┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
📌آخرین نگرانی شهید، سلامت آقا بود
برادر شهید سردار میثم معظمی گودرزی(شهرستان بروجرد) تعریف میکرد که برادرش بر اثر انفجار جراحات زیادی برداشته بود و در بیمارستان بقیة الله بستری شد، شهید عزیز، در لحظات آخر که میخواست به فیض شهادت نائل بشه... دیدیم داره با ناله ای ضعیف حرف میزنه...هر چه دقت می کردیم که متوجه بشیم چی میگه، صحبت هاش نامفهوم بود...به اطرافیان گفتم یک قلم و کاغذ بیارید تا بنویسه که چی میخواد بگه.
قلم و کاغذ رو دادیم بهش ولی متاسفانه بر اثر شدت جراحات توان نداشت که بتونه قلم رو روی کاغذ فشار بده و بنویسه...مقداری خطوط روی کاغذ کشید ولی باز هم مشخص نبود که چیه اما تمام توانش رو جمع کرد و روی کاغذ نوشت، آقا سالمه؟؟
بهش گفتم آره الحمدلله سالمه...بعد از شنیدن این حرف به فیض شهادت نائل شد.
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
شهید حملهٔ رژیم صهیونیستی خودروی شخصیاش را به سپاه اهدا کرد
شهید محمد دکامئی اهل روستای سعدوقاص همدان که در حملات رژیم صهیونسیتی به شهادت رسید.
در وصیتش نوشته بود:
اگر اتفاقی برای من افتاد ماشینم را به سازمان تحقیقات باقرالعلوم اهدا کنید؛ زیرا من باید فدایی این سازمان و این انقلاب میشدم؛ میخواهم ماشین را که حاصل حقوق این سازمان است را به همانجا اهدا کنم.
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
🔰 مثل یک ورق کاغذ
از همسایهها که همکارش بودند شنیده بودم به همین زودی میشود فرماندهی نیروی زمینی سپاه؛ چند بار ازش پرسیدم طفره رفت و حرف را عوض کرد؛ شبی که حکمش را از تلویزیون خواندند، بهش گفتم: چرا نگفتی؟ گفت: مگه فرقی میکنه؟ مهم اینه که بتونم خدمت کنم، اینجا و اونجا نداره، این مقامها مثل یه ورق کاغذ زیر پا میمونه، اگه یه روزی برکنارم کنن انگار یه ورق کاغذ رو از زیر پام کشیدند، هیچ احساسی ندارم، فقط باید بتونم بهتر خدمت کنم، همین.
شهید احمد کاظمی
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
نماز شب های خادم الرضا علیه السلام
🎙 حجت الاسلام سید حسین مؤمنی
شهید موسوی که سرتیم حفاظت رئیس جمهور بود، برای خود من تعریف کرد که شبهای جمعه، #شهید_رئیسی حتما به یکی از اماکن مقدسه میرود و نافلهٔ شب را در یکی از حرمهای مطهر اقامه میکند.
او تعریف میکرد که حتی اگر در جایی باشند که از اماکن متبرکه دور باشند، حتما به نزدیکترین امامزاده سری میزنند و #نماز_شب میخوانند.
📚 خبرگزاری «تسنیم»
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی ها بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد.
ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: علی آقا! بیا کفش من را بپوش. اما با خوش رویی نپذیرفت و تا مقر با پای برهنه و لنگ لنگان آمد.
وقتی برگشتیم با دیدن پاهای زخمی و تاول زده اش، باز شرمنده شدم. اما ایشان از من تشکر کرد.
متعجبانه گفتم: تشکر چرا؟
گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا. شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضه یتیمان ابا عبد الله.
راوی: حسین علی مرادی؛ هم رزم
📚 دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
شهید حسین جعفرآبادی مهندس جوان ایرانی بود
او در صفحات پرمخاطب خود در شبکههای اجتماعی، محتوای انگیزشی و معنوی منتشر میکرد. صفحاتی که حالا ساکت و خاموشاند؛ زیرا صاحب آنها به شهادت رسیده است.
اسرائیل در یکی از حملات «دقیق و هدفمندش» به مناطق مسکونی تهران او را در کنار مادرش، خواهر جوانش، شوهرخواهرش و برادر نوجوان و دانشآموزش کشت. ایران سوگوار یکایک این جانهای عزیز است.
پسر ایران، در قلب مهربان وطن بیارام. ایران آرزوها و رویاهای تو را زنده نگه میدارد.
#فرزندان_ایران
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
یک روز بدون مقدمه پرسید صدقی! می خوای عاقبت بخیر بشی!؟
فوری جواب دادم، معلومه حاجی! چرا نخوام!؟
انگار که بخواد یه گنجی را دو دستی بزاره توی بغلم با اشتیاق گفت؛
زیارت عاشورا بخون، من از #زیارت_عاشورا خیلی چیزا گرفتم!
اگر می توانی هر روز بخوان، نتونستی هفتهای یک بار رو بخون ...
شهید حاج قاسم سلیمانی🕊
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
ایشان قبل از انقلاب هرجایے که بودند و اذان مےشنیدند، خودشان اذان مےگفتند و همانجا #نماز می خواندند.
بعضے از وقتها در مراسمات عروسے که تازه در تالارها انجام می شد، آقا سید می دانست که نباید آنجا برود، ولے براے اینکه جو را عوض کند، آنجا مےرفت و با صداے بسیار زیبایشان شروع می کردند،اذان گفتن و جو را عوض می کردند و آنقدر این اذان زیبا بود که همه لذت مےبردند و گوش مےدادند…
شهیدسیدمجتبـےهاشمے
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
داماد شهید هاشمیتبار، در گفتگو با تسنیم:
شهید هاشمیتبار و همسرشان به شدت صبور و مهربان بودند. تمام اهل محل ایشان را به خوشرویی میشناختند. در تمامی مراسمهای فرهنگی شرکت میکردند و همیشه بانی کارهای خیر بودند. هیچ زوجی را تا به عمرم شبیه شهید هاشمیتبار و همسرشان ندیده بودم، این دو عزیز عاشقانه کنار یکدیگر میزیستند و تمام لحظاتشان با هم سپری میشد.
همسر من که تنها فرزند این خانواده بود، شب حادثه در منزل پدرشان بودند و پس از آن حادثه متأسفانه ما شهید هاشمیتبار و همسر عزیزشان را از دست دادیم. همسرم نیز در کما بود، اما با وجود اینکه به تازگی هوشیاری خود را به دست آورده، به خاطر شدت جراحات وارده همچنان شرایط خوبی ندارد و ما از مردم التماس دعای ویژه برای بهبودی ایشان داریم.
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.
وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر.
باران تندی هم می آمد. من رفتم دم چادر فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو
آقامهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم بهم گفت« برو آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..
توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد
سردار شهید جاویدالاثر مهدی باکری 🕊
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
شهید عباس بابایی🕊
نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می دید، می گفت: «مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما ...» خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به نیازمندان می داد.
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
💌 #شھــیـــدانه
شهید مهدی نوروزی🕊
انگار ناف مهدی را با کربلا بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراهمان بودند. پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم.
شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند.
وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت. گفت: «ان شاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین».
نزدیک کربلا از یکی از موکب ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهایتان».
راوی: همسر شهید
📚 دیدار پس از غروب
..............................
کانال های ما ⬇
💠 sapp.ir/Ebrahim__hadi
💠 eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
💠 rubika.ir/Ebrahimedelha__ir