. (رفته تو کما)😐 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
42.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 چادرت فقط برایت پوشش نیست😇 کاخ سیاهیست♥️ در مقابل فتنه های کاخ سفید👊🏻 حجاب بر صورت هر ڪسي ڪہ مے‌نشیند☺ بر سیرتش هم ، جا خــــــوش مي ڪند☘ باور ڪن حتی خـاك چـادرت هم مقدس است...💙 و چھ خوب اسٺ ڪھ وقتے انسان فهمید فریب خورده و بےراهھ رفتھ😔 از همان‌جا برگردد و جبران ڪند☺️ نہ اینڪہ بگوید: این همھ راه آمده‌ایم، بقیہ راه را هم برویم هر چہ بادا باد❌ اگرچہ بر خلاف شرع و رضاے خدا باشد🕋 آری باتوام ای میراث دار چادر حضرت مادر(س) 🌸 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ 💛 ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی❤: قسمت هفتم حیاء🌺 💢از وقتی خودم را در دبیرستان شناختم همراه همیشگی ابراهیم بودم. 💢من و او با هم ورزش می رفتیم و یا مسجد و هیئت. 💢او الگوی اخلاق عملی برای تمام دوستان و همسالان بو . 💢برایم سوال بود چرا ابراهیم به یکباره اینقدر تغییر کرد؟ 💢من بعد ها خیلی دقت کردم جز پدر و مادر که در تربیت او تاثیر داشتند یکی از اهالی محل بود که در شخصیت او بسیار موثر بود. 💢شخصی بود در حوالی منزل آنها و در نزدیکی میدان خراسان ساکن بود. 💢پهلوانی به نام سید عباس، او یک انسان ورزشکار و فرهیخته بود خیلی ابراهیم را دوست داشت هرجا می رفت ابراهیم را با خودش می برد. 💢می گفت: من عاشق حیا و ادب ابراهیم هستم. 💢او در زورخانه های بسیاری رفت آمد داشت همه او را تحویل می گرفتند. 💢من هم با ابراهیم چند بار همراه سید عباس به ورزش رفتم. 💢در مسیر رفت و برگشت سید عباس برای ما حرف می زد او غیر مستقیم نصیحت می کرد. 💢او آدم دنیا دیده و باسواد بود. و نگاهش به دنیا، نگاهی الهی بود و خیلی از چیزهایی که اعتقاد داشت را به ما می آموخت بدون اینکه دستور بدهد. 💢مدتی بعد خبر دار شدیم سید عباس مسئول آموزش تکاوران ارتش شاهنشاهی است اما اصلا به چهره اش نمی خورد او دارای محاسن و مذهبی و مسجدی بود. 💢ابراهیم یک بار با ادب از خود سید عباس سوال کرد. 💢سید عباس گفت: از من خواستند من هم قبول کردم به شرطی که محاسنم را کوتاه نکنم و نمازم را اول وقت بخوانم و آزادی عمل در مسائل دینی داشته باشم. 💢سال بعد که ابراهیم وارد دنیای کشتی شد سید عباس در یک سانحه ای از دنیا رفت. 💢اما یکی از مهمترین مسائلی که سید عباس به ابراهیم تاکید داشت بحث حیاء بود. 💢ابراهیم تحت تاثیر او همیشه لباس گشاد می پوشید. هیچ گاه در حضور دیگران لخت نمی شد. 💢ما ابراهیم را در همه عرصه ورزش دیده بودیم اما یادم نمی آید یک بار به استخر و شنا رفته باشیم. 💢در مورد کشتی معمولا دو بنده ای تهیه می کرد که پارچه دار باشد و معمولا لباسش را در خانه زیر لباس می پوشید و در سالن فقط لباسش را در می آورد. 💢در بین دوستان و همسالان اگر کسی را برای رفاقت انتخاب می کرد اگر می دید بی حیا و دریده است تلاش می کرد که رفتار آن شخص را تغییر دهد. 💢حتی اعتقاد دارم بخاطر همین حیا بود که آرزو داشت پیکرش باز نگردد. 💢در مراسم یکی از شهدا به بهشت زهرا علیه السلام رفتیم آنجا پیکر شهید را می شستند و مردم نگاه می کردند. 💢ابراهیم گفت: خدا کنه ما اینطور نشیم کسی که آدم را شست شو می کنه اگر دقت لازم رو نداشته باشه خیلی بد میشه. 💢بعد ادامه داد: من از خدا خواستم مثل مادر سادات حضرت زهرا علیه السلام گمنام باشم و دیگر کارم به غسال خانه نرسه. 🗣حسین جهانبخش @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ 💚 ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙شهید مدافع حرم: مجید قربانخانی💙 تاریخ ولادت:1369/5/29🌹 تاریخ شهادت: 1394/10/20🥀 محل شهادت: سوریه🔥 بخشی از وصیت نامه شهید مجید قربانخانی🍂👇🏻 «بسم رب الشهدا و الصدیقین» سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم. صحبتم با حضرت امام خامنه ای، آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان می دهم....... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ 💚 ✦°═══ ❀.👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃 🌺 🔹: بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که نامی‌است در میان نام‌ها و شهریست در میان شهر‌ها؛ کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یارانِ امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست. 👈خوشا آنان که مردانه می‌میرند و تو ای عزیز؛ خوب می‌دانی که تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته باشند. 👆 ۲۰فروردین شادی روحش🌹 ...........🌹🌹............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........🌹🌹..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#عاشقانه_دو_مدافع 💘 #قسمت2⃣5⃣ وارد حرم شدیم... حس عجیبے داشتم سرگردوݧ تو بیـݧ الحرمیـݧ وایستاده بو
💘 ⃣5⃣ نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد . چطورے میتونستم بزارم علے بره ،چطورے در نبودش زندگے میکرم. اگہ میرفت کے اشکام و پاک میکردو عاشقانہ تو چشمام زل میزد .کے منو درآغوش میگرفت تا تمام غصه هامو فراموش کنم؟ پنج شنبہ ها باید باکے میرفتم بهشت زهرا؟ .دیگہ کے برام گل یاس میخرید . سرمو گرفت و پیشونیمو بوسید .تو چشمام زل زدو گفت :اسماء چیشده ؟چرا چند وقتہ اینطورے شدی بہ علےنمیخواے بگے میخواے با اشکات قلبمو آتیش بزنے؟ اشکامو پاک کردم و باصداے آرومے گفتم:کے میخواے برے؟ کجا؟ سوریہ. باتعجب نگاهم و کردو گفت:سوریہ؟ نگاهش کردم و گفتم:آره ،مـݧ میدونم کہ میخواے برے. مـݧ میدونم کہ میخواے برے فقط بگو کے؟؟؟ چیزے نگفت زدم بہ شونش و گفتم :علے با توام . اشک تو چشماش حلقہ زده و گفت:وقتےکہ دل تو راضے باشہ برگشتم،پشتمو بهش کردم و گفتم:إ جدے؟؟پس هیچوقت نمیخواے برے دستشو گذاشت رو شونم ومنو چرخوند سمت خودش . اومد چیزے بگہ کہ انگشتمو گذاشتم رولباشو گفتم:هیس ،هیچے نگو علے تو کہ میخواستے برے چرا اصلا زن گرفتے؟؟؟ چرا موقع خواستگارے بهم نگفتے؟؟ اصلا چرا مـݧ؟؟؟ علے چرا؟؟؟ دستمو گرفت تو دستشو گفت:اجازه هست حرف بزنم؟؟ اولا کہ هر مردے باید یروزے زݧ بگیره دوما کہ اسماء تو کہ خودت میدونے مـݧ عاشقت شدم و هستم باز میپرسے چرا مـݧ؟ اوݧ موقع خبرے از رفتـݧ نبود کہ بخوام بهت بگم.الانش هم اگہ تو راضے نباشے مـݧ جایے نمیرم آره مـݧ راضے نباشم نمیرے.اما همش باید ببینم ناراحتے.?? بادیدݧ عکس یہ شهید بغضت میگیره?? ینے مـݧ مانع رسیدݧ بہ آرزوت بشم؟ مـݧ خودخواهم علے؟؟ ݧ ݧ اسماء چرا اینطورے میکنے؟ نمیدونم علے ،نمیدونم بس کـݧ اسماء دستم گذاشتم رو سرمو بہ دیوار تکیہ دادم علے از جاش بلند شد رفت سمت در،یکدفعہ وایستاد و برگشت سمت مـݧ بہ حرکاتش نگاه میکردم اومد پیشم نشست و با ناراحتے گفت:!اسماء ینے اگہ موقع خواستگارے بهت میگفتم کہ احتمال داره برم سوریہ قبول نمیکردے؟؟ نگاهم و ازش دزدیدم و بہ دستام دوختم قلبم بہ تپش افتاده بود ،نمیدونستم چہ جوابے باید بدم چونم و گرفت و سرمو آورد بالا اشک تو چشماش حلقہ زده بود سوالشو دوباره تکرار کرد ایندفعہ یہ بغضے تو صداش بود طاقت نیوردم دستشو گرفتم و گفتم:قبول میکردم علے مثل الاݧ کہ... کہ چے؟؟؟؟ بغضم ترکید،توهموݧ حالت گفتم،مثل الاݧ کہ راضے شدم برے... باورم نمیشد ایـݧ حرفو مـݧ زدم ؟؟ کاش میشد حرفمو پس بگیرم کاش زماݧ فقط یکدیقہ بہ عقب برمیگشت علے اشکامو پاک کردوسرمو چسبوند بہ سینش دوباره صداے قلبش میشنیدم پشیموݧ شدم از حرفے کہ زدم تو دلم گفتم:الاݧ وقت درآغوش گرفتنم نبود علے،دارے پشیمونم میکنے،چطورے ازت دل بکنم چطورے؟؟؟ باصداش بہ خودم اومدم. اسماء اینطورے راضے شدے؟؟؟با گریہ واشک؟؟؟با چشماے غمگیـݧ؟؟؟ فایده اے نداشت مـݧ حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم. ازش جدا شدم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم:مـݧ تصمیممو گرفتم... فقط بگو کے میخواے برے؟؟؟ بگو بہ جوݧ علے راضیم برے؟؟ إ علے گفتم راضیم دیگہ ایـݧ حرفا ینے چے؟؟؟ ݧ بگو بہ جوݧ علے علے دارے پشیمونم میکنیا دیگہ چیزے نگفت ... علے نمیخواے بگے کے میخواے برے؟؟ آهے کشید و آروم گفت:جمعہ شب پس واقعیت داشت رفتنش تو ایـݧ یکے دوماه دنبال کاراش بود... بہ من چیزی نگفته بود چرا؟؟؟؟؟ احساس کردم سرم داره گیج میره نشستم رو صندلے و چشمامو بستم زماݧ از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده باصداے آروم کہ کمے هم لرزش قاطیش بود پرسیدم:علے امروز چند شنبست چهارشنبہ فقط سہ روز تا رفتنش زماݧ داشتم.باید چیکار میکردم؟؟ما هنوز عروسے هم نکرده بودیم .قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم وماه عسل بریم پابوس آقا. جلوے چشمام سیاه شداز رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم… ادامه دارد .... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti