eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
یـه‌لحظـه‌صـبــر‌ڪـن✋🏼 دیـدی‌خیـلے‌جـاهـا‌دوره‌تـࢪک‌گنـاه‌میـزارن🧐 یـا‌مثـلا‌دوره‌ی‌رسیـدن‌بـه‌آࢪامش🙄 عضـو‌ایـنجـا‌شـو👇 ‌خود‌به‌خود‌آرامش‌میاد‌توزندگیت🌱⃟ ♥ ⓙⓞⓘⓝ‌‌‌‌⇨ http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f عضـونشـی‌پشیـمـون‌میـشـیـا😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌{••✨❣️ ؏ هࢪکہ "عیبهاێ پنهانێ" مَــࢪدم ࢪا جستجۅ کند...‌↯ ⇦خــ‌‌♡ــداوند اۅ ࢪا از ...↯ "دوستێ دلهــا"محࢪوم گرداند‌! 😔 🌿 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
●"🌿]↯ ❞اطلاعیه🔔⇩❝ عزیزانےکہ‌ساکن‌شهࢪ قزوین هستند و تمایل بہ‌همکارێ دربرگزارێ زیارٺ‌نیابتے گلزار شهدا دارندبہ ایدێ زیرمراجعہ‌کنند😊👇🏻 ♡@Gh1456
➵"○✆○⥥ درفضای‌مجازی‌بسیجی‌وحزب‌اللهی📿 امادرفضاواقعی‌نمازقضا‌(: به‌کجاچنین‌شتابان ...؟!🙄🖐🏻 نمازت‌ازدهن‌نیوفته‌🍃"°
⥃🦋⃟♥️⥂ پیام داد:↯ « از هواپیما بھ بࢪج مࢪاقبت ،توی‌ قلبــ♡شما جا هست فࢪود بیایم ؟!.. یا باز باید دورتون بگردیم؟!↻» منم جواب دادم :))) « فعلا یک بار دوࢪ ما بگرد تا ببینیم دستوࢪ بعدێ چیہ!»😅 دلم نمێ آمد خیلێ اذیتش کنم. بلافاصلہ بعدش نوشتم:↯ « تشریف بیارید، قلبــ♡ما مال شماست!»😍 عاشقانه های ❣️ ✨🌱 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
⥃🦋⃟♥️⥂ پیام داد:↯ « از هواپیما بھ بࢪج مࢪاقبت ،توی‌ قلبــ♡شما جا هست فࢪود بیایم ؟!.. یا باز باید دو
‌ |🧬|نَڪُندفکر کُنۍدَردلــ♡ـِ منـ یادِ |ݓ| نیسٺ گوش‌ڪُن نَبضِ‌دلَمـ ‌زمزمه‌اَش🌙✨ با |ݓ|یڪیستـ😍↳ ✨🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊷☊⧝⊶ سࢪبازهای‌ ࢪهبر‌موندن‌توࢪاه‌حیدࢪ👊🏻 عمارداࢪه‌این‌خاڪ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
'✤ ⃟ ✤' ••پیش‌بینی"‌حاج‌اسماعیل‌دولابی" ازآینـده "امام‌خامنه‌ای" سیدعلی‌اکبر پرورش نقل می‌کند: در جلسه آخری که ایشان با مقام معظم رهبری دیدار داشتند پیرامون مسائل زیادی صحبت کرده بودند منتهی حاج آقا نبوی به بنده می‌فرمودند: کاری که تا به حال مرحوم دولابی نکرده بود و کسی هم ندیده بود، این بود که در جلسه آخر هنگامی که به رهبر نزدیک شدند دست آقا را گرفتند و بوسیدند و این خیلی عجیب بود، چون ایشان نه مریدباز و مریددار بودند و نه کسی بودند که تواضع بی‌جایی انجام دهند. اما دست مقام معظم رهبری را بوسیدند و فرمودند: ایشان خیلی نورانی هستند و حتی به خود بنده می‌فرمودند که سرعت ایشان (مقام معظم رهبری) در نور گرفتن بسیار بالاست و خیلی سریع و لحظه به لحظه به نورانیت‌شان افزوده می‌شود و حتی در مسائل سیاسی نیز ایشان اینچنین هستند گفتند با این وصف بنده لایق و اصلح از ایشان سراغ ندارم. این تعبیر را مرحوم دولابی نیز در مسائل عرفانی برای‌شان به کار می‌برند می‌فرمودند: ایشان (رهبر معظم) یک مجموعه نوری است که با سرعت بر نورانیتشان افزوده میشود و خداوند متعال در این راه افاضات زیادی به ایشان دارند و حتی در جریانات نخست وزیری و پیش از رهبری آقا هنگامی که در مسایل سیاسی عده‌ای ایشان را اذیت می‌کردند مرحوم دولابی می‌فرمودند: اگر ایشان (آیت الله خامنه‌ای) را دیدید بگویید نگران نباشید. این‌ها برای آن است که شما آبدیده‌تر شوید و تمام این برنامه‌ها فقط برای تعالی شخص شما است. ‌°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⤩"°👫💞°"⤲ 🎀【بہ هم کمک کنیڊ مهم تࢪین کمک اینه کہ سعی کنیڊ همدیگہ ࢪو دینداࢪ نگہ داریڊ🖐🏻 مࢪاقب باشیڊ ھمسࢪتون خطـای دینی نکنہ...🚫】 ♡مقام‌معظم‌ࢪهبࢪی °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
⊱"🕋͜͡📿"⊰ وقت‌نماز زشتہ بچہ شیعه وقتۍ اذان میگن آنلاین باشہ🤨 بریم‌پیوی‌خـدا📲🖇
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 #رمان_پلاک_پنهان 💟 #پارت_چهل_پنجم ــ دارم دیونه میشم ‌،یعنی به خاطر من سمانه رو و
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 💟 سریع دستش را دور گلوی مرد پیچاند وآن را به پشت در کشاند،و کنار گوشش زمزمه کرد: ــ صدات درنیاد والا همینجا یه گلوله حرومت میکنم صدای قدم ها به اتاق نزدیک شدکمیل حدس می زد که شاید همدستانش به دنبالش آمده باشند ،با وارد شدن شخصی به اتاق کمیل اسلحه را بالا آورد اما با دیدن شخص روبرویش که با وحشت به هردو نگاه می کرد،با عصبانیت غرید: ــ اینجا چیکار میکنید؟؟ سمانه با ترس و تعجب به سهرابی که بین دستان کمیل بود خیره شده بود،نگاهش یه اسلحه ی کمیل کشیده شد از ترس نمی توانست حرفی بزند فقط دهانش باز و بسته می شد اما هیچ صدایی از آن بیرون نمی امد،با صدای کمیل به خودش امد. ــ میگم اینجا چیکار میکنید تا میخواست جواب کمیل را بدهد،صدای سهرابی نگاه هر دو را به خود کشاند،سمانه با نفرت به او نگاهی انداخت. ــ تو کی هستی؟سمانه رو از کجا میشناسی کمیل از اینکه سهرابی اسم سمانه را به زبان اورده بود عصبی حصار دستش را تنگ تر کرد و غرید: ــ ببند دهنتو سمانه با وحشت به صورت سهرابی نگاهی انداخت،با اینکه او متنفر بود ولی نمی خواست به خاطر اون برای کمیل دردسری بشه. ــ ولش کنید صورتش کبود شد‌،توروخدا ولش کنی آقا کمیل کمیل او را هل داد که بر روی زمین زانو زد و به سرفه کردن افتاد، میان سرفه هایش با سختی گفت: ــ پس کمیل تویی؟کمیل برزگر،پس اونی که رئیس کمر همت به نابودیش بسته تویی کمیل که نگاه ترسیده ی سمانه را بر خود احساس کرد،برای اینکه سهرابی را ساکت کند تا بیشتر با حرف هایش سمانه را نترساند،غرید: ــ ببند دهنتو تا برات نبستمش سریع سویچ های ماشین را از جیب کتش دراورد و به طرف سمانه گرفت: ــ برید تو ماشین تا من بیام ،درادو هم قفل کن سمانه با ترس به او خیره شده بود که با تشر کمیل سریع سویچ را از دستش گرفت و نگاه نگرانی به آن دو انداخت و از اتاق خارج شد. کمیل نگاهش را از چارچوب در گرفت و به سهرابی سوق داد: ــ میدونم فکرشو نمیکردی گیر بیفتی ولی باید خودتو برای همچین روزی آماده میکردی سهرابی پوزخندی زد و بدون اینکه جوابی به حرف کمیل بدهد،گفت: ــ رابطه تو و سمانه چیه؟حالا دونستم چرا رئیس اینقدر اصرار داشت بشیری رو بزنیم کنار،اونا میخواستن با نابودی سمانه از تو انتقام بگیرن کمیل با صدای بلند فریاد زد: ــ اسمشو روی زبون کثیفت نیار سهرابی که از اینکه کمیل را عصبی کرده بود ،خوشحال بود،نیشخندی زد و ادامه داد: ــ بیچاره سمانه،اون ارزشش بیشتر از این چ.. با مشتی که بر صورتش نشست مهلت ادامه حرفش را کمیل از او گرفت: ــ خفه شو عوضی،به خدا بخواید بهش نزدیکش بشیط میکشمتون گوشی اش را در آورد و سریع شماره امیر را گرفت: ــ بله قربان ــ سریع اونی که بیرونه رو دستگیر کنید ،تو و امیرعلی هم بیاید داخل ـ ـچشم قربان کمیل نمی توانست بیشتر از این با او تنها بماند چون مطمئن نبود که او را سالم نگه می داشت. امیر و امیرعلی وارد اتاق شدند به امیر اشاره کرد تا سهرابی را ببرد امیر سریع به سمت سهرابی امد و او را به سمت در برد ،لحظه ی آخر سهرابی روبه کمیل پوزخندی زد و گفت: ــ فک نکن رئیس بزاره یه لحظه با آرامش زندگی کنی ،هم تو هم سمانه کمیل به سمت رفت که امیرعلی او را گرفت،امیر سریع سهرابی را از انها دور کرد،کمیل عصبی به سمتش امیرعلی برگشت؛ ــ ببین تو این گاوصندوق چه چیز مهمی پیدا میشه که سهرابی به خاطرش برگشته،من میرم بعد میام اداره ــ بسلامت قبل از اینکه از اتاق بیرون برود برگشت: ــ امیرعلی حراستو هم چک کن،ببین چطور اجازه دادن سهرابی با این تیپ و قیافه اومده تو امیرعلی سری تکان داد سمانه در ماشین نشسته بود و نگاه ترسیده اش را به در دانشگاه دوخته بود،نگران کمیل بود و می ترسید سهرابی بلایی سرش بیاورد،چند بار خواست پیاده شود و به سراغ کمیل برود اما پشیمان می شد دستانش از استرس سرد شده بودند نمی دانست چیکار کند،دستش که بر روی دستگیره نشست تا در را باز کند سهرابی همراه مردی بیرون آمد،سمانه وحشت زده از اینکه نکند بلایی سر کمیل آورده باشند از ماشین پیاده شد اما با بیرون امدن کمیل و اشاره ای به ان مرد ،نفس راحتی کشید،کمیل عصبی به سمتش امد; ــ مگه نگفتم از ماشین پایین نیاید سمانه بی اختیار گفت: ــ سهرابی با اون مرد اومدن بیرون ترسیدم بلایی سرتون اورده باشن عجیب است که همه ی عصبانیت کمیل با این حرف سمانه فروریخت،با لحنی ارام گفت: ــ سوار بشید،میرسونمتون،کلاس که ندارید؟ ــ نه هر دو سوار ماشین شدند ،کمیل دنده عوض کرد و گفت: ــ حتی اگه بلایی سر من اورده باشن نباید پیاده می شدید نویسنده:فاطمه امیری ... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f.👆
✑❞ 🌿❝ ⤺مبارڪ‌بادمهدۍراامامټ خداافزون‌کندبرماعنایټ خدایاعافیټ‌ده‌نصرتۍڪن ومارادورازبۍغیرتۍ‌ڪن دلـ❤️مولایمان‌راشادگردان تواین‌امټ‌مطیع‌اوبگردان⤻ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
✑❞ 🌿❝ ⤺مبارڪ‌بادمهدۍراامامټ خداافزون‌کندبرماعنایټ خدایاعافیټ‌ده‌نصرتۍڪن ومارادورازبۍغیرتۍ‌ڪن دل
●"° ⃟•❤️"●↯ آسمـ☁️ـان‌دࢪگوشہ‌قلبش‌نوشت هࢪڪہ‌میخواهددلش‌بوی‌بهشت دامن‌مهدی‌؏بگیࢪد ࢪوزوشب باغ‌جنت‌گࢪدداوࢪاسࢪنوشت
‌•••مجموعه‌شـھـدایی‌"ابراهیم‌ونوید‌دلها" باتوجه‌به‌افزایش‌شیوع‌کرونا‌تصمیم‌دارد... 📌تمام‌هزینه‌مراسم‌‌‌سالگرد‌شھادت↯ "‌‌شهید‌نوید‌صفری" و "شهید‌خلیلی" ‌ر‌ا‌ صرف ‌‌تهیه ‌بسته ‌ارزاق‌ برای‌ کمک ‌به‌نیازمندان‌کند☛ ◈لذ‌‌ا‌ از شما ‌خیرین ‌و‌ خیرخواهان‌عزیز خواهشمندیم با کمک های خود هرچند اندک مارا در این کارخیرهمراهی ‌کنید. 💳6037-9972-9127-6690⇦ آیدی‌جـھـت‌ارسال‌فیش↯ @shohadaa_sharmandeimm ⇜اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ♥⃟
🔴تــــــــــوجــــــــــه🔴 شمـا‌دعـوت‌شدین‌بـه‌يھ ‌دورهمی‌شھدایے🕊🕊 ماایـنجـا‌بـرا‌حاجت‌روایی‌هـم‌ روزانه‌ڪلےذڪرمیگیم📿 ایـــنـجـــا واقـعـا‌متـفـاوتـه😎 ختم‌ذکـر👇 https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733 ختم‌قرآن👇 https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c 💯 جـانمـۅنـے‌رفيـــــق👌
بـبـيـنـیـد‌چـــے‌آوࢪدم‌بـــــراتـــۅن❤️ بـــــࢪاۍهـــــࢪمنـاسـبـت... ایـنجـا‌ڪلے↯ ميـــــزاࢪه😍 عضـۅ‌نشـے‌پشيـمـون‌میـشـے😎 Join➣https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
یـہ‌عـده‌هـسـتـن‌باهـمـه‌شـهـدارفـیـقـن😎 مـیـدونے‌اونــا‌کـیــان؟!!!🧐 اونــا‌دخــتــر‌چــادریــان😍♥ یــه‌کــانــال‌↯ بــدو‌بیــا‌رفیـق‌تـاجـانـمـونـدی💯 ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
∫•••᯽⃟♥️ آسید‌مرتضی میگفت: ‌ ڪجآ از مرگــــ هراس داࢪد... آنڪہ به جاودانگی ∞ روځ ↯ دࢪ جــوار رحمٺ حَق آگــاه است؟؟ 🌺 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
●"🌿]↯ ❞اطلاعیه🔔⇩❝ عزیزانےکہ‌ساکن‌شهࢪ قزوین هستند و تمایل بہ‌همکارێ دربرگزارێ زیارٺ‌نیابتے گلزار شهدا دارندبہ ایدێ زیرمراجعہ‌کنند😊👇🏻 ♡@Gh1456
❥"❛❤️👑❜"↷ نمازاوݪ‌وقټ‌یعنی :⇩• یہ‌قراڔعاشقانہ‌بین‌ تووخـدا😍 اذان‌ڔوشنیدۍعشقتوثابټ‌ڪن!🖐🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌≈᯽⃟💞≈ آسماݩ می خنــدد ۅ...↯ این اتفاق زیبا را زمیݩ 🌍کل مۍ کشــد✨ این پیوند آســمانۍ ࢪاツ چھ طࢪب انگیــز اسٺ ... آفتاب امࢪۅز مکــہ!🕋 چه روح افزاسٺ↯ هلهلــہ ممتد نخلستان های🌴 عࢪبـــــ:))) ♥️ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f