eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
663 ویدیو
61 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهے یـڪ نگاه 🌿 آنقدر مهربان است که چشــم هــرگز رهایش نمی کند... 🌷 گاهے یڪ #رفاقــت آنقــدر مــــــــاندگار است که زمـــــــــــــان حریفش نمی شود و گاهے #یڪ_نفــر آنقدر عزیز است ڪه قلـب رهایش نمی کند...❤️ #آرامش_زندگے❣ #شهید_ابراهیم_هادی #شبتون_شهدایی🌙🌷 🆔 @Ebrahimhadi
خواهم کہ با خیال تو❤️ شب‌ ها بہ سر بَرم خود مے‌برد خیال تو، از دیده خـواب را... وضو قبل از خواب=عبادت تا صبح #شبتون_شهدایی🌙🌷 🆔 @Ebrahimhadi
اگر خواستی تعریفی برای #شهید پیدا کنی،🍃 بگو یعنی: #باران...🌧 حـُسنِ باران این است که زمینی ست، ولی آسمانی شده است ....🕊 شادی‌روح شهیدابراهیم‌هادی صلوات💐 #شبتون_شهدایی🌙🌷 🆔 @Ebrahimhadi
🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿 دلگیر نباش.. دلت که گیر باشد، #رها نمی‌شوی! یادت باشد ، خدا، بندگان خود را با آنچه بدان دلبسته‌اند می‌آزماید ... آزاد بودن، شرط #شهادت است.🕊 #شهادت_نصیبتان🌹 #شبتون_شهدایی🌙 🆔 @Ebrahimhadi
1 "مناجات شبانه" بنده به عنوان مسئول حفاظت قرارگاه رعد، به سربازان نگهبان دستور داده بودم تا شبها پس از خاموشی، برای ورود و خروج به قرارگاه، ایستِ شبانه بدهند. یکی از شب‌ها نگهبان پاس دو، که نوبت پاسداری اش از ساعت دو الی چهار صبح بود سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت: در ضلع جنوبی قرارگاه شخصی هست که فکر می‌کنم برایش مشکلی پیش آمده. پرسیدم: مگر چه کار می کند؟ گفت: او خودش را روی خاک‌ها انداخته و پیوسته گریه می‌کند. من بی درنگ لباس پوشیدم و همراه سرباز به طرف محلی که او نشان می‌داد رفتم. به او گفتم که تو همین جا بمان. سپس آهسته به طرف صدا نزدیک شدم. صدا به نظرم آشنا آمد. نزدیکتر که رفتم او را شناختم. تیمسار بابایی، فرمانده قرارگاه بود. او به بیابان خشک پناه برده بود و در دل شب آنچنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود، که به اطراف خود توجهی نداشت. من به خودم اجازه ندادم که خلوت او را برهم بزنم. 🌷شهید عباس بابایی🌷 📚پرواز تا بی نهایت، ص233 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
2 "یاد خدا" حسين چوپانيان بين بچه ها معروف بود. به خاطر نمازهايي که مي‌خواند، شده بود ضرب‌المثل... در عمليات کربلاي پنج، پشت خاکريز همين‌طور پشت سرِ هم گلوله هاي توپ و خمپاره بود که فرود مي‌آمد دور و برمان. تمام تنم شده بود پر از خاک. دهانم خشک شده بود. در هر ثانيه شايد يکي دو انفجار روي مي‌داد. مخمصه‌ی غريبي بود. مضطرب شده بودم. نمي‌دانستم بايد چه کار کنم! هرجا نگاه مي‌کردم گرد و خاک بود و انفجار. حال عجيبي داشتم. توي همين هول و ولا بودم که نگاهم افتاد به چند سنگر آن طرف‌تر. حسين ايستاده بود به نماز. دستهايش را گرفته بود جلوي صورتش، رو به آسمان. توي آن شلوغي و گرد و خاک، انگار نه انگار. حتي به انفجارهاي اطرافش هم توجه نداشت. همه حواسش معطوف به نمازش بود. از خودم خجالت کشيدم. سرم را انداختم پايين. يکهو احساس کردم که آرام شده ام. همه‌ی اضطراب و وحشتم رفته بود؛ طوري که انگار مُسکّني بهم تزريق کرده باشند. ناخودآگاه لبهايم جنبيدند: " اَلا بِذِکرِاللهِ تَطمَئِنُّ القُلوب ". فهميدم که ياد خدا در هر شرايطي مي‌تواند انسان را آرام کند و به او آرامش بدهد. اين را شهيد چوپانيان با نمازش به من آموخت. 🌷شهید حسین چوپانیان🌷 📚پیشانی سوخته، ص13 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
3 "مزد سالهای جنگ" قرار بود بهش درجه‌ی سرلشکری بدهند. گفتیم: خب به سلامتی، مبارکه بابا ! خندید. تند و سریع گفت: خوشـحـالم، امّا درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست. وقتی آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حسّ می کنم ازم راضین. وقتی که ایشون راضی باشن، امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، هم راضین. همین برام بسه. انگار مزد تمام سال‌های جنگ رو یک جا بهم دادن. 🌷شهید علی صیادشیرازی🌷 📚یادگاران، کتاب شهید صیّاد شیرازی، ص44 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
4 "کارت دعوت" یک کارت برای امام رضا(علیه السلام)، مشهد. یک کارت برای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مسجدِ جمکران. یک کارت هم برای حضرت معصومه(سلام الله علیها)، قم. این یکی را خودش برده بود انداخته بود توی ضریح. «چرا دعوت شما را ردّ کنیم!؟ چرا به عروسی شما نیاییم!؟ کی بهتر از شما، ببین همه آمدیم. شما عزیز ما هستی». حضرت زهرا(سلام الله علیها) آمده بود به خوابش، درست قبل از عروسی. 🌷شهید مصطفی ردانی پور🌷 📚یادگاران، کتاب شهید ردّانی پور، ص 83 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
5 فرمانده ناشناس پس از شهادت سرباز وظیفه عربیان، که رابطه‌ی عاطفی شدیدی بین او و سرهنگ بابایی بود. قرار بود مراسم دعای توسّلی در منزل شهید برگزار گردد. به همین خاطر من با تعدادی از پرسنل به همراه شهید بابایی جهت شرکت در آن مراسم به منزل آن شهید رفتیم. پس از خواندن دعا، که بخشی از آن نیز توسط شهید بابایی خوانده شد، آماده‌ی رفتن شدیم. پدر شهید برای مشایعت میهمانان در جلوی در ایستاده بود. شهید بابایی با لباس ساده و به صورت ناشناس در آن مراسم حضور داشت؛ ولی گویا کسی او را به پدر شهید معرفی کرده بود. به همین خاطر، هنگام خداحافظی با شهید بابایی، خم شد تا دست او را ببوسد. شهید بابایی می کوشید تا دست خود را بکشد و مانع شود؛ ولی موفق نشد. او از این حرکت ناراحت شد و بی‌درنگ به پای پدر شهید افتاد و پای او را بوسید. پدر شهید خم شد و شانه‌های بابایی را بالا کشید و او را در آغوش گرفت. آنگاه هر دو شروع کردند به گریستن. دقایقی می‌گذشت و آنها همچنان در آغوش یکدیگر می‌گریستند. 🌷شهید عباس بابایی🌷 📚ستوان اکبر صادقیان، پرواز تا بی نهایت، ص137 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
6 آتش عشق مولای من! دوست دارم گوشه‌ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. به گوشه‌ای خیره شوم و تو هم مقابلم بنشینی و متوجّه‌ات شوم. هی نگاهت کنم و هی گریه کنم؛ آنقدر گریه کنم تا از هوش بروم و بعد به هوش بیایم و ببینم که سرم روی دامان شماست. از بوی خوش و نسیم روح‌نواز وجودت از خود بی‌خود شوم. در آغوشت گیرم و تو اشک از چشمانم پاک کنی. سرم را بر سینه‌ات قرار دهی و موهایم را نوازش کنی؛ آنگاه به من وعده ی شهادت بدهی و من خود را بر بال ملائک ببینم و بشنوم که مرا وعده‌ی شفاعت می‌دهی؛ آن وقت با خیال راحت از آتش عشق تو چون شمع بسوزم و آب شَوَم و روی دامنت بریزم و هلاک شَوَم. 🌷شهید گمنام🌷 📚فرهنگ نامه جبهه، ج6، ص517 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
7 دست خدا عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می‌خواند. بعضی وقت ها که فراغت بیشتری داشت آیه «أِیّاکَ نَعبُدُ وَ أِیّاکَ نَستَعین» را هفت بار با چشمانی اشک بار تکرار می‌کرد. او همیشه نمازش را در اول وقت می‌خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می‌کرد. فراموش نمی‌کنم، آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین‌تر از روزهای قبل بود. از گفته‌های او در آن روز یکی این بود که: وقتی اذان صبح می‌شود، پس از اینکه وضوگرفتی، به طرف قبله بایست و بگو: «ای خدا! این دستت را روی سر من بگذار و تا صبح فردا بر ندار.» به شوخی دلیل این کار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: «اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی‌تواند ما را فریب دهد.» از آن روز تا به حال این گفته‌ی عباس بی‌اختیار در گوش من تکرار می‌شود. 🌷شهید عباس بابایی🌷 📚خانم اقدس بابایی، پرواز تا بی نهایت، ص 66 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
8 نزدیکترین مونس در دل سنگر با خدا سخن می گویم؛ «اَللّهُمَّ اِنَّکَ یا أَنیسَ الآنِیسین لِأَولِیائِک». خدایا ! ای نزدیکترین مونس به دوستانت؛ «يا مَنْ هُوَ اَقْرَبُ اِلَىَّ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ، يا مَنْ يَحوُلُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ». خدایا ! اگر من در دل سنگرم، تو در دل من و در دل سنگرم، هر دو حضور داری. این سرود را از اصغر شهید بیاد دارم: «کـی بـوده‌ای نهفته که پیدا کنم ترا ؟ کـی رفته‌ای زدل که تمنا کنم ترا ؟ پنهان نگشته‌ای که شوم طالب حضور غائب نگشته‌ای که هویدا کنم ترا !» 🌷شهید حسین علم الهدی🌷 📚لحظه های آشنا، ص 67 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
9 خدای بی پناهان ای خدای بزرگ! آنچنان عشق خود را در دل ما جایگزین کن که جایی برای دیگری باقی نماند. آنچنان روح ما را تسخیر کن که هوای دیگری نکند. آنچنان همه‌ی هستی ما را از وجود خود پُرکن که از همه کس و از همه چیز بی‌نیاز باشیم. آنقدر به ما معرفت ده که جز تو کسی را نپرستیم، آنقدر به ما عزت ده تا در برابر هیچ طاغوتی به زمین نیفتیم، آنقدر به ما شجاعت ده که در مقابل هیچ ظلمی تسلیم نشویم. ای خدای من! ای دوست ازل و ابدی من! ای انیس شب‌های تار من! ای مونس دردها و غم‌های من! ای آنکه مرا خلق کردی! ای آنکه عشق خود را در دل من نهادی! ای آنکه راهی جز به سوی تو ندارم! ای خدای علی (علیه‌السلام)! ای خدای بی‌پناهان! ای خدای قلب‌های شکسته! ای خدای روح‌های تنها! تو مرا از همه چیز و همه کس کفایت کن. سراپای هستی‌ام را آنچنان به خود مشغول بدار که جز به تو نیندیشم و جز تو چیزی نخواهم. 🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷 📚زمزم عشق، ص171 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
10 آماده شوید شب‌ها از گریه محمّد بیدار می‌شدم. وقتی از او علت این همه نماز و گریه را می‌پـرسـیـدم جواب می‌داد که: «مادر! قیامت بسیار هولناک است، ما باید آماده شویم». محمّد درجزیره‌ی مجنون با سه نفر از دوستانش به شهادت رسید، در حالی که چهل روز از شهادت برادرش ـ جواد ـ می‌گذشت. در وصیت‌نامه‌اش که سه ساعت قبل از شهادتش نوشت، امضا کرد: شهید محمد آهن‌دوست. 🌷شهید محمد آهن‌دوست🌷 📚مجید جعفرآبادی، بزم کهکشان 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
11 کارت دعوت یک کارت برای امام رضا(علیه السلام)، مشهد. یک کارت برای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مسجدِ جمکران. یک کارت هم برای حضرت معصومه(سلام الله علیها)، قم. این یکی را خودش برده بود انداخته بود توی ضریح. «چرا دعوت شما را ردّ کنیم!؟ چرا به عروسی شما نیاییم!؟ کی بهتر از شما، ببین همه آمدیم. شما عزیز ما هستی». حضرت زهرا(سلام الله علیها) آمده بود به خوابش، درست قبل از عروسی. 🌷شهید مصطفی ردانی پور🌷 📚یادگاران، کتاب شهید ردّانی پور، ص 83 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
12 زیباترین محصول حیات خدایا! تو را شکر می‌کنم که اشک را آفریدی که عصاره‌ی حیات انسان است. آنگاه که در آتش عشق می‌سوزم، یا در شدت درد می‌گدازم، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب می‌شوم و سراپای وجودم روح می‌شود، لطف می‌شود، عشق می‌شود، سوز می‌شود و عصاره وجودم به صورت اشک آب می‌شود و به عنوان زیباترین محصولِ حیات، که وجهی به عشق و ذوق دارد و وجهی دیگر به غم و درد به دامان وجودم فرو می‌چکد. اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد. 🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷 📚بینش و نیایش، ص73 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
13 مرا ببخش وای بر من از روز رسوایی، وای بر من از روز تنهایی، از روز جدایی و گدایی، از روز اسارت و مصیبت. وای بر من از خجلت، از آتش جحیم و خشم رحیم. محبوب من! می‌ترسم از آن که مرگم قریب باشد و مقرب درگاهت نباشم؛ می‌ترسم از آن که مرگ مرا دریابد تو مرا درنیابی؛ مرا ببخش آنگاه که عطا کردی، خطا کردم؛ وفا کردی، جفا کردم؛ هدایت کردی، رهایت کردم! 🌷شهید گمنام🌷 📚فرهنگ‌نامه جبهه، ج6، ص517 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
14 سجده‌های طولانی همیشه دوست داشتم به او اقتدا کنم، امّا مصطفی دوست داشت تنها نماز بخواند. می گفت: نمازتان خراب می شود. نمی فهمیدم شوخی می کند یا جدّی می گوید. ولی باز بعضی نمازهای واجب را به او اقتدا می کردم. می دیدم مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود، صورتش را به خاک می مالد و گریه می کند. چقدر طول می کشید این سجده ها، وسط شب که برای نماز بیدار می شد، من طاقت نمی آوردم و می گفتم: بس است دیگر! استراحت کن، خسته نشدی؟ و مصطفی جواب می داد: تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود. باید سود دربیاورد تا زندگی‌اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز نخوانیم، ورشکست می شویم. 🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷 📚همسر شهید، یادگاران، کتاب شهید چمران 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
15 به نام معشوقم به نام او كه از اويم. به نام او كه زنده به اويم، زندگيمان به خاطر اوست، بودنم از اوست، رفتنم به اوست، يارم اوست، جانم اوست، معشوقم اوست، مقصودم اوست، مرادم اوست، اميدم اوست. احساسش مي‌كنم با قلبم، با ذرّه ذرّه‌ی وجودم و با تمام سلول‌هايم احساسش مي‌كنم، اما بيانش نتوانم كرد. اي همه چيزم، به يادت هستم؛ به يادم‌باش كه بي‌تو هيچ و پوچ خواهم بود. 🌷شهید سيدداود دهشكارگونه فراهاني🌷 📚سایت نوید شاهد 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
16 محبوبی غیر از تو خدایا! به هر که دل بستم، تو دلم را شکستی. عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو او را از من گرفتی. هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم و در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در طوفان‌های وحشت‌زای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپرورم، و به هیچ چیز امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم. خدایا!‌ تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی، یا به کسی امید نبندم و جز در سایه‌ی توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ! تو را بر همه این نعمت‌ها شکر می‌کنم. 🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷 📚نیایش‌ها 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
17 توبه کردم طرف اصلاً یک جورایی «خاص» بود. نه به اون هیکلش که مثل بزن بهادرهای محلّه‌مون بود، و نه به اون ساکت بودنش که لام تا کام با کسی حرف نمی‌زد و فقط تو خودش بود. یه هفته‌ای می‌شد که اومده بود تو گردان ما، امّا تو این مدت جز سلام و علیک و التماس دعا، کسی چیزی از زبونش نشنیده بود. همه کارش هم پنهانی بود، خصوصاً موقع لباس عوض کردنش که عجیب اصرار داشت دور از چشم همه باشد. انگار یه رازی بود که باید از ماها مخفی می‌موند و موند. موج انفجار اون‌قدر شدید بود که هیچی از بدنش باقی نگذاشته بود، جز یه تیکه از بازوی خالکوبی شده‌اش؛ « توبه کردم». 🌷شهید گمنام🌷 📚بزم کهکشان، انتشارات مؤسسه امام خمینی(ره)، ص 59 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
18 درهای همیشه باز خدایا ! چگونه برانی درمانده‌ای را که در حال فرار از معاصی به تو پناه آورده؟! چگونه ناامید کنی راه‌جویی را که شتابان، آهنگ حضرتت کرده و چگونه بازگردانی تشنه‌ای را که برای نوشیدن آب بر سر حوض‌های تو آمده؟! جواب ده که هرگز چنین نخواهی کرد. ای کسی که حوض‌های پرفیضت در سخت‌ترین خشک‌سالی‌ها لبریز است و درِ خانه‌ات به روی همه‌ی خواستارانت همیشه باز است. 🌷شهید گمنام🌷 📚فرهنگ نامه جبهه، ج6، ص515 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
19 لحظه‌ای تفکر پروردگارا! تو بهترين چشم را به من دادي، امّا بد استفاده كردم و با خطا نگريستم. بهترين گوش را به من دادي، امّا به گفت و گوي باطل و بد گوش دادم. بهترين زبان را به من دادي، امّا من براي حرف‌هاي بيهوده آن را به كار بردم، كه برخلاف راه تو بود. بهترين دست را به من دادي، امّا برخلاف راه تو حركت كرد. بهترين پا را به من دادي، امّا برخلاف راه تو حركت كرد. بهترين عقل را به من دادي، امّا لحظه‌اي تفكر نكردم كه از كجا آمده‌ام و به كجا مي‌روم و چه كسي مرا آورده و مرا برده! 🌷شهید حسينعلي فصيحي🌷 📚سایت نوید شاهد 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
20 خجالت می‌کشم خدایا! ما را ببخش. گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهی نداریم. گناهانی را که می‌کنیم و با هزار قدرت عقل توجیه می‌کنیم و خود از بدی آن آگاهی نداریم. خدایا! تو آنقدر به من رحمت کرده و آنچنان مرا مورد عنایت خود قرار داده‌ای که من از وجود خود شرم می‌کنم، خجالت می‌کشم که در مقابلت بایستم و خود را کوچکتر از آن می‌دانم که در جواب این‌همه بزرگواری و پروردگاری، تو را شکر کنم و تشکر را نیز تقصیری و اهانتی به ساحت مقدّست می‌دانم. 🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷 📚بینش و نیایش، ص70 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
🌱برادر شهیدم؟! انصاف نیست بخیـر نکنی شب را برای منی که شب هـا در ❤️ مصمم تر می‌شوم... 🌙🌷 《 کانال @Ebrahimhadi