eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
690 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
📷این عکس رو یه مریخ نورد چند دقیقه بعداز غروب آفتاب از مریخ گرفته،... 💠 اون نقطه کوچیک زمین هستش! اون ما هستیم... همه ما، همه گذشته ما، همه چیزها و همه کسانی که دوستشان داریم ❤️، و البته همه آنچه به خاطر آن غرور ما را برداشته! 📖 يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَريمِ ای انسان چه چیز تو را درباره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته.. 📗 آیه 6 سوره انفطار 🌸امیرالمؤمنین عليه السلام: خداوند رحمت كند كسى را كه بينديشد و پند گيرد و پند گيرد و بينا شود . گويى آنچه از دنيا باقى است بزودى از بين مى رود و آنچه از آخرت است همواره خواهد بود. ✅ميزان الحكمه جلد9 صفحه 228 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 تو کوچه‌های هوس،یواش‌یواش گم‌شدم گفتی بیا و نترس، اومدم آدم شدم گفتی‌اگه منو میخوای‌باید خدایی بشی زیر بال‌و‌پَرَم بیای، کرب‌و‌بلایی میشی.. #رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠امام مهدی عجل الله می‌فرماید: 🌸من دعاگوی هر مومنی هستم که مصیبت جد شهیدم را یاد کند. و پس از آن برای تعجیل فرج و تایید من دعا کند. ✅مکیال‌المکارم ج۱، ص۳۳۳ 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🌸هـر انسـانے، لبخنـدے از خداونـد است... سلام بر تو ای #شــهیــد ڪہ زیبـــاتـرین لبخــند خـدایــے ... #سلام_بر_علمدار_کمیل🌹 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠یکی از خانمهای فعال در دارالقرآن اصفهان در دیدار با آیت‌ الله صافی گلپایگانی اجازه خواست تا عبای ایشون رو ببوسد. 🌸آیت‌الله صافی پرسید چرا؟ عرض کرد چون عبای شما مقدس است. ✅آیت‌الله صافی گفتند می‌خواهی مقدس تر از عبای خودم رو نشان بدم تا ببوسیدش؟ گفتند #چادر خودتون رو ببوسید. 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🔸ـــــــ قسمت شصت ـــــــ🔸 ‌ ✨ اخلاص #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت شصت ـــــــ🔸 ‌ ✨ اخلاص #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راوی: عباس هادی بــا ابراهيــم از ورزش صحبت ميكرديم. ميگفت: وقتــي براي ورزش يا مسابقات کشتي ميرفتم، هميشه با وضو بودم. هميشــه هم قبل از مسابقات کشتي دو رکعت نماز ميخواندم. پرسيدم: چه نمازی؟! گفت: دو رکعت نماز مســتحبي! از خدا ميخواستم يك وقت تو مسابقه، حال کسي را نگيرم! ابراهيم به هيچ وجه گرد گنــاه نميچرخيد. براي همين الگوئي براي تمام دوستان بود. حتي جائي که حرف از گناه زده ميشد سريع موضوع را عوض ميکرد. هر وقت ميديد بچه ها مشغول غيبت کسي هستند مرتب ميگفت: صلوات بفرست! و يا به هر طريقي بحث را عوض ميکرد. هيچگاه از کسي بد نميگفت، مگر به قصد اصلاح کردن. هيچوقت لباس تنگ يا آستين کوتاه نميپوشيد. بارها خودش را به کارهاي سخت مشغول ميکرد. زماني هم که علت آن را ســؤال ميکرديم ميگفت: براي نَفس آدم، اين کارها لازمه. شــهيد جعفر جنگروي تعريف ميکرد: پس از اتمام هيئت دور هم نشسته بوديم. داشــتيم با بچه ها حرف ميزديم. ابراهيم دراتاق ديگري تنها نشسته و توي حال خودش بود! وقتي بچه ها رفتند. آمدم پيش ابراهيم. هنوز متوجه حضور من نشده بود. باتعجب ديدم هر چند لحظه، سوزني را به صورتش و به پشت پلک چشمش ميزند! يکدفعه باتعجب گفتم: چيکار ميکني داش ابرام؟!تازه متوجه حضور من شــد. از جا پريد و از حال خودش خارج شــد! بعد مكثي كرد و گفت: هيچي، هيچي، چيزي نيست! گفتم: به جون ابرام نميشه، بايد بگي برا چي سوزن زدي تو صورتت.مکثــي کرد و خيلــي آرام مثل آدمهائي که بغض کرده اند گفت: ســزاي چشمي که به نامحرم بيفته همينه. آن زمــان نميفهميدم که ابراهيم چه ميکند و اين حرفش چه معني دارد، ولــي بعدها وقتــي تاريخ زندگي بــزرگان را خواندم، ديدم کــه آنها براي جلوگيري از آلوده شدن به گناه، خودشان را تنبيه ميكردند. از ديگر صفات برجسته شخصيت او دوري از نامحرم بود. اگر ميخواست با زنی نامحرم، حتي از بســتگان، صحبــت كند به هيچ وجه ســرش را بالا نميگرفت. به قول دوستانش: ابراهيم به زن نامحرم آلرژي داشت! و چه زيبا گفت امام محمد باقر(ع) :(( از تيرهاي شيطان، سخن گفتن با زنان نامحرم است.)) 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ابراهيم به اطعام دادن نيز خيلي اهميت ميداد. هميشــه دوســتان را به خانه دعوت ميکرد و غذا ميداد. در دوران مجروحيــت که در خانه بســتري بود، هــر روز غذا تهيه ميکرد و کســاني که به ملاقاتش مي آمدند را ســر ســفره دعوت ميکرد و پذيرائي مینمود و از این کار هم بسیار لذت میبرد. به دوستان ميگفت: ما وسيله ايم، اين رزق شماست. رزق مؤمنين با برکت است و... در هيئت ها و جلسات مذهبي هم به همين گونه بود. وقتي ميديد صاحب خانه براي پذيرائي هيئت مشکل دارد، بدون کمترين حرفي براي همه ميهمان ها و عزادارها غذا تهيه ميکرد. ميگفت: مجلس امام حسين(ع) بايد از همه لحاظ كامل باشد.شب هاي جمعه هم بعد از برنامه بسيج براي بچه ها شام تهيه ميکرد.پــس از صرف غذا دســته جمعي به زيارت حضرت عبدالعظيم يا بهشــت زهرا(س) ميرفتيم.بچه هاي بســيج و هيئتي، هيچوقت آن دوران را فراموش نميکنند. هر چند آن دوران زيبا و به يادماندني طولاني نشد! يکبــار به ابراهيم گفتم: داداش، اينهمــه پول از کجا ميياري؟! از آموزش وپــرورش ماهي دو هزار تومان حقوق ميگيري، ولــي چند برابرش را براي دیگران خرج ميکني! نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي رســان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيله ام. من از خدا خواستم هيچوقت جيبم خالي نماند. خدا هم از جائي که فکرش را نميکنم اسباب خير را برايم فراهم ميکند. ♻️ ... 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌿هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می‌کنند. بیاد #شهید_ابراهیم_هادی شادی روحش صلوات 🌺 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
@Ebrahimhadi-آقا اگه کربلا نرم میمیرم.mp3
5.03M
ایشالله دوباره امسالم اربعین میام با پای پیاده ارباب با نوای: جواد مقدم 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
#صل_الله_علیک_یااباعبدلله 🏴 از فراق کربلا پیوسته دارم زمزمه ترسم این هجران دهد آخر به عمرم خاتمه دوست دارم تا بگریم در کنار قتلگاه بشنوم در گوشه ی مقتل صدای فاطمه دیده بستم از همه عالم، دلم در کربلاست بر لبم دائم بود این بیت زیبا زمزمه بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا #شبهای_جمعه_یادت_نکنم_میمیرم 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
@Ebrahimhadi-مداحی شهید ابراهیم هادی در وصف حضرت زهرا.mp3
2.1M
۱ مداحی شهید ابراهیم هادی در وصف حضرت زهرا(س) 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه احوال عجيبي دارد🍃 هر كس از عشق نصيبي دارد🍃 در دلم حس غريبي جاري است🍃 و جهان منتظر بيداري است🍃 جمعه، با نام تو آغاز شود🍃 يابن ياسين همه جا ساز شود🍃 جمعه يعني غزل ناب حضور🍃 جمعه ميعاد گه سبز حضور🍃 جمعه هر ثانيه اش يكسال است🍃 جمعه از دلهره مالامال است...🍃 ابر چشمان همه باراني است🍃 عشق در مرحله پاياني است🍃 كاش اين مرحله هم سر مي شد🍃 چشم ناقابل ما تر مي شد... 🍃 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج تعجیل در فرج آقا صلوات💐 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠امیرالمومنین علی (ع) فرمودند : 🌸عجبت لمن ینشد ضالته ، کیف لا ینشد نفسه. 🌸از آدمی در تعجبم؛...!!! زیرا که او، اگر چیز کوچکی را گم کند، ممکن است برای یافتن آن تلاش فراوان نماید، ولی خودش را گم نموده و برای یافتن آن تلاشی نمی کند. ♦️امامِ زمانِ خویش را هم گم کرده ایم، و برای یافتن او هم تلاشی نمیکنیم !!! 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🌿روی سخنم چشمانت هستند... بهشان بگو، به من ک خیره میشوند، توانایی #گناه را از من میگیرند... چشم از من بر ندار... ای آسمانی‌ترین فرشته‌ی زمینی✨❤️ 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠 #کلام_شهید 💠 من از #جانم میگذرم بخاطر حفظ آب و خاک و ناموسم... پس خواهرم،! تو هم خون مرا رزم مرا پاس بدار و #حجابت را رعایت کن.. #شهید_حمید_ایران_منش 🌹 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
@Ebrahimhadi-خدای شما کیست؟.mp3
4.49M
⁉️خدای شما کیست؟ ♨️پول، شهوت، .... 🎤حجت الاسلام محرابیان 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠 با خوندن این کتاب، تاریخ زندگیم عوض شد... 💠 ❤️ ❤️ 🌸سلام روزتون بخیر .من واقعا نمیدونم باید از کجا شروع کنم وچه جوری بگم انقد که مدیون این شهید بزرگوار هستم واقعا نمیدونم چه جوری باید جبران کنم ... 🌸من حدود 5سالی میشه که توبه کردم وگناهایی که قبلا انجام میدادم رو دیگه حتی فکرشم نمیکنم .اما راستش رو بخواین من هیچ علاقه ای به شهدا نداشتم شایدم داشتم اما حس نمیکردم .خیلیییی تو زندگیم کمرنگ بودن. 🌸خلاصه گذشت تا اعتکاف امسال من سعادت داشتم که معتکف شم اونجا کتاب این شهید بزرگوارو بهمون هدیه دادن .با خودم گفتم دوباره کتاب (آخه خیلی اهل کتاب نبودم ).اما وقتی همسرم این کتاب ودید خیلی خوشحال شد گفت حتما بخونش خلاصه تک وتوک شروع کردم به خوندن داستانش اما اوایلش و زیاد خوشم نمیومد با خودم گفتم دیدی نمیتونی علاقه ای داشته باشی به شهدا .اما هر جوری بود رسوندم به وسطای کتاب ،انگار یه نفرو تواین چند سال زندگیم گم کرده بودم الان پیدا کردم ،مات ومبهوت بودم واقعا نمیدونستم باید چکار کنم یعنی شهدا انقد مخلص بودن انقد حضورشون پررنگه !!پس من تواین چند سال زندگیم چرا نمیشناختمشون. 🌸خیلی با خودم حرف زدم وکلنجار رفتم همش خودمو سرزنش میکردم.درست یادم نیست اما فکر کنم سه یا چهار روز بیشتر طول نکشید من این کتاب وتموم کردم اما دوباره دلم میخواست بخونم آقا ابراهیم واقعا دل من وبرد من واز تنهایی درآورد من وبه خیلی چیزا رسوند... 🌸به قول فرمایش استاد پناهیان واقعا با خوندن این کتاب تاریخ زندگیم عوض شد .من نماز خون هستم اما زیاد به اول وقت بودنش اهمیت نمیدادم اما الان حتی به نماز صبح هم حساس شدم.حجاب خیلی خوبی دارم اما یه وقتایی کرم به صورتم میزدم اما الان وقتی میخوام اماده شم برم بیرون انگار ابراهیم باهام حرف میزنه .همه جا حضورش وحس میکنم هر لحظه به یادشم هرجا هر کاری میکنم هدیه میکنم به ایشون .اما یه آرزو دارم اینکه بیاد به خوابم خیلیییی دوست دارم ببینمش وازش تشکر کنم واقعا آرزو شده برام هرشب موقع خواب التماسشون میکنم اما هنوز سعادت نداشتم ....از همگی التماس دعا دارم 🙏😔 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
#سلام_امام_زمانم🌸 اَیُّها النَّاس بخواهید که آقا برسد بگذارید دگر درد به پایان برسد همگی‌در پس‌هر سجدہ به خالق‌گویید که‌به‌ما رحم کند یوسف‌زهرا(س)برسد #تعجیل_در_فرج_آقا_صلوات🌹 🆔 @Ebrahimhad •••••••••••••••••••••••
💠از اشعار امیرالمومنین علیه السلام در وصف فرزند موعودشان: 🌸فثَمَّ يَقُومُ الْقَائِمُ الْحَقُّ مِنْكُمْ 🍃وَ بِالْحَقِّ يَأْتِيكُمْ وَ بِالْحَقِّ يَعْمَلُ 🌸سَمِيُّ نَبِيِّ اللَّهِ نَفْسِي فِدَاؤُهُ 🍃فَلَا تَخْذُلُوهُ يَا بَنِيَّ وَ عَجِّلُوا 🌺قیام کننده بر حق خواهد آمد. او حق را می آورد و به حق عمل می کند. او هم نام پیامبر است . جانم فدای او باد! فرزندانم او را تنها نگذارید و در یاریش تعجیل کنید! 📚منتخب الاثر، جلد2، ص97 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
❤️نگاهت از ما نگیر ای نور تابان... رُخت همان حیات بخش زندگیست!! ما به گل نشسته ایم ز گناه😔 🌱ای ماه همیشه تابان ابراهیم! دستمان را محکم بگیرم🙏 که بد گرفتار این عالم فنا شده ایم! سلام بر رفیق همیشه همراه شهید ابراهیم هادی 🌷 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠نماز شب، نشانه‌ی شیعه بودن💠 🌸سال 1359 بود. برنامه بسيج تا نيمه شب ادامه يافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهيم بچه ها را جمع کرد. از خاطرات كردستان تعريف ميکرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار. 🌸بچه هــا را تــا اذان بيدار نگه داشــت. بچه ها بعد از نمــاز جماعت صبح به خانه هايشان رفتند. ابراهيم به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچه ها، همان ساعت ميرفتند معلوم نبود براي نماز بيدار ميشدند يا نه، شما يا کار بسيج را زود تمام کنيد يا بچه ها را تا اذان صبح نگهداريد كه نمازشان قضا نشود. 🌸ابراهيم روزها بسيار انسان شوخ و بذله گويي بود. خيلي هم عوامانه صحبت ميکرد. قبل از سحر بيدار بود و شبها معمولا مشغول نماز شب ميشد. اما تلاش ميکــرد اين کار مخفيانه صورت بگيرد. هر چه به اين اواخر نزديک ميشد بيداري سحرهايش طولاني تر بود. گويي ميدانست در احاديث نشانه شيعه بودن را بيداري سحر و نماز شب معرفي کرده اند. #شهید_ابراهیم_هادی 🌹 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🔸ـــــــ قسمت شصتو یکم ـــــــ🔸 ‌ ✨ حاجات مردم و نعمت خدا #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت شصتو یکم ـــــــ🔸 ‌ ✨ حاجات مردم و نعمت خدا #کتاب_سلام_بر_ابر
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راویان: جمعی از دوستان شهید همراه ابراهيم بودم. با موتور از مسيری تقريباً دور به سمت خانه بر ميگشتيم. پيرمردی به همراه خانواده اش كنار خيابان ايســتاده بود. جلوی ما دست تکان داد و من ايستادم. آدرس جایی را پرســيد. بعد از شنيدن جواب ، شــروع کرد از مشکلاتش گفت. به قيافه اش نمی آمد که معتاد يا گدا باشد. ابراهيم هم پياده شد و جيب های شلوارش را گشت ولی چيزی نداشت. به من گفت: امير ، چيزی همرات داری؟! من هم جيب هايم را گشــتم. ولی به طور اتفاقی هيچ پولی همراهم نبود. ابراهيم گفت: تو رو خدا باز هم ببين . من هم گشتم ولی چيزی همراهم نبود. از آن پيرمــرد عذرخواهی کرديم و به راهمــان ادامه داديم. بين راه از آينه موتور ، ابراهيم را می ديدم. اشک ميريخت! هوا ســرد نبود که به اين خاطر آب از چشــمانش جاری شود، برای همين آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: ابرام جون، داری گريه ميکنی؟! صورتــش را پاک کرد. گفت: ما نتوانســتيم به يک انســان که محتاج بود کمک کنيم. گفتم: خب پول نداشتيم، اين که گناه نداره.گفت: ميدانم، ولی دلم خيلی برايش سوخت. توفيق نداشتيم کمکش کنيم. کمی مکث کردم و چيزی نگفتم. بعد به راه ادامه دادم. اما خيلی به صفای درون و حال ابراهيم غبطه ميخوردم. فردای آن روز ابراهيم را ديدم. ميگفت: ديگر هيچوقت بدون پول از خانه بيرون نمی آيم. تا شبيه ماجراي ديروز تکرار نشود. رســيدگی ابراهيــم به مشــکلات مردم، مرا يــاد حديث زيبــای حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) انداخت كه ميفرمايند: (( حاجات مردم به سوی شما از نعمت های خدا بر شماست ، در ادای آن کوتاهی نکنيد که اين نعمت در معرض زوال و نابودی است )) 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 اواخر مجروحيت ابراهيم بود. زنگ زد و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: ماشينت رو امروز استفاده ميکنی !؟ گفتــم: نه ، همينطــور جلوی خانه افتاده . بعد هم آمد و ماشــين را گرفت و گفت: تا عصر بر ميگردم. عصر بود که ماشين را آورد. پرسيدم: کجا ميخواستی بری !؟ گفت: هيچی، مسافرکشی کردم! با خنده گفتم: شوخی ميکنی!؟ گفت: نه، حالا هم اگه کاری نداری پاشو بريم، چند جا کار داريم. خواســتم بروم داخل خانه. گفــت: اگر چيزی در خانه داريد که اســتفاده نميکنی مثل برنج و روغن با خودت بياور. رفتم مقداری برنج و روغن آوردم . بعد هم رفتيم جلوی يک فروشــگاه. و ابراهيم مقداری گوشــت و مرغ و... خريد و آمد سوار شد. از پول خردهایی که به فروشنده ميداد فهميدم همان پول های مسافرکشی است. بعــد با هــم رفتيم جنوب شــهر، به خانه چند نفر ســر زديم. مــن آنها را نميشناختم. ابراهيم در ميزد، وسائل را تحويل ميداد و ميگفت: ما از جبهه آمده ایم...
شهید ابراهیم هادی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راویان: جمعی از دوستان شهید همراه ابراهيم بودم. با موتور از مسيری تقريباً دور به سم
اينها سهميه شماست! ابراهيم طوري حرف ميزد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگي نکند. اصلاً هم خودش را مطرح نميکرد. بعد ها فهميدم خانه هايي که رفتيم، منزل چند نفراز بچه هاي رزمنده بود. مرد خانواده آنها در جبهه حضور داشــت. براي همين ابراهيم به آنها رسيدگي ميکرد. كارهاي او مرا به ياد ســخن امام صادق(ع) انداخت که ميفرمايد: (( سعی کردن در برآوردن حاجت مسلمان بهتر از هفتاد بار طواف دور خانه خداست و باعث در امان بودن در قيامت ميشود.)) ايــن حديث نوراني چراغ راه زندگي ابراهيم بود. او تمام تلاش خود را در جهت حل مشكلات مردم به كار ميبست. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 دوران دبيرســتان بود. ابراهيم عصرها در بازار مشــغول به کار می شد و براي خودش درآمد داشت. متوجه شد يکي از همسايهدها مشکل مالي شديدي دارد. آنها علي رغم از دست دادن مرد خانواده، کسي را براي تأمين هزينه ها نداشتند. ابراهیم به كســي چيزي نگفت. هر ماه وقتي حقوق میگرفت گرفت، بيشتر هزينه آن خانــواده را تأمين ميکرد! هر وقت در خانه زياد غذا پخته ميشــد، حتماً براي آن خانواده ميفرستاد. اين ماجرا تا سال ها و تا زمان شهادت ابراهيم ادامه داشت و تقريباً کسي به جز مادرش از آن اطلاعي نداشت. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 شــخصي به ســراغ ابراهيم آمده بود. قبلاً آبدارچي بوده و حالا بيکار شده بود. تقاضاي کمک مالي داشت. ابراهيم به جاي کمک مالي، با مراجعه به چند نفر از دوستان، شغل مناسبي را برای او مهيا کرد. او براي حل مشکل مردم هر کاري که ميتوانست انجام ميداد. اگر هم خودش نميتوانست به سراغ دوستانش ميرفت. از آنها کمک ميگرفت. اما در اينکار يک موضوع را رعايت ميکرد؛ با کمک کردن به افراد، گداپروري نکند. ابراهيم هميشه به دوستانش ميگفت: قبل از اينکه آدم محتاح به شما رو بياندازد و دستش را دراز كند. شما مشكلش را بر طرف کنيد. او هر يک از رفقا که گرفتاري داشت، يا هر کسي را حدس ميزد مشکل مالي داشته باشد کمک ميکرد. آن هم مخفيانه، قبل از اينکه طرف مقابل حرفي بزند. بعد ميگفت: من فعلاً احتياجي ندارم. اين را هم به شما قرض ميدهم. هر وقت داشتي برگردان. اين پول قرض الحسنه است. ابراهيم هيچ حسابي روي اين پول ها نميکرد. او در اين کمک ها به آبروي افراد خيلي توجه ميکرد. هميشــه طوري برخــورد ميکرد که طرف مقابل شرمنده نشود. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 بــزرگان دين توصيه ميکنند براي رفع مشکلات خودتــان، تا ميتوانيد مشکل مردم را حل کنيد. همچنين توصيه ميکنند تا ميتوانيد به مردم اطعام کنيد و اينگونه، بسياري از گرفتاري هايتان را بر طرف سازيد. غروب ماه رمضان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟! گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست. يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت. وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد. ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي کرد. با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند. از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم. فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد!؟
شهید ابراهیم هادی
اينها سهميه شماست! ابراهيم طوري حرف ميزد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگي نکند. اصلاً هم خودش را مط
گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم وکله پاچه را به آنها داديم. چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلي تشکر کردند. ابراهيم را کامل ميشناختند. آنها خانوادهاي بسيار مستحق بودند. بعد هم ابراهيم را رساندم خانه شان. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 بيست وشش سال از شهادت ابراهيم گذشت. در عالم رويا ابراهيم را ديدم. سوار بر يك خودرو نظامي به تهران آمده بود! از شــوق نميدانستم چه كنم. چهره ابراهيم بســيار نوراني بود. جلو رفتم و همديگر را در آغوش گرفتيم. از خوشحالي فرياد ميزدم و ميگفتم: بچه ها بيائيد، آقا ابراهيم برگشته! ابراهيم گفت: بيا ســوار شــو، خيلي كار داريم. به همــراه هم به كنار يك ساختمان مرتفع رفتيم. مهندسين وصاحب ساختمان همگي با آقا ابراهيم سلامواحوالپرسي كردند. همه او را خوب ميشناختند. ابراهيم رو به صاحب ساختمان كرد وگفت: من آمده ام ســفارش اين آقا ســيد را بكنم. يكي از اين واحدها را به نامش كن. بعد شخصي كه دورتر از ما ايستاده بود را نشان داد. صاحب ساختمان گفت: آقا ابرام، اين بابا نه پول داره نه ميتونه وام بگيره. من چه جوري يك واحد به او بدم؟! مــن هم حرفش را تأييد كردم وگفتم: ابرام جــون، دوران اين كارها تموم شد، الان همه اسكناس رو ميشناسند! ابراهيم نگاه معني داري به من كرد وگفت: من اگر برگشــتم به خاطر اين بود كه مشكل چند نفر مثل ايشان را حل كنم، وگرنه من اينجا كاري ندارم! بعد به سمت ماشــين حركت كرد. من هم به دنبالش راه افتادم كه يكدفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پريدم! ♻️ ... 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸