eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 یاد خدا را فراموش نکنید و مرتب بسم الله بگویید و با یاد خدا ،ذکر خدا خیلی از مطالب حل می شود 9⃣2⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 خدایا می‌دانم که کم‌کاری از من است. خدایا می‌دانم که من بی‌توجهم. خدایا می‌دانم که من بی‌همّتم. خدایا می‌دانم که من قلب امام زمان را رنجانده‌ام. امّا خود می‌گویی که به سمت من بازآیید. آمده‌ام خدا کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. 0⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 صبࢪ ࢪا سرلوحہ خود قࢪاࢪ دهید و مطمئن باشید کہ هࢪ کسے از این دنیا خواهڊ ࢪفت و تنها کسے کہ باقے مےماند خداوند متعاڵ است... 1⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 شهید علی خلیلی "به عشق لبخند حضرت آقا جلو رفتم💞" 2⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 «صبر را سرلوحه خود قرار دهید و روضه ابا عبدلله (ع) و خانوم زینب کبری (س) فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دل‌ها آرام می‌گیرد.» ⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 عاشقان راسر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است ⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
🌸🍃 دیگران چون بروند از نظر از دل بروند..... توچنان در دل من رفته که جان در بدنی.... ⃣3⃣ 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
نکته‼️‼️ نکته ‼️‼️ لطفا برای بالا رفتن بازدید پست خود، پست مربوطه را از کانال فوروارد و برای سایرین ارسال کنید ❣سپاس از همراهی و توجه شما🙏
💚 لذت شعر به آن است که والا باشد هدف شعر ظهور گل زهرا باشد😌 جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان 🥀 علت هستی ما حضرت مولا باشد🌱 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
══💝══ بيا فكر كنيم حجاب محدوديت است، من ازادانه عاشقت هستم💝 اي زيباترين محدوديت دنيا...! @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸هوالعشـق🌸 📜 💟 سمانه با صدای گوشی ، سریع کیفش را باز کرد و گوشی را از کیف بیرون آورد، با دیدن اسم صغری لبخندی زد: - جانم - بی معرفت، نمیگی یه بدبخت اینجا گوشه اتاق افتاده، برم یه سری بهش بزنم - غر نزن ، درو باز کن دم درم و تنها صدایی که شنید ، صدای جیغ بلند صغری بود. خندید و "دیوونه ای " زیر لب گفت. در باز شد و وارد خانه شد، همان موقع یاسین با لباس های سبز پاسداری از خانه بیرون آمد، با دیدن سمانه لبخندی زد و گفت: - به به دختر خاله، خوش اومد ی - سلام، خوب هستید؟ - خوبم خداروشکر، تو چطوری ؟ این روزا سرت حسابی شلوغه - بیشتر از شما سرم شلوغ نیست - نگو که این انتخابات حسابی وقتمونو گرفته،الانم زود اومدم فقط سری به صغری بزنم و برم، فردا انتخاباته امشب باید سر کار بمونیم. - واقعا خسته نباشید، کارتون خیلی سنگینه لبخندی زد و گفت: - سلامت باشید خواهر، در خدمتیم ، من برم دیگه سمانه آرام خندید و گفت: - بسلامت، به مژگان و طاها سلام برسونید. - سلامت باشید، با اجازه - بسلامت سمانه به طرف ورودی رفت ، سمیه خانم کنار در منتظر خواهرزاده اش بود، سمانه با دیدن خاله اش لبخندی زد و که سمیه خانم با لبخندی غمگین جوابش را داد که سمانه به خوبی ، متوجه دلیل این لبخند غمگین را می دانست، بعد روبوسی و احوالپرسی به اتاق صغری رفتند ، صغری تا جایی که توانست ، به جان سمانه غر زده بود و سمانه کاری جز شنیدن نداشت، با تشر های سمیه خانم ، صغری ساکت شد، سمیه خانم لبخندی زد و رو به سمانه گفت: - سمانه جان - جانم خاله امروز هستی خونمون دیگه؟ - نه خاله جان کلی کار دارم ، فردا انتخاباته، باید برم دانشگاه - خب بعد کارات برگرد صغری هم با حالتی مظلوم به او خیره شد، سمانه خندید و مشتی به بازویش زد: - جمع کن خودتو - باور کن کارام زیادن، فردا بعد کارای انتخابات ، باید خبر کار کنیم، و چون صغری نمیتونه بیاد من خسته باشم هم باید بیام خونتون سمیه خانم لبخندی زد: - خوش اومدی عزیز دلم سمانه نگاهی به ساعتش انداخت - من دیگه باید برم ، دیرم شد، خاله بی زحمت برام به آژانس میگیری - باشه عزیزم سمانه بوسه ای بر روی گونه ی صغری زد و همراه سمیه خانم از اتاق خارج شدند. بعد از اینکه کرایه را حساب کرد ، وارد دانشگاه شد، اوضاع دانشگاه بدجور آشفته بود، گروهایی که غیر مستقیم در حال تبلیغ نامزدها بودند، و گروهایی که لباس هایشان را با رنگ های خاص ست کرده بودند، از کنار همه گذشت و وارد دفتر شد ، با سلام و احوالپرسی با چند تا از دوستان وارد اتاقش شد ، که بشیری را دید، با تعجب به بشیری خیره شد!! بشیری سلامی کرد، سمانه جواب سلام او را داد و منتظر دلیل ورود بدون اجازه اش به اتاق کارش بود! - آقای سهرابی گفتن این بسته های برگه A4 رو بزارم تو اتاقتون چون امروز زیاد لازمتون میشه - خیلی ممنون، اما من نیازی به برگه A4 نداشتم، لطفا از این به بعد هم نبودم وارد اتاق نشید. بشیری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد، سمانه نگاهی به بسته های A4انداخت، نمی دانست چرا اصلا حس خوبی به بشیری نداشت، سیستم را روشن کرد و مشغول کارهایش شد. با تمام شدن کارهایش از دانشگاه خارج شد ، محسن با او هماهنگ کرده بود که او به دنبالش می آید، با دیدن ماشین محسن به طرف ماشین رفت و سوار شدن - به به سلام خان داداش - سلام و درود بر آجی بزرگوار تا می خواست جواب دهد ، زینب از پشت دستانش را دور گردن سمانه پیچاند و جیغ کنان سلام کرد، سمانه که شوکه شده بود، بلند خندید و زینب را از پشت سرش کشید و روی پاهایش نشاند: - سلام عزیزم، قربونت برم چقدر دلتنگت بودم بوسه ای بر روی گونه اش كاشت که زینب سریع با بوسه ای بر روی پیشانی اش جبران کرد. - چه خوب شد زینبو اوردی، خستگی از تنم رفت - دختر باباست دیگه، منم با اینکه گیرم، این چند روزم میدونم که خونه بیا نیستم به چند ساعت مرخصی گرفتم کارمو سپردم به یاسین اومدم خونه. نویستده:فاطمه امیرے . ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{○•🥀🕊•○} سلام بر سبک بالان عشق✋ شَھادت یعنے: وارد شدن درحریم خلوت الھےو میھمانـ شدن برسرسفره ے ضیافتـ الھے♥️ این ڪم چیزے نیست این خیلے بـاعظمتـ استـ 💪 🥀 🕊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ 📚 کتاب ❣حسین(ع) از زبان حسین(ع)❣ 🔻زندگی و زمانه امام حسین(ع) از زبان ایشان @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍎🍎🍎🍎🍎 #👹 🔰 تقویت قوای دفاعی و ایمنی بدن در برابر بیماری ها از جمله ویروس کرونا 🔰 ✅ سبک زندگی سالم و پرهیز از پرخوری ✅ حجامت عام ✅ چشیدن نمک طبیعی قبل و بعد از غذا ✅ روزانه جویدن ۷ عدد سیاهدانه + یک قاشق مرباخوری عسل ✅🌟 داروی امام کاظم علیه السلام @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت ۹ صفرسالگرد شهادت عمار یاسر 🥀 صحبتهای مقام معظم رهبری در مورد عمار یاسر صحابی پیامبر و یار حضرت علی علیه السلام @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸هوالعشـق🌸 📜 💟 - ببخشید اذیتت کردم - نه بابا این چه حرفیه مامان گفت شام بیایم دورهم باشیم بعد ثریا گفت دانشگاهی بیام دنبالت ،زینب هم گفت میاد. - سمانه دوباره بوسه ای بر موهای زینبی که آرام خیره به بیرون بود زد . با رسیدن به خانه سمانه همراه زینب وارد خانه شدند و بعد از احوالپرسی ، به کمک ثریا و فرحناز خانم رفت سفره را پهن کردند و در کنار هم شام خوشمزه ای با دستپخت ثریا خوردند. یاسین به محسن زنگ زده بود و از او خواست خودش را به محل کار برساند بعد خداحافظی ثریا و یاسین ،زینب قبول نکرد که آن ها را همراهی کند و اصرار داشت که امشب را کنار سمانه بماند و سمانه مطمئن بود که امشب خواب نخواهد داشت. سمانه پتو را روی زینب کشید و کلافه گفت: - زینب عمه بخواب دیر وقته گوشیش را نشان زینب داد و گفت: - نگا عمه ساعت ۳ شبه من باید سه ساعت دیگه بیدار بشم نگاهی به زینب انداخت متفکر به گوشی خیره شده بود زینب ، عمه به چی خیره شدی؟؟ - عمه این آقا مرد بدیه؟؟ سمانه به عکس زمینه گوشی اش که عکس مقام معظم رهبری بود، نگاهی انداخت - نه عمه اتفاقا مرد خیلی خوب و مهربونیه، چرا پرسیدی؟ - آخه اون روز که رفته بودم پیش خاله صغری، یواشکی رفتم تو اتاق عمو کمیل - خب  - بعد دیدم عمو داره تو لپ تاب یه فیلم از این آقا میبینه که داره حرف میزنه بعد منو دید زود خاموشش کرد ابروان سمانه از تعجب بالا رفتند!! - عمه چیزی به عمو نگو، من قول دادم که چیزی نگم. - باشه عمه ، بخواب دیگه سمانه دیگر کلافه شده بود، باور نمی کرد کمیل در جمع ضد رهبری صحبت می کرد و مخفیانه سخنرانی های رهبر را گوش می داد. نفس عمیقی کشید و به زینب که آرام خوابیده بود نگاهی انداخت و لبخندی زد و زیر لب گفت: - فضول خانم ، چقدم سر قولش مونده لبخندی زد و چشمانش را بست و سعی کرد تا اذان صبح کمی استراحت کند. – حواست باشه، دعوایی چیزی شد دخالت نکن – چشم مامان، الان اجازه میدید برم - برو به سلامت مادر  - راستی مامان من شب میرم خونه خاله سمیه، کار داریم به خاطر وضعیت پای صغری، میرم پیشش کارارو باهم انجام بدیم بی زحمت به بابایی بگو رفتید رای بدید لب تاپ و وسایلمو برسونید خونه خاله - باشه عزیزم، جواب تلفنمو بده اگه زنگ زدم - چشم عزیزم سمانه بوسه ای بر گونه ی مادرش گذاشت و با برداشتن کیف و دوربینش از خانه خارج شد. با صدای گوشی دوربینش را کناری گذاشت؛ - جانم رویا - کجایی سمانه - بیرون - میگم آقایون نیستن، سیستم خراب شده، جان من بیا درستش کن کارامون موندن - باشه عزیزم الان میام در عرض ربع ساعت خودش را به دانشگاه رساند ، یا دیدن رویا کنار دفتر با لبخند به طرفش رفت: - اوضاع انتخابات چطوره؟ سمانه ناراحت سری تکون داد و گفت: - اوضاع به نفع ما نیست ، ولی خداروشکر شهر آرومه - خداروشکر ، بیا ببین این سیستم چشه؟؟ فک کنم ویندوز پریده - من یه چیزی از اتاقم بردارم بیام - باشه سمانه سریع به سمت اتاقش رفت وسایلش را روی میز گذاشت و سریع چند Cdبرداشت و به اتاق رویا رفت. کار سیستم نیم ساعتی طول کشید اما خداروشکر درست شد. - بفرمایید اینم سیستم شما - دستت درد نکنه عزیزم ،لطف کردی - کاری نکردم خواهر جان من برم دیگه به سمت اتاقش رفت که آقای سهرابی را دید، با تعجب به سهرابی که مضطرب بود نگاهی کرد و در دل گفت "مگه رویا نگفت آقایون نیستن" - سلام آقای سهرابی - سلام خانم حسینی، با اجازه من اومدم یه چیزیو بردارم و برم - بله بفرمایید سمانه خسته از روز پرکار و پر دردسری که داشت از تاکسی پیاده شد. گوشیش را بیرون آورد و پیامی برای مادرش فرستاد تا نگران نشود ، مسیر کوتاه تا خانه ی خاله اش را طی کرد دکمه آیفون را فشرد که بعد از چند ثانیه بعد با صدای مهربان خاله اش لبخند خسته ای بر لبانش نشست. بعد از اینکه در باز شد وارد خانه شد ، طبق عادت همیشگی، سمیه خانم کنار در ورودی منتظر خواهرزاده اش مانده بود. نویسنده:فاطمه امیرے . ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|°•🌱🦋•°| نوکر حلقه به گوشیم و اسیر حسنیم گره کور نداریم فقیر حسنیم نسل در نسل همه خاک مسیر حسنیم کشته و مرده فرزند صغیر حسنیم 🌱 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆