eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
637 ویدیو
61 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: https://eitaayar.ir/anonymous/Q19c.FH2k4 ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 مراسم اعتکاف به یاد شهید هادی. مطالعه سلام ابراهیم بین معتکفین ⭕️اراک مسجد امام حسین(ع) ✅ @EbrahimHadi
📖مطالعه کتاب سلام بر ابراهیم در جمع معتکفین ⭕️مسجد جامع طاهرآباد/کاشان ✅ @EbrahimHadi
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت نهم راست می گفت. من حزب باد و بادی به هر جهت نبودم. اکثر دخترها بی حجاب بودن. منم یکی عین اونها. اما یه چیزی رو می دونستم، از اون روز، علی بود و چادر و شاهرگم. حسابی جا خورد و خنده اش کور شد. زینب رو گذاشت زمین. - اتفاقی افتاده؟ رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم. از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون. - اینها چیه علی؟ رنگش پرید. - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ - من میگم اینها چیه؟ تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت. - هانیه جان، شما خودت رو قاطی این کارها نکن. با عصبانیت گفتم، _یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه، بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم؟ نازدونه علی به شدت ترسیده بود. اصلا حواسم بهش نبود. اومد جلو و عبای علی رو گرفت. بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی. با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت. بغض گلوی خودم رو هم گرفت. خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش. چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد. اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین. - عمر دست خداست هانیه جان. اینها رو همین امشب میبرم. شرمنده نگرانت کردم، دیگ نمیارم شون خونه. زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد. حسابی لجم گرفته بود. _من رو به یه پیرمرد فروختی؟ خنده اش گرفت. رفتم نشستم کنارش. _اینطوری ببندیشون لو میری. بده من ببندم روی شکمم. هر کی ببینه فک میکنه باردارم. _خب اینطوری یکی دو ماه دیگ نمیگن بچه چی شد؟ خطر داره، نمیخوام پای شما کشیده بشه وسط. توی چشمهاش نگاه کردم، _نه نمیگن. واقعا دو ماهی میشه که باردارم. سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد. این بار هم علی نبود. اما برعکس دفعه قبل، اصلا علی نیومد. این بار هم گریه می کردم، اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود، به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشتش خبری نداشت. تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم. کارم اشک بود و اشک. مادر علی ازمون مراقبت می کرد. من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد. زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید. از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت. زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده. توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد. تهران، پرستاری قبول شده بودم. یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود. هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه، همه چیز رو بهم می ریختن. خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست. زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد. چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن. روزهای سیاه و سخت ما می گذشت. پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود. درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم. اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید. ترم سوم دانشگاه، سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو. دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن. اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت. چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم. چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم. روزگارم با طعم شکنجه شروع شد. کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد. چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن، به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود. اما حقیقت این بود، همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه، توی اون روز شوم شکل گرفت. دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن. چشم که باز کردم، علی جلوی من بود. بعد از دو سال، که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن. زخمی و داغون. جلوی من نشسته بود. ♦️ادامه دارد.. ✅ @EbrahimHadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼پادکست | وصیت به فرزندش ✅ @EbrahimHadi
سِرِّ نى در نينوا می‌ماند،اگر زينب نبود كربلا در كربلا مى ماند، اگر زينب نبود چهره‌سرخ‌حقيقت بعداز آن طوفانِ‌رنگ پشت‌ابرى از ريا میماند، اگر زينب نبود وفات حضرت زینب(س) تسلیت‌باد🏴 ✅ @EbrahimHadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠عباس نبود، دست ما رو بستند.. 🎧با نوای: حاج محمود کریمی ◾️ویژه وفات حضرت زینب(س)◾️ ✅ @EbrahimHadi
❤️ ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰هرشب راس ساعت ۲۲ ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید ✅ @EbrahimHadi
تو در طلبِ راه، #گمنام شدی... و من در طلبِ نام، گمراه.. غافل بودم از اینکه؛ فاطمه(س)، #گمنام میخرد... ✅ @EbrahimHadi
💞سلام امام زمانم💞 در خلقت تو چقدر دقت کردند ای دایره المعارف زیبایی🌸🍃 وقتش شده پرده از رخ ات برداری پایان بدهی به قرن ها تنهایی💔 🌹ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـل لِـوَلـیِـکْ الـفَـرَج🌹 ✅ @EbrahimHadi
🕗ساعت به وقت عاشقی❤️ به نیابت از شهید ابراهیم هادی الـسلام علـیڪ یـا علـے بـن مـوسـے الرضـا عـلیه الـسلام... ✅ @EbrahimHadi
🍃🌸☘🌼 🌼☘ ☘ 🌸 ✨امام صادق عليه السلام می فرمایند : خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید: ➊بركتش كم شده (دائم مشکل مالی دارند) ➋فرشتگان آن را ترك مى كنند (رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود) ➌شياطين در آن حضور مى يابند. (نزاع و جدال در آن خانه زیاد است.) •| خواندن قرآن در خانه این سه گرفتاری را برطرف می کند |• 📚ڪافـے - ج۲ ✅ @EbrahimHadi
💢بترسید از روزی که هر کس جز جزای عمل خود را نبیند و فدیه و شفاعت پذیرفته نشود. 📖سوره بقره ✅ @EbrahimHadi
🌹شهید سید مرتضی آوینی🌹 جهان معركه‌ی امتحان است برادر، و بهترینِ ما كسی است كه از بهترینِ آنچه دارد در راه خدا بگذرد. ✅ @EbrahimHadi
✅ @EbrahimHadi
❤️ سلام علیکم، از وقتی با ابراهیم رفیق شدم کار های خیر بیشتری سعی می کردم انجام بدم بخاطر الگویی که از ابراهیم می گرفتم و دوست داشتم مثل ابراهیم باشم و احساس می کردم ابراهیم از من خوشش آمده و احساس خیلی خوبی داشتم و حال معنوی خوشی، در پی همین کار های خیر تصمیم گرفتم که یک گناهی رو که بیشتر مرتکب میشم رو بخاطر ابراهیم کاملا ترک کنم و یک روز بعد دوباره مرتکب شدم و وقتی متوجه شدم گریه ام گرفت و سخت به غلط کردن افتادم و احساس می کردم ابراهیم به شدت از من ناراحت شده و با من مثل سابق نیست که باهاش صحبت می کردم و از درون جواب های ابراهیم به دلم می نشست،دیگه تصمیم گرفتم نذر نگاه و لبخند آقا امام زمان(عج) و ابراهیم برای خو م دفتر محاسبه و مراقبه اعمال بزارم. ✅ @EbrahimHadi
ای که نگاهت بهترین آغاز!🍃 من با تو باشم، دوباره طالب بندگی میشوم ... تو همان‌هادیِ پر از امید فردای‌ما‌هستی در مسیر دلدادگی عَبد و رَب ❤️هادی دل خسته ما باش!❤️ ✅ @EbrahimHadi
🔉حاج حسین یکتا: ای که در فضای سایبر و مجازی می جنگی، برای فشردن کلیدها و دکمه های کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر! و با نیت مطلب بنویس. بدون که تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت... هستی. شما در شبهای تاریک و اینترنت از میدان عبور می کنید. ⭕️ مراقب باشید به شهدا تمسک کنید بصیرتتون را بالا ببرید که نخورید. رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید... با اهل بیت یکی بشید و در این راه گوش به فرمان انها باشید... بچه ها! خط به خطی که تو فضای مجازی می نویسین رو همه می بینن!!! در این فضای مجازی که سربازانش شما هستید باید تا دیوار و پیش رفت. امروز وقتی شما در این فضا قرار می گیرید شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر « ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای بانی قرار گرفته اید و بخواهید یا نه، وسط میدان هستید؛ ✅ @EbrahimHadi
❤️ ابراهیم هدایتگر.. درست آخرین روزهای سال 96 بود. وقتی به خانه برگشتم به همه چیز و همه کس بد بین بودم. به انقلاب و مسئولین و... همه بد می گفتم. من سالها در جبهه بودم و جانباز شدم. حالا چند وقتی بود که برای استخدام پسرم به همه ارگانها سر می زدم و کسی جواب درستی به من نمی داد. نمی دانستم چه باید کرد. حتی توی اداره آخری گفتم: ای کاش داعش می آمد و بساط شما رو جمع می کرد. ✳️وقتی آمدم خانه، فرزندم پیش من آمد و برای اینکه من رو آروم کنه، یک کتاب به من داد و گفت: بابا این رو بخون. خیلی جالبه. نگاهی به چهره روی جلد کردم و نام کتاب را خواندم: سلام بر ابراهیم باعصبانیت کتاب را به گوشه ای پرت کردم و گفتم: اینا دروغه. مسئولین می خوان کاراشون رو خوب جلوه بدن از شهدا مایه می ذارن... ✅بلند شو... بلندشو... از جا پریدم. دو نفر با هیکل ورزشکارها اما چهره نورانی بالای سرم بودند. نفر اول گفت: اجر اعمال وجهاد خودت رو به خاطر کار پسرت از بین نبر. هرآن کس که دندان دهد نان دهد. خدا خودش کارها رو به موقع درست می کنه. بعد ادامه داد: شکر نعمت های خدا رو به جا بیار. یک آیه قرآن هم خواند که به من خیلی آرامش داد. چند جمله هم گفت که دوای همه دردهای من بود. بعد خداحافظی کرد و از در بیرون رفت. گفتم شما کی هستی؟ گفت ی بنده خدا وقتی اصرار کردم. نفر پشت سری گفت: ایشون ابراهیم هادی هستند. از خواب پریدم. مات و مبهوت بودم. سریع دنبال کتابی گشتم که دیشب فرزندم به من داده بود. کتاب را پیدا کردم. چهره شهید با عکس روی جلد کمی فرق داشت. کتاب را که باز کردم تصویر مهمان چند دقیقه قبلم را دیدم. چهره ای زیبا و نورانی با محاسن بلند. حالا در ایام عید کتاب را تا آخر خوانده ام. هر لحظه خدا را به خاطر نعمتهایش شکر میکنم و از حرفهایی که زدم استغفار میکنم. به راستی سلام خدا بر ابراهیم که مرا هدایت کرد. التماس دعا. یک جانباز از روستاهای خراسان جنوبی. ✅ @EbrahimHadi