eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
690 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 با خوندن این کتاب، تاریخ زندگیم عوض شد... 💠 ❤️ ❤️ 🌸سلام روزتون بخیر .من واقعا نمیدونم باید از کجا شروع کنم وچه جوری بگم انقد که مدیون این شهید بزرگوار هستم واقعا نمیدونم چه جوری باید جبران کنم ... 🌸من حدود 5سالی میشه که توبه کردم وگناهایی که قبلا انجام میدادم رو دیگه حتی فکرشم نمیکنم .اما راستش رو بخواین من هیچ علاقه ای به شهدا نداشتم شایدم داشتم اما حس نمیکردم .خیلیییی تو زندگیم کمرنگ بودن. 🌸خلاصه گذشت تا اعتکاف امسال من سعادت داشتم که معتکف شم اونجا کتاب این شهید بزرگوارو بهمون هدیه دادن .با خودم گفتم دوباره کتاب (آخه خیلی اهل کتاب نبودم ).اما وقتی همسرم این کتاب ودید خیلی خوشحال شد گفت حتما بخونش خلاصه تک وتوک شروع کردم به خوندن داستانش اما اوایلش و زیاد خوشم نمیومد با خودم گفتم دیدی نمیتونی علاقه ای داشته باشی به شهدا .اما هر جوری بود رسوندم به وسطای کتاب ،انگار یه نفرو تواین چند سال زندگیم گم کرده بودم الان پیدا کردم ،مات ومبهوت بودم واقعا نمیدونستم باید چکار کنم یعنی شهدا انقد مخلص بودن انقد حضورشون پررنگه !!پس من تواین چند سال زندگیم چرا نمیشناختمشون. 🌸خیلی با خودم حرف زدم وکلنجار رفتم همش خودمو سرزنش میکردم.درست یادم نیست اما فکر کنم سه یا چهار روز بیشتر طول نکشید من این کتاب وتموم کردم اما دوباره دلم میخواست بخونم آقا ابراهیم واقعا دل من وبرد من واز تنهایی درآورد من وبه خیلی چیزا رسوند... 🌸به قول فرمایش استاد پناهیان واقعا با خوندن این کتاب تاریخ زندگیم عوض شد .من نماز خون هستم اما زیاد به اول وقت بودنش اهمیت نمیدادم اما الان حتی به نماز صبح هم حساس شدم.حجاب خیلی خوبی دارم اما یه وقتایی کرم به صورتم میزدم اما الان وقتی میخوام اماده شم برم بیرون انگار ابراهیم باهام حرف میزنه .همه جا حضورش وحس میکنم هر لحظه به یادشم هرجا هر کاری میکنم هدیه میکنم به ایشون .اما یه آرزو دارم اینکه بیاد به خوابم خیلیییی دوست دارم ببینمش وازش تشکر کنم واقعا آرزو شده برام هرشب موقع خواب التماسشون میکنم اما هنوز سعادت نداشتم ....از همگی التماس دعا دارم 🙏😔 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
#سلام_امام_زمانم🌸 اَیُّها النَّاس بخواهید که آقا برسد بگذارید دگر درد به پایان برسد همگی‌در پس‌هر سجدہ به خالق‌گویید که‌به‌ما رحم کند یوسف‌زهرا(س)برسد #تعجیل_در_فرج_آقا_صلوات🌹 🆔 @Ebrahimhad •••••••••••••••••••••••
💠از اشعار امیرالمومنین علیه السلام در وصف فرزند موعودشان: 🌸فثَمَّ يَقُومُ الْقَائِمُ الْحَقُّ مِنْكُمْ 🍃وَ بِالْحَقِّ يَأْتِيكُمْ وَ بِالْحَقِّ يَعْمَلُ 🌸سَمِيُّ نَبِيِّ اللَّهِ نَفْسِي فِدَاؤُهُ 🍃فَلَا تَخْذُلُوهُ يَا بَنِيَّ وَ عَجِّلُوا 🌺قیام کننده بر حق خواهد آمد. او حق را می آورد و به حق عمل می کند. او هم نام پیامبر است . جانم فدای او باد! فرزندانم او را تنها نگذارید و در یاریش تعجیل کنید! 📚منتخب الاثر، جلد2، ص97 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
❤️نگاهت از ما نگیر ای نور تابان... رُخت همان حیات بخش زندگیست!! ما به گل نشسته ایم ز گناه😔 🌱ای ماه همیشه تابان ابراهیم! دستمان را محکم بگیرم🙏 که بد گرفتار این عالم فنا شده ایم! سلام بر رفیق همیشه همراه شهید ابراهیم هادی 🌷 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠نماز شب، نشانه‌ی شیعه بودن💠 🌸سال 1359 بود. برنامه بسيج تا نيمه شب ادامه يافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهيم بچه ها را جمع کرد. از خاطرات كردستان تعريف ميکرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار. 🌸بچه هــا را تــا اذان بيدار نگه داشــت. بچه ها بعد از نمــاز جماعت صبح به خانه هايشان رفتند. ابراهيم به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچه ها، همان ساعت ميرفتند معلوم نبود براي نماز بيدار ميشدند يا نه، شما يا کار بسيج را زود تمام کنيد يا بچه ها را تا اذان صبح نگهداريد كه نمازشان قضا نشود. 🌸ابراهيم روزها بسيار انسان شوخ و بذله گويي بود. خيلي هم عوامانه صحبت ميکرد. قبل از سحر بيدار بود و شبها معمولا مشغول نماز شب ميشد. اما تلاش ميکــرد اين کار مخفيانه صورت بگيرد. هر چه به اين اواخر نزديک ميشد بيداري سحرهايش طولاني تر بود. گويي ميدانست در احاديث نشانه شيعه بودن را بيداري سحر و نماز شب معرفي کرده اند. #شهید_ابراهیم_هادی 🌹 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🔸ـــــــ قسمت شصتو یکم ـــــــ🔸 ‌ ✨ حاجات مردم و نعمت خدا #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت شصتو یکم ـــــــ🔸 ‌ ✨ حاجات مردم و نعمت خدا #کتاب_سلام_بر_ابر
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راویان: جمعی از دوستان شهید همراه ابراهيم بودم. با موتور از مسيری تقريباً دور به سمت خانه بر ميگشتيم. پيرمردی به همراه خانواده اش كنار خيابان ايســتاده بود. جلوی ما دست تکان داد و من ايستادم. آدرس جایی را پرســيد. بعد از شنيدن جواب ، شــروع کرد از مشکلاتش گفت. به قيافه اش نمی آمد که معتاد يا گدا باشد. ابراهيم هم پياده شد و جيب های شلوارش را گشت ولی چيزی نداشت. به من گفت: امير ، چيزی همرات داری؟! من هم جيب هايم را گشــتم. ولی به طور اتفاقی هيچ پولی همراهم نبود. ابراهيم گفت: تو رو خدا باز هم ببين . من هم گشتم ولی چيزی همراهم نبود. از آن پيرمــرد عذرخواهی کرديم و به راهمــان ادامه داديم. بين راه از آينه موتور ، ابراهيم را می ديدم. اشک ميريخت! هوا ســرد نبود که به اين خاطر آب از چشــمانش جاری شود، برای همين آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: ابرام جون، داری گريه ميکنی؟! صورتــش را پاک کرد. گفت: ما نتوانســتيم به يک انســان که محتاج بود کمک کنيم. گفتم: خب پول نداشتيم، اين که گناه نداره.گفت: ميدانم، ولی دلم خيلی برايش سوخت. توفيق نداشتيم کمکش کنيم. کمی مکث کردم و چيزی نگفتم. بعد به راه ادامه دادم. اما خيلی به صفای درون و حال ابراهيم غبطه ميخوردم. فردای آن روز ابراهيم را ديدم. ميگفت: ديگر هيچوقت بدون پول از خانه بيرون نمی آيم. تا شبيه ماجراي ديروز تکرار نشود. رســيدگی ابراهيــم به مشــکلات مردم، مرا يــاد حديث زيبــای حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) انداخت كه ميفرمايند: (( حاجات مردم به سوی شما از نعمت های خدا بر شماست ، در ادای آن کوتاهی نکنيد که اين نعمت در معرض زوال و نابودی است )) 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 اواخر مجروحيت ابراهيم بود. زنگ زد و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: ماشينت رو امروز استفاده ميکنی !؟ گفتــم: نه ، همينطــور جلوی خانه افتاده . بعد هم آمد و ماشــين را گرفت و گفت: تا عصر بر ميگردم. عصر بود که ماشين را آورد. پرسيدم: کجا ميخواستی بری !؟ گفت: هيچی، مسافرکشی کردم! با خنده گفتم: شوخی ميکنی!؟ گفت: نه، حالا هم اگه کاری نداری پاشو بريم، چند جا کار داريم. خواســتم بروم داخل خانه. گفــت: اگر چيزی در خانه داريد که اســتفاده نميکنی مثل برنج و روغن با خودت بياور. رفتم مقداری برنج و روغن آوردم . بعد هم رفتيم جلوی يک فروشــگاه. و ابراهيم مقداری گوشــت و مرغ و... خريد و آمد سوار شد. از پول خردهایی که به فروشنده ميداد فهميدم همان پول های مسافرکشی است. بعــد با هــم رفتيم جنوب شــهر، به خانه چند نفر ســر زديم. مــن آنها را نميشناختم. ابراهيم در ميزد، وسائل را تحويل ميداد و ميگفت: ما از جبهه آمده ایم...
شهید ابراهیم هادی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راویان: جمعی از دوستان شهید همراه ابراهيم بودم. با موتور از مسيری تقريباً دور به سم
اينها سهميه شماست! ابراهيم طوري حرف ميزد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگي نکند. اصلاً هم خودش را مطرح نميکرد. بعد ها فهميدم خانه هايي که رفتيم، منزل چند نفراز بچه هاي رزمنده بود. مرد خانواده آنها در جبهه حضور داشــت. براي همين ابراهيم به آنها رسيدگي ميکرد. كارهاي او مرا به ياد ســخن امام صادق(ع) انداخت که ميفرمايد: (( سعی کردن در برآوردن حاجت مسلمان بهتر از هفتاد بار طواف دور خانه خداست و باعث در امان بودن در قيامت ميشود.)) ايــن حديث نوراني چراغ راه زندگي ابراهيم بود. او تمام تلاش خود را در جهت حل مشكلات مردم به كار ميبست. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 دوران دبيرســتان بود. ابراهيم عصرها در بازار مشــغول به کار می شد و براي خودش درآمد داشت. متوجه شد يکي از همسايهدها مشکل مالي شديدي دارد. آنها علي رغم از دست دادن مرد خانواده، کسي را براي تأمين هزينه ها نداشتند. ابراهیم به كســي چيزي نگفت. هر ماه وقتي حقوق میگرفت گرفت، بيشتر هزينه آن خانــواده را تأمين ميکرد! هر وقت در خانه زياد غذا پخته ميشــد، حتماً براي آن خانواده ميفرستاد. اين ماجرا تا سال ها و تا زمان شهادت ابراهيم ادامه داشت و تقريباً کسي به جز مادرش از آن اطلاعي نداشت. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 شــخصي به ســراغ ابراهيم آمده بود. قبلاً آبدارچي بوده و حالا بيکار شده بود. تقاضاي کمک مالي داشت. ابراهيم به جاي کمک مالي، با مراجعه به چند نفر از دوستان، شغل مناسبي را برای او مهيا کرد. او براي حل مشکل مردم هر کاري که ميتوانست انجام ميداد. اگر هم خودش نميتوانست به سراغ دوستانش ميرفت. از آنها کمک ميگرفت. اما در اينکار يک موضوع را رعايت ميکرد؛ با کمک کردن به افراد، گداپروري نکند. ابراهيم هميشه به دوستانش ميگفت: قبل از اينکه آدم محتاح به شما رو بياندازد و دستش را دراز كند. شما مشكلش را بر طرف کنيد. او هر يک از رفقا که گرفتاري داشت، يا هر کسي را حدس ميزد مشکل مالي داشته باشد کمک ميکرد. آن هم مخفيانه، قبل از اينکه طرف مقابل حرفي بزند. بعد ميگفت: من فعلاً احتياجي ندارم. اين را هم به شما قرض ميدهم. هر وقت داشتي برگردان. اين پول قرض الحسنه است. ابراهيم هيچ حسابي روي اين پول ها نميکرد. او در اين کمک ها به آبروي افراد خيلي توجه ميکرد. هميشــه طوري برخــورد ميکرد که طرف مقابل شرمنده نشود. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 بــزرگان دين توصيه ميکنند براي رفع مشکلات خودتــان، تا ميتوانيد مشکل مردم را حل کنيد. همچنين توصيه ميکنند تا ميتوانيد به مردم اطعام کنيد و اينگونه، بسياري از گرفتاري هايتان را بر طرف سازيد. غروب ماه رمضان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟! گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست. يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت. وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد. ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي کرد. با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند. از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم. فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد!؟
شهید ابراهیم هادی
اينها سهميه شماست! ابراهيم طوري حرف ميزد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگي نکند. اصلاً هم خودش را مط
گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم وکله پاچه را به آنها داديم. چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلي تشکر کردند. ابراهيم را کامل ميشناختند. آنها خانوادهاي بسيار مستحق بودند. بعد هم ابراهيم را رساندم خانه شان. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 بيست وشش سال از شهادت ابراهيم گذشت. در عالم رويا ابراهيم را ديدم. سوار بر يك خودرو نظامي به تهران آمده بود! از شــوق نميدانستم چه كنم. چهره ابراهيم بســيار نوراني بود. جلو رفتم و همديگر را در آغوش گرفتيم. از خوشحالي فرياد ميزدم و ميگفتم: بچه ها بيائيد، آقا ابراهيم برگشته! ابراهيم گفت: بيا ســوار شــو، خيلي كار داريم. به همــراه هم به كنار يك ساختمان مرتفع رفتيم. مهندسين وصاحب ساختمان همگي با آقا ابراهيم سلامواحوالپرسي كردند. همه او را خوب ميشناختند. ابراهيم رو به صاحب ساختمان كرد وگفت: من آمده ام ســفارش اين آقا ســيد را بكنم. يكي از اين واحدها را به نامش كن. بعد شخصي كه دورتر از ما ايستاده بود را نشان داد. صاحب ساختمان گفت: آقا ابرام، اين بابا نه پول داره نه ميتونه وام بگيره. من چه جوري يك واحد به او بدم؟! مــن هم حرفش را تأييد كردم وگفتم: ابرام جــون، دوران اين كارها تموم شد، الان همه اسكناس رو ميشناسند! ابراهيم نگاه معني داري به من كرد وگفت: من اگر برگشــتم به خاطر اين بود كه مشكل چند نفر مثل ايشان را حل كنم، وگرنه من اينجا كاري ندارم! بعد به سمت ماشــين حركت كرد. من هم به دنبالش راه افتادم كه يكدفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پريدم! ♻️ ... 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
❣الهی!خودم را برای خودت بگیر و خودت را به من بده. تا خودمان را کامل به دست او ندهیم لایق نمیشویم. 🌺مَن‌ کَان لله کَانَ الله لَه هر که‌ برای‌ خدا باشد؛خدا برای‌ اوست. #لحظاتتون_خدایی 🌹 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠امیری حسین و نعم الامیر💠 💠در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.... 🌸روز سوم وقتی خواست از خونه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.... می گفت: "مثل ارباب همه جا رو مثل دود می دیدم اینقدر حال من بد شد که نمی تونستم روی پای خودم بایستم...." از اون روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین علیه السلام رو فهمید. مدافع حرم 🌷 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
+خبر داد حسیـن! اگر این‌ها برای تو گریه کنند نجات پیدا می‌کنند،گناهانشان پاک می‌شود. حسـین برای من و تو که زخمی نشد،برای عشق خدایش بود ولی می‌دانست من و تو گناه می‌کنیم،گناهانی که راه توبه از آن‌ها سخت است،گناهان تکراری که هر کاری کنی شاید تا آخر عمر نتوانی از آن خلاص شوی،عادت های ناپسندی که اصلا متلفت به آن نیستی. یک راه نجات وجود دارد و آن گریه💧 برای حسـین(علیه‌السلام)است. 📖 پله پله تا آسمان 🆔 @Ebrahimhadi
🌤السلام علیک حین تصبح...🌤 💠میگذرید و میگذرم...؛ 🌸شما مهربانانه از گناهانم ✨و من غافلانه از نگاهتان 💔و چقدر درد دارد 🍂تکرار این گذشت ها.... تعجیل در فرج اقا گناه نکنیم💐 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
#پیشنهاد_مطالعه👇 💠امیرالمؤمنین عليه السلام: 🌸هرگاه بنده بميرد، فرشتگان گويند: چه پيش فرستاد؟ و مردم گويند: چه بر جاى گذاشت؟ پس، زيادى مال خود را پيش فرستيد، تا براى شما باشد و بر جاى نگذاريد تا مايه حسرت شما گردد؛ زيرا محروم كسى است كه از خير و منفعت مال خود محروم بماند و سعادتمند كسى است كه ترازوهاى اعمالش از صدقات و خيرات سنگين شود ✅ميزان الحكمه جلد11 صفحه177 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
حالا تو هِی به روی خودت نیاور منم هِی به روی خودم نمی آورم... اما یڪ روزی... یک جایی... برای این همه نداشتنت، مے میرم...💔 🍃ای رفیق! رفیقتو دریاب 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🌾قدم به هر کجا که می‌گذارم چیزی غصه دارم می‌کند.. دانشگاه و خانه و کافه و پارک و تئاتر و سینما و مسجد و خیابان...اصلا همه جااا کسی از او نمی‌گوید؛ کسی او را نمی‌جوید؛ یادمان رفته، اینجا جای خالی یک نفر خیلی توی ذوق می‌زند...🍁 مهدی جان پس کجایی؟؟؟ تعجیل فرج آقا صلوات🌹 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠 حساسیت به بیت المال 💠 🌸وقتی بهم گفت: ازت راضی نیستم، انگار دنیا روی سرم خراب شده بود. پرسیدم: واسه چی؟ گفت: چرا مواظب بیت المال نیستی؟ میدونی اینا رو کی فرستاده؟ میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟ همه‌ش امانته! 🌸گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟ دستش را باز کرد، چهار تا حبّه قند خاکی توی دستش بود، دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود! #شهیـد_مهدی_باکری 🌺 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🌼خواهر من! در میان نگاه پر مهر امام زمان (عج) و نگاه شهوت آلودمردان هرزه چشم! کدام را می خواهی؟ 🍃فقط! این را بدان؛ این دنیا حق انتخاب داری اما آن دنیا نه! راهِ درست را انتخاب کن. 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🌸وقتی برای خدا باشی، تو را آنقدر مشهور می کند که عالم تو را بشناسد... ثمرۀ اخلاص و معامله با خدا این است. #شهید_خوش_نام #ابراهیم_هادی 🌹 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🌺قدم قدم با یه علم ایشالله اربعین میام سمت حرم...🌺 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 سلام و عرض ادب خدمت همسنگران گرامی🌹 💠به پیشنهاد بسیاری از همسنگران محترم مبنی بر توزیع محصولات فرهنگی و شهدایی بین زائرین اربعین در پیاده روی تا ، تصمیم گرفته ایم، بار دیگر با همکاری شما دلدادگان عزیز، اقدام به عملی کردن این امر شویم. ☑️اقلام فرهنگی مورد نیاز: • تراکت > زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی به دو زبان عربی و فارسی • پوستر > تصویر شهید هادی+عکس نوشته • پیکسل > زیارت به نیابت شهید ابراهیم هادی(جهت نصب بر روی کوله‌پشتی های زائرین) و ... 👈لذا عزیزانی که تمایل دارند در این حرکت خودجوش و کاملا مردمی شرکت کنند، می‌توانند هر مبلغی که در توانشان هست (از ۱۰۰۰ تومان الی ...) را به شماره کارت زیر واریز نمایند: ✅شماره کارت: 6037701160798648 بانک کشاورزی ؛ به نام محمدجواد صالحی طاهری ان شاءلله زیارت امام حسین(ع) در روز اربعین قسمت همتون💐 اجر همگی با شهدا ضمنا گزارش این کار در پیاده اربعین در همین کانال به اطلاع شما خواهد رسید 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیش‌بینی #شهید_ابراهیم_هادی درباره سفر به کربلا در اربعین 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🌸امام صادق(ع) از یکی از یارانش پرسید: 🌱چندبار حج رفته‌ای؟ 🌱گفت: نوزده حج. ❤️امام فرمود: 🌱آن را به بیست حج برسان تا ثواب یکبار زیارت حسین(ع) برایت نوشته شود. 📚 کامل الزیارت،ص۱۶۲ 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
اسير شما شدن خوب است ... اسير #شهدا شدن را میگویم... خوبی اش به اين است که از اسارت دنيا آزاد ميشوی... #شادی_روح_شهدا_صلوات🌺🍃‌ 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🔸ـــــــ قسمت شصتو دوم ـــــــ🔸 ‌ ✨ خمس #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت شصتو دوم ـــــــ🔸 ‌ ✨ خمس #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimha
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 مصطفي صفار هرندي از علمائــي كه ابراهيم به او ارادت خاصي داشــت مرحوم حاج آقا هرندي بود. اين عالم بزرگوار غير از ساعات نماز مشغول شغل پارچه فروشي بود. اواخر تابســتان 1361 بود. به همراه ابراهيم خدمت حاج آقا رفتيم. مقداري پارچه به اندازه دو دست پيراهن گرفت. هفته بعد موقع نماز ديدم كه ابراهيم آمده مسجد و رفت پيش حاج آقا. من هم رفتم ببينم چي شــده. ابراهيم مشــغول حســاب ســال بود و خمس اموالش را حساب ميكرد! خنده ام گرفت! او براي خودش چيزي نگه نميداشت. هر چه داشت خرج ديگران ميكرد.پس ميخواهد خمس چه چيزي را حساب كند؟! حاج آقا حساب ســال را انجام داد. گفت 400 تومان خمس شما ميشود. بعد ادامه داد: من با اجازه اي كه از آقايان مراجع دارم و با شناختي كه از شما دارم آن را میبخشم. امــا ابراهيم اصرار داشــت كه اين واجب دينــي را پرداخت كند. بالاخره خمس را پرداخت.كار ابراهيــم مرا به ياد حديثي از امام صــادق(ع) انداخت كه ميفرمايد: ((كســي كه حق خداوند(مانند خمس) را نپردازد دو برابــر آن را در راه باطل صرف خواهد كرد .)) بعــد از نماز با ابراهيم به مغازه حاج آقا رفتيم. به حاجي گفت: دو تا پارچه پيراهني مثل دفعه قبل ميخوام. حاجي با تعجب نگاهي كرد وگفت: پســرم، تــو تازه از من پارچه گرفتي. اينها پارچه دولتيه، ما اجازه نداريم بيش از اندازه به كسي پارچه بدهيم. ابراهيم چيزي نگفت. ولي من قضيه را ميدانستم وگفتم: حاج آقا، اين آقا ابراهیم پيراهن هاي قبلي را انفاق كرده! بعضي از بچه هاي زورخانه هستند كه لباس آستين كوتاه ميپوشند يا وضع ماليشان خوب نيست. ابراهيم براي همين پيراهن را به آنها ميبخشد! حاجي در حالي كه با تعجب به حرف هاي من گوش ميكرد، نگاه عميقي به صورت ابراهيم انداخت و گفت:این دفعه برای خودت پارچه میبُرم حق نداري به كسي ببخشي. هركسي كه خواست بفرستش اينجا. ♻️ ... 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸