#ختم_قرآن #صفحه۷۸
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت ششم مادرم با ترس، در حالی که زیرچشمی به من
📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی)
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت هفتم
از خوشحالی گریه ام گرفته بود، باورم نمی شد. یه لحظه به خودم اومدم.
- اما من بچه دارم. زینب رو چی کارش کنم؟
- نگران زینب نباش، بخوای کمکت می کنم.
ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد. چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم. گریه ام گرفته بود. برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه. علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود.
خودش پیگر کارهای من شد، بعد از 3 سال!
پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود، کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد.
اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند. هانیه داره برمی گرده مدرسه.
ساعت نه و ده شب، وسط ساعت حکومت نظامی، یهو سر و کله پدرم پیدا شد. صورت سرخ با چشم های پف کرده، از نگاهش خون می بارید. اومد تو. تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی.
بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش؛
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟
از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید، زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد. بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود. علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم. نازدونه علی بدجور ترسیده بود.
علی عین همیشه آروم بود. با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد،
_هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟
قلبم توی دهنم می زد. زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم. از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه. آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام. تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید.
علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم،
_دختر شما متاهله یا مجرد؟
و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید.
- این سوال مسخره چیه؟ به جای این مزخرفات جواب من رو بده
- می دونید قانونا و شرعا، اجازه زن فقط دست شوهرشه؟
همین که این جمله از دهنش در اومد، رنگ سرخ پدرم سیاه شد.
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی، مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه. کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه.
از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید. چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد. لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟
♦️ادامه دارد..
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
.
🔵تقوا یعنی اگر یک هفته
مخفیانـه از همـهی کارهـای
مـــــا فـیــلـــم گـــرفــتـنــــد
و گفتند اعمـال هفتـهی گذشتهات در
تلویزیون پخش شده، ناراحت نشویم!
✍ آیت الله مجتهدی (ره)
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
مردانی را دیدم با شکم هایی بسیار بزرگ، آنقدر بزرگ که مانند بشکه بود و توان راه
رفتن را از آن ها گرفته بود!
آن ها روی زمین افتاده بودند و بوی تعفن می دادند. نمی دانستم چرا به این وضع دچار شدند.
به من گفته شد این ها کسانی هستند
کـه شکمشان با مـال #حـرام پر شده...
📚 کتاب تقاص
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5983216260274459192.mp3
3.65M
🎙 #کلیپ_صوتی | الگوی تمام نشدنی
✏️ بیانات اخیر رهبر انقلاب درباره الگوهای جذابی از قبیل شهید سلیمانی، شهید حججی و شهید ابراهیم هادی
➕ شهید حاج قاسم: همهی آن چیزی که باکری را باکری کرد، همت را همت کرد، خرازی را خرازی کرد و این شهدای ما را به این مقام رساند؛ باور خدا در ذهن و فکر و ارادهی آنها بود.
🎧 حتما بشنوید👆
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
به قول حاجقاسم♥️
این انقلاب آنقدر تلاطم و سختی دارد
که یک روزی شهدا، آرزو میکنند
زندہ شوند و برای دفاع از انقلاب
دوبارہ #شهید شوند....🌷
#سرداردلها
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠تمام کارها بازی است...💠
🌱همراه با ابراهیم به سمت مقر سپاه میرفتیم تا وسایل لازم را برای رزمندگان تحویل بگیریم. صدای اذان ظهر که آمد، ماشین را در مقابل یک مسجد نگه داشت.
🍃گفتم: آقا ابراهیم، بیا زودتر بریم مقر، همونجا نماز رو میخونیم. ما که بیکار نیستیم. داریم کار رزمنده ها رو انجام میدهیم. این هم مثل نمازه.
🍀با لبخندی بر لب نگاهم کرد و گفت: تموم این کارها بازیه. هدف از جنگ و جبهه و... اینه که نماز زنده بشه. هدف تمام کارهای ما اینه که ما عبد خدا و اهل نماز اول وقت بشیم. انشاءالله اثر اهمیت به نماز اول وقت رو تو زندگی خودت میبینی.
«یقینا نماز (انسان را) از کارهای زشت و ناپسند باز میدارد.» [عنکبوت،45]
«به خاطر یاد من، نماز را اقامه کن.»
[طه،14]
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌸زینب علاقهی زیادی به شهدا داشت!
مرا سر قبر زهره بنیانیان که یکی از شهدای انقلاب بود، میبُرد و میگفت: نگاه کن مادر! فقط مردها شهید نمیشوند؛
زنها هم شهید میشوند...
همیشه سر قبر زهره مینشست
و قرآن میخواند... :)
#شهیده_زینب_کمایی 🌹
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5929505576819099606.mp3
3.28M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۷۹
موضوع: چرا ظاهرتان بهتر از باطنتان است؟!
سخنران: شهید شیخ احمد کافی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۷۹
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi