eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
627 ویدیو
61 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: https://eitaayar.ir/anonymous/Q19c.FH2k4 ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🔉حاج حسین یکتا: ای که در فضای سایبر و مجازی می جنگی، برای فشردن کلیدها و دکمه های کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر! و با نیت مطلب بنویس. بدون که تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت... هستی. شما در شبهای تاریک و اینترنت از میدان عبور می کنید. ⭕️ مراقب باشید به شهدا تمسک کنید بصیرتتون را بالا ببرید که نخورید. رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید... با اهل بیت یکی بشید و در این راه گوش به فرمان انها باشید... بچه ها! خط به خطی که تو فضای مجازی می نویسین رو همه می بینن!!! در این فضای مجازی که سربازانش شما هستید باید تا دیوار و پیش رفت. امروز وقتی شما در این فضا قرار می گیرید شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر « ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای بانی قرار گرفته اید و بخواهید یا نه، وسط میدان هستید؛ ✅ @EbrahimHadi
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 💖 زندگی با ایشان ، زندگی راحتی نبود ! سخت بود، ولی به سختی اش می ارزید ! علی خیلی وقت نمی کرد که در خانه کنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت کمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما آرامش می داد ! مهربانی اش ، ایمان اش و قدرشناسی اش ! 💖 یک روز جمعه صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا ، آستین هایش را هم ! پرسیدم : حاج آقا! چرا این طوری کرده ای ؟ رفت طرف آشپزخانه . گفت : 💞 به خاطر و برای کمک به شما ! رفت توی آشپزخانه و گرفت و بعد هم شروع کرد به جمع و جور کردن ! رفتم که نگذارم ، در را رویم بست و گفت : خانم ! بروید بیرون ! مزاحم نشوید ! پشت در التماس می کردم : حاج آقا ! شما رو به خدا بیا بیرون ! من ناراحت می شوم ! خجالت می کشم ! شما را به خدا بیا بیرون ! 💖 می گفت : چیزی نیست . الان تمام می شود ، می آیم بیرون ! آشپزخانه را مرتب کرد ، ظرف ها را چید سرجایشان ، روی اجاق گاز را مرتب کرد ، بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست ! آشپزخانه مثل دسته ی گل شده بود . 🌷 شهید صیاد شیرازی 🌷 @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket •••••••••••••••••••••••••••••••
💚🌹💚 : امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، میدان هستید.🥀 ... @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
💖 زندگی با ایشان ، راحتی نبود ! بود ، ولی به سختی اش می ارزید ! علی خیلی وقت نمی کرد که در خانه کنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت کمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما می داد ! اش ، اش و اش ! 💖 یک روز صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا ، آستین هایش را هم ! پرسیدم : حاج آقا! چرا این طوری کرده ای ؟ رفت طرف . گفت : 💞 به خاطر و برای به شما ! رفت توی آشپزخانه و گرفت و بعد هم شروع کرد به جمع و جور کردن ! رفتم که نگذارم ، در را رویم بست و گفت : ! بروید بیرون ! نشوید ! پشت در می کردم : حاج آقا ! شما رو به خدا بیا بیرون ! من می شوم ! می کشم ! شما را به خدا بیا بیرون ! 💖 می گفت : چیزی نیست . الان تمام می شود ، می آیم بیرون ! آشپزخانه را مرتب کرد ، ظرف ها را چید سرجایشان ، روی اجاق گاز را مرتب کرد ، بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست ! آشپزخانه مثل دسته ی شده بود . 🌷 شهید صیاد شیرازی 🌷 کانال 🌷 | عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
🌱 حاج حسین یکتا : امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، میدان هستید.🥀 ...🌸 《 کانال https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
┄┅══✼🥀✼══┅┄ با خــــدا قهـــــرم! 😳 🍃یک بار حرف از و اهمیت به بود ابراهیم گفت: زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابیدم. 🏠به محض اینکه خوابم برد، در پدرم را دیدم! درب خانه را باز کرد. مستقیم و با عصبانیت به سمت اتاق آمد. روبروی من ایستاد. برای لحظاتی درست به چهره من خیره شد. همان لحظه از خواب پریدم. نگاه پدرم حرف های زیادی داشت! هنوز نماز قضا نشده بود. بلند شدم، گرفتم و نمازم را خواندم. 《 کانال https://eitaa.com/joinchat/1500184576C4a4b519be8
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 💖 زندگی با ایشان ، زندگی راحتی نبود ! سخت بود، ولی به سختی اش می ارزید ! علی خیلی وقت نمی کرد که در خانه کنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت کمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما آرامش می داد ! مهربانی اش ، ایمان اش و قدرشناسی اش ! 💖 یک روز جمعه صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا ، آستین هایش را هم ! پرسیدم : حاج آقا! چرا این طوری کرده ای ؟ رفت طرف آشپزخانه . گفت : 💞 به خاطر و برای کمک به شما ! رفت توی آشپزخانه و گرفت و بعد هم شروع کرد به جمع و جور کردن ! رفتم که نگذارم ، در را رویم بست و گفت : خانم ! بروید بیرون ! مزاحم نشوید ! پشت در التماس می کردم : حاج آقا ! شما رو به خدا بیا بیرون ! من ناراحت می شوم ! خجالت می کشم ! شما را به خدا بیا بیرون ! 💖 می گفت : چیزی نیست . الان تمام می شود ، می آیم بیرون ! آشپزخانه را مرتب کرد ، ظرف ها را چید سرجایشان ، روی اجاق گاز را مرتب کرد ، بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست ! آشپزخانه مثل دسته ی گل شده بود . 🌷 شهید صیاد شیرازی 🌷 《 کانال @Ebrahimhadi