eitaa logo
شهیدابراهیم هادی🇵🇸
2.9هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
5.3هزار ویدیو
634 فایل
تمام محتوای این کانال و انتشار آن ثوابش هدیه ب امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف)جهت سلامتی و تعجیل درظهورآقا و به رفیق شهیدمون ابراهیم هادی می باشد کپی حلاله حلاله جهت ارائه انتقادات ،پیشنهادات ونظرات به این آیدی پیام دهید @khademeemahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
شهـدا..! مانده ام از ڪدامتان، بنویسم..! بخوانم..! بشنوم..! ✨هر ڪدامتان را صفتی ست ڪه شده اید به آن.. هر ڪدامتان را اخلاقی ست ڪه شده اید به آن.. اما می دانم ! ✨همه ی شما را اگر خلاصه ڪنم، می شـود .. و تمام پیام تان را اگر خلاصه ڪنم... مے شـود ... ✨دعا ڪنید ما را تا عبد حق شویم... رهایمان نڪنید... جوار اباعبدالله علیه السلام ما را یاد کنید💔😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصیت ڪردہ بود: رو قبرش ننویسیم مادر شهید! مے‌گفت: قاسم بیاید، ببیند مادرش این سے سال فڪر مـےڪردہ پسرش شهید شدہ، دل‌گیر میشه 🕊💔
ما همیشہ فڪر میکنیم‌ شھدا یه کار خاصی‌ کردن‌ کہ‌ شھید شدن. نه‌رفیق! خیلۍکارها رو نکردن‌ کہ‌ شھید شدن!((:☁️ -شھید‌ حسین‌ معزغلامی🌷 ‹🕊› ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌️
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸بسیج یعنی دل‌هایی که برای سربلندی وطن می‌تپد. بسیج یعنی اتحاد، عشق به مردم و ایستادگی در مسیر حق. 🔹بسیج یعنی آنکه در سخت‌ترین لحظات، امید مردم باشی.....
شهیدابراهیم هادی🇵🇸
• . در شب های سرد زمستان بدونِ بالش و زیرانداز می‌خوابید ؛ وقتی اعتراض می‌کردیم ، می‌گفت : باید این بدن را آماده کنم . باید عادت کند کھ روزگار طولانی در خاک بماند ..! |
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ سال ۱۳۵۹ بود. برنامه بسیج تا نیمه ی شب ادامه یافت. دوساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهیم بچه‌ها را جمع کرد. از خاطرات کردستان تعریف می‌کرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده‌دار. بچه‌ها را تا اذان بیدار نگه داشت. بچه‌ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه‌هایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه‌ها، همان ساعت می‌رفتند معلوم نبود برای نماز بیدار می‌شدند یا نه،‌ شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه‌ها را تا اذان صبح نگه‌دارید که نمازشان قضا نشود.
سرزده آمد به جلسه‌ی قرآن روستا مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن از حفظ... با تعجب پرسیدم: شما با این همه مشغله چه طور فرصت حفظ قرآن داشتید؟ گفت: در ماموریت‌ها فاصله‌یِ بین شهرها را عقب ماشین می‌نشینم و قرآن می‌خوانم 💔