eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
718 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ سلام... یکی از اقوام معجزه ای از شهید ابراهیم عزیز دیدن، ایشون خودشون خواهر 2شهیدن که گلزار شهدای تهران هستن... و یه برادرشون جانباز هستن... گفتن از بهشت زهرا میومدن عکس شهید ابراهیم رو تومسیر میبینن، بعد به حالت شوخی و خنده به شهید ابراهیم گفتن برو اقا من خودم خواهر2تاشهیدم هرکی رفته سرمزار داداش ابوالفضلم حاجت گرفته، اگه واقعا کار دستت هست وحاجت واقعا میدی باید تا میرسم خونه اون مشکل حل شده باشه...، میگه همون مسیر برگشت رو که طی کردم رسیدم خونه با کمال تعجب دیدم مشکل حل شده...😭 🌺🌺ان شاءالله که شهید واسطه گره گشایی برای همه باشن🌺🌺 ✅ @EbrahimHadi
🍃يَا خَيْرَ مَنْ دُعِيَ لِكَشْفِ الضُّرِّ...🍃 میگن #رفیق خوب رو باید؛ تو سختی‌ها شناخت! و تو بهترین رفیقی در اوج سختی‌ها... ✅ @EbrahimHadi
شهید ابراهیم هادی
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت یازدهم شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود. اون
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت دوازدهم اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه. رفتم جلوی در استقبالش. بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم. دنبالم اومد توی آشپزخونه، - چرا اینقدر گرفته ای؟ حسابی جا خوردم. من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال! با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش، خنده اش گرفت. - این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ - علی، جون من رو قسم بخور، تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ صدای خنده اش بلندتر شد. نیشگونش گرفتم، - ساکت باش بچه ها خوابن. صداش رو آورد پایین تر. هنوز می خندید. - قسم خوردن که خوب نیست. ولی بخوای قسمم می خورم. نیازی به ذهن خونی نیست، روی پیشونیت نوشته. رفت توی حال و همون جا ولو شد، - دیگه جون ندارم روی پا بایستم با چایی رفتم کنارش نشستم، - راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم. آخر سر، گریه همه در اومد. دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم، تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن. - اینکه ناراحتی نداره، بیا روی رگ های من تمرین کن. - جدی؟ لای چشمش رو باز کرد، - رگ مفته، جایی هم که برای در رفتن ندارم. و دوباره خندید. منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش. - پیشنهاد خودت بود ها، وسط کار جا زدی، نزدی. و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم. بیچاره نمی دونست، بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم. با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست. از حالتش خنده ام گرفت. - بزار اول بهت شام بدم، وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم. کارم رو شروع کردم. یا رگ پیدا نمی کردم یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد. هی سوزن رو می کردم و در می آوردم، می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم. نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم. ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم، - آخ جون، بالاخره خونت در اومد. یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده، زل زده بود به ما. با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد. خندیدم و گفتم، - مامان برو بخواب، چیزی نیست. انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود. - چیزی نیست؟ بابام رو تیکه تیکه کردی، اون وقت میگی چیزی نیست؟ تو جلادی یا مامان مایی؟ و حمله کرد سمت من. علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش. محکم بغلش کرد. - چیزی نشده زینب گلم. بابایی مرده. مردها راحت دردشون نمیاد. سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت. محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد. حتی نگذاشت بهش دست بزنم. اون لحظه تازه به خودم اومدم. اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم. هر دو دست علی، سوراخ سوراخ، کبود و قلوه کن شده بود. تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود. تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت. علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش. تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم. لیلی و مجنون شده بودیم، اون لیلای من، منم مجنون اون. روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت. مجروح پشت مجروح، کم خوابی و پر کاری، تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد. من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود. اون می موند و من باز دنبالش. بو می کشیدم کجاست. تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم. هر شب با خودم می گفتم، خدا رو شکر، امروز هم علی من سالمه. همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه. (نویسنده شهید طاها ایمانی) ♦️ادامه دارد... ✅ @EbrahimHadi
#کلام_ابراهیم کد7 ✅ @EbrahimHadi دانلود فایل اصلی مناسب چاپ👇
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
❤️ ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰هرشب راس ساعت ۲۲ ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید ✅ @EbrahimHadi
روبه شش‌گوشه‌‌ترین قبله عالم هرروز بردن نام حسین بن علی می‌چسبد السلام علی الحسین♥️ و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین ✅ @EbrahimHadi
سلام امام زمانم❣ حل می‌شود شكوهِ غزل در صدای تو ای هرچه هست‌و‌نیست در عالم‌فدای‌تو هر روز به روز آمدنت فكر می كنم هر صبح بی قرارترینم برای تو... 🌸 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸 ✅ @EbrahimHadi
🌹شهید‌ حمید باکری🌹 در زندگيتان همواره آزاده باشيد و به هيچ چيز غير از خدا و آنچه خدایی است دل نبنديد و بدانيد كه دنيا زودگذر و فانی است، فريب زرق و برق دنيا را نخوريد.. #یادش_با_صلوات🍃 ✅ @EbrahimHadi
عفت مختص زن نیست، مرد هم باید عفیف باشد! ⭕️بـــرادرم چشمانتــ را بپوشـــان؛ بـگـذار موجــب شادی آقایمـان باشی! نه انـدوه ایـشــان... ✅ @EbrahimHadi
💢 آیت اللہ ناصرے : 🔸 اساتید اخلاق، اولین سفارشے که مےڪنند این است که چشم و زبان خود را ڪنترل ڪن. اگر این دو را ڪنترل ڪردی همه اعضا و جوارحت ڪنترل شدہ است... ✅ @EbrahimHadi
🔹من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی چیزها را از دست می دهد. چشم گنهکار لایق #شهادت نیست... 🌹مدافع حرم شهید هادی ذوالفقاری ✅ @EbrahimHadi