اگر سردردى، مريضى يا هر مشكلى داشتيم، معتقد بوديم برويم هيئت خوب مىشويم. مىگفت: «مىشه توشه تمام عمر و تموم سالت رو در هيئت ببندى!» ... جزو آرزوهايش بود در خانه روضه هفتگى بگيريم، اما نمىشد. چون خانهمان كوچك بود و وسايلمان زياد ...
البته زياد هيئت دو نفرى داشتيم. براى هم سخنرانى مىكرديم و چاشنىاش چندخط روضه هم مىخوانديم، بعد چاى، نسكافه يا بستنى مىخورديم. مىگفت: «اين خوردنيا الان مال هيئته!» هر وقت چاى مىريختم مىآوردم، مىگفت: «بيا دوسه خط روضه بخونيم تا چاى_روضه خورده باشيم!»
زيارت_عاشورا مىخوانديم و تفسير مىكرديم. اصرار نداشتيم زيارت جامعه_كبيره را تا ته بخوانيم. يكى دو صفحه را با معنى مىخوانديم، چون به زبان عربى مسلط بود، برايم ترجمه مىكرد و توضيح مىداد.
#برشی_از_کتاب
#قصه_دلبرى
#شهيد_محمدحسين_محمدخانى
به روايت همسر
🆔 @Ebrahimhadi
🌺﷽🌺
بزرگۍمیگفت:
تڪیه ڪنبه شہـداء
شہـدا تڪیهشان خداست...
اصلا ڪنارگل بنشینی بوۍ گل میگیرۍ
پس گلستان ڪن زندگیت را با یاد شہـدا...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی♥️
@Ebrahimhadi
@EbrahimhadiMarket
•••••••••••••••••••••••••••••••
💠مقید بود به نماز اول وقت. در مسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد ک وقت نماز بین راه نباشیم. زمان هایی که اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم، اولین فرصت در نماز خانه هایی بین راهی یا پمپ بنزین می گفت: (نگه دارین!)
🌱اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را میخواند:
{ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین و جعلنا للمتقین اماماة}
#برشی_از_کتاب_قصه_دلبرى
#شهيد_محمدحسين_محمدخانى
به روايت همسر
@Ebrahimhadi
@EbrahimhadiMarket
•••••••••••••••••••••••••••••••
شب میلاد حضرت زینب(علیه السلام) مادرش زنگ زد برای خواستگاری. نمی دانم پا فشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟شاید هم دعاهایش به دلم نشسته بود. باهمان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد؛ از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره اورا دیدیم. خاله ام خندید:((مرجان، این پسر چقدر شبیه شهداست!)) با خنده گفتم:((خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام!))
#برشی_از_کتاب
#قصه_دلبرى
#شهيد_محمدحسين_محمدخانى
به روايت همسر
@Ebrahimhadi
@EbrahimhadiMarket
•••••••••••••••••••••••••••••••