eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
698 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙سحر هفدهم... 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌙سحر هفدهم..... ✍ تنها از یک "قلب بیمار"، گم کردن ردپای تو، انتظار می رود. بیماری دلم، یک سو... و گم کردن های مکرر تو، از سوی دیگر... تمام حجم دلم را، به درد، آلوده کرده است. ❄️هر دم که نگاهم، از آسمان کنده می شود. چاره ای ندارد،جز آنکه، بر پهنای وجود خاکی ام، سایه بیندازد. و آنوقت، من بجای روی ماه تو... فقط سایه ای از خودم را می بینم، که دائماً بر گستره دلم، سنگینی می کند! ❄️سنگین شده ام.... دلبرم اصلا دیگر دلی برایم نمانده، که تو دلبرش باشی... و این سنگینی، شرح حال دل بیماریست، که چشمانش، تو را از خاطر برده اند. ❄️تا چشمانم، به خودم، می افتند... به چشم بر هم زدنی،تو را گم می کنم. و تازه میفهمم، که فاصله مــن تا تــو فقط همیــن یک قدم است؛ خودِ خودِ خودم! ✨پا روی خودم که بگذارم... بی پرده تو را در آغوش خواهم کشید. 💢سحر هفدهم... عجیب از بوی طبابت تو، پر شده است. میدانی..!؟ انقدر دلم را قرص کرده ای، که هرگاه دلم بیمار می شود، هراسی از آن، مرا احاطه نمی کند. زیرا به اعجاز سرانگشتانِ طبیبم، ایمان دارم. ❄️امشب، کتاب نسخه های تو را باز می کنم. تا نسخه ای برای درد دلم پیدا کنم. اما، یادم می آید؛ تمام سطر سطرِ نسخه های تو... شفاي سینه های بیماریست که بدنبال نور، سَرَک می کشند. طبیب من... درد دلــ💔ـم را... سـامـان می دهی؟ 🇮🇷 @Ebrahimhadi
1527879357488.mp3
1.82M
🌙سحر هفدهم... 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔 عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم 🍃دعای سلامتی امام زمان (عج) به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹 🇮🇷 @Ebrahimhadi
دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان🌙 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🇮🇷 @Ebrahimhadi
1527895590999.mp3
2.85M
📎جزء هفدهم: قرائت روزانه یک جزء قران کریم هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷 🇮🇷 @Ebrahimhadi
یادت باشد یک روز جوونهایی از چشمهای خوشگلشون گذشتند تا امروز ما چشم هامون غرق خدا باشه✅ نه غرق گناه❌ 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🇮🇷 @Ebrahimhadi
به نام خدا 🌺 دوران دبيرســتان بود. ابراهيم عصرها در بازار مشــغول به کار می شد و براي خودش درآمد داشت. 🌼 متوجه شد يکي از همسايه ها مشکل مالي شديدي دارد. آنها علی‌رغم از دست دادن مرد خانواده، کسي را براي تأمين هزينه ها نداشتند. 🌸 ابراهيم به كسي چيزي نگفت. هر ماه وقتي حقوق ميگرفت، بيشتر هزينه آن خانواده را تأمين ميکرد! هر وقت در خانه زياد غذا پخته ميشد، حتمًا براي آن خانواده ميفرستاد. اين ماجرا تا سالها و تا زمان شهادت ابراهيم ادامه داشت و تقريبا کسي به جز مادرش از آن اطلاعي نداشت. 📚کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🍃این شهید #دست_در_بدن_داشت و اینگونه صورتش بر زمین خورده...! لایوم کیومک یا ابوالفضل العباس ... شادی روح شهدا صلوات🌹 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
❤️ ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰هرشب راس ساعت ۲۲ ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید 🇮🇷 @ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
💞 #رسم_عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت بیست و پنجم دیگر نه زور من به او میرسید نه محمد حسین،
💞 رسم عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت بیست و ششم ان روزها حال و روز خوشی نداشتیم. خانم برادر ایوب تازه فوت کرده بود و محسن، خواهر زاده ام، داشت با سرطان دست و پنجه نرم میکرد. فقط پنج سالش بود. ایوب طاقت زجر کشیدنش را نداشت. بعد از نماز هایش از خدا میخواست هر چه درد و رنج محسن است به او بدهد. تنها آمدم تهران تا کنار خواهرم باشم. چند وقت بعد محسن از دنیا رفت. ایوب گفت، -من هم تا چهل روز بیشتر پیش شما نیستم. بعد از فوت محسن، ایوب برای روزنامه مقاله انتقادی نوشت، درباره کمبود امکانات دارویی  و پزشکی. اسمش را گذاشته بود: _آقای وزیر. محسن مرد. مقاله اش با کلی سانسور در روزنامه چاپ شد. ایوب عصبانی شد. گفت دیگر برای این روزنامه مقاله نمی نویسد. از تبریز تلفن کرد، _شهلا، حالم خیلی بد است. تب شدید دارم. هول کردم، _دکتر رفتی؟ -آره، میگوید توی خونم عفونت است. میدانی درد پایم برای چی بود؟ گیج شدم، ارتباط تب و عفونت و درد پا را نمیفهمیدم. -آن ترکش کوچکی که از پایم رد شده بود، آلوده بوده. حالا جایش یک تومور توی پایم درست شده. گفت میخواهد همانجا به دکتر اجازه دهد تا غده را دربیاورد. گفتم، _توی تبریز نه. بیا تهران. با ناله گفت، _پدرم را دراورده. دیگر طاقت ندارم. التماسش کردم، _همه برای دوا و دکتر می آیند تهران، انوقت تو از تهران رفتی جای دیگر؟ تو را به خدا بیا تهران. درگیر مراسم محسن بودم و نمیتوانستم بروم تبریز. التماس هم فایده نداشت. رفت اتاق عمل. بین عمل مسئول بیهوشی سهل انگاری کرد و به عصب پایش چند ساعت خون نرسید. تومور را خارج کردند. ولی عصب پایش مرد. بعد از ان ایوب دیگر با عصا راه میرفت. پایی که حس نداشت چند باری باعث شد سکندری بخورد و زمین بیوفتد. شنیده بودم وقتی عصب حسی عضوی از بین میرود، احساس آدم مثل خواب رفتگی است. آن عضو گز گز میکند. سنگینی میکند و آدم احساس سوزش میکند. اعصاب ضعیف ایوب این یکی را نمیتوانست تحمل کند. نیمه های شب بود. با صدای ایوب چشم باز کردم. بالای سرم ایستاده بود. پرسید، _تبر را کجا گذاشته ای؟ از جایم پریدم، _تبر را میخواهی چه کار؟ انگشتش را گذاشت روی بینی و ارام گفت، _هیسسسس. کاری ندارم. میخواهم پایم را قطع کنم. درد میکند. میسوزد. هم تو راحت میشوی. هم من. این پا دیگر پا بشو نیست. حالش خوب نبود. نباید عصبانیش میکردم. یادم امد تبر در صندوق عقب ماشین است. -راست میگویی، ولی امشب دیر وقت است. فردا صبح زود میبرمت دکتر، برایت قطع کند. سرش را تکان داد و از اتاق رفت بیرون. چند دقیقه بعد برگشت. پایش را گذاشت لبه میز تحریر. چاقوی آشپز خانه را بالا برد و کوبید روی پایش. ⭕️ادامه دارد... 🇮🇷 @ebrahimhadi
🌙سحر هجدهم... 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌙سحر هجدهم... ✍ و..... هجدهمین سحر رمضان، "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است... ❄️آسمان و زمین، عجیــب بوی درد گرفته اند. میدانی.... ؛ شق القمری در کوفه، درپيش است، که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است. ❄️بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است... حِصن حَصین زمین، آماده پرواز می شود. و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد! تصور دردهای فردا، استخوان سوز است! عـلـی، با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است، به محرابی میرود، که قرار است، ماه را در آن بشکافند. وای، که درد این ثانیه ها، پای قلمم را لنگ می کند! ❄️یوسفم... من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام. علــی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است. من؛ بی علی، هزار بار، یتیمی را تجربه کرده ام. ❄️فاجعه ایست رمضان های بدون تو! نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم؟ بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم، یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم؟ ❄️تو بگو..... شیعه چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟ لیلةالقـــ✨ـدر در پیش است... و مـــن.. فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم! تقدیر مرا، به همین یک نشانه، زیبـــا کن. 🇮🇷 @Ebrahimhadi
Sahar18_@Ebrahimhadi.mp3
3.6M
🌙سحر هجدهم... 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔 عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم 🍃دعای سلامتی امام زمان (عج) به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹 🇮🇷 @Ebrahimhadi
دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان🌙 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🇮🇷 @Ebrahimhadi
72bdf96e48-5b09f8a6c2fbb804018b64e3.mp3
5.01M
📎جزء هجدهم: قرائت روزانه یک جزء قران کریم هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🇮🇷 @Ebrahimhadi
هر مردی که همسرش آرایش کند و از منزل با حالت آرایش کرده خارج شود دیوث است؛ و هرکس او را دیوث بنامد گناه نکرده است و چنانچه زنی با چهره آرایش کرده و عطرزنان از منزلش خارج شود و شوهرش به این کار او راضی و خشنود باشد، با هر گامی که زن با این حالت بر می‌دارد، برای شوهرش خانه ای در آتش جهنم بنا میشود. پس پر و بال خانم هایتان را از این جهت ببندید که رضایت خدا و شادمانی و بهشتی شدن بدون حساب را در پی دارد. 📚بحارالانوار؛ جلد۱۰۰ به نام خدا شهید ابراهیم هادی: دوست عزيز؟! همسر شما برای خود شماست، نه براي نمايش دادن جلوي ديگران! ميداني چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بي‌حجاب شما به گناه ميافتند! 📚سلام بر ابراهیم/جلد۱ 🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
💞 رسم عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت بیست و ششم ان روزها حال و روز خوشی نداشتیم. خانم برادر
💞 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت بیست و هفتم از صدای جیغم محمد حسین و هدی از خواب پریدند. با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون به اطراف میپاشید. اگر محمد حسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه کپ کرده بود، ایوب خودش پایش را قطع میکرد. محمد پتو را انداخت روی پای ایوب. چاقو را از دستش کشید. ایوب را بغل کرد و رساندش بیمارستان. سحر شده بود که برگشتند. سرتا پای محمد حسین خونی بود. ایوب را روی تخت خواباند. هنوز گیج بود. گاهی صورتش از درد توی هم میرفت و دستش را نزدیک پایش میبرد. پایی که حالا غیر از بخیه های عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود. من دلش را نداشتم، ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش روغن بمالیم. هدی مینشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی میکرد و روی پای او میکشید. دلم ریش میشد وقتی میدیدم، برامدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد میشود و او چقدر با محبت این کار را انجام میدهد. زهرا آمده بود خانه ما. ایوب برایش حرف میزد. از راحت شدن محسن میگفت. از جنس درد های محسن که خودش یک عمر بود. تحملشان میکرد. از مرگ که دیر یا زود سراغ همه مان می اید. توی اتاق بودم که صدای خنده ی ایوب بلند شد و بعد بوی اسفند. ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده. زهرا چند بار به در چوبی زد و اسفند را دور سر ایوب چرخاند، _بیا ببین شهلا، بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش ایوب را دیدیم. هزار ماشاالله، چقدر هم قشنگ میخنده. چند وقتی میشد که ایوب درست و حسابی نخندیده بود. درد های عجیب و غریبی که تحمل میکرد، انقدر به او فشار اورده بود که شده بود عین استخوانی که رویش پوست کشیده اند. مشکلات تازه هم که پیش می آمد میشد قوز بالای قوز. جای تزریق داروی چرک خشک کن خیلی وقت بود که چرک کرده بود و دردناک شده بود. دکتر تا به پوستش تیغ کشید، چرک پاشید بیرون. چند بار ظرف و ملحفه ی زیر ایوب را عوض کردند. ولی چرک بند نیامد. دکتر گفت نمی توانم بخیه بزنم، هنوز چرک دارد. با زخم باز برگشتیم خانه. صبح به صبح که چرکش را خالی میکردم، میدیدم ایوب از درد سرخ میشود و به خوردش میپیچد. حالا وقتی حمله عصبی سراغش میامد. تمام فکر و ذکرش ارام کردن درد هایش بود. میدانستم دیر یا زود ایوب کار دست خودش میدهد. آن روز دیدم نیم ساعت است که صدایم نمیزند. هول برم داشت. ایوب کسی بود که "شهلا،شهلا" از زبانش نمی افتاد. صدایش کردم، _ایوب؟ جواب نشنیدم. کنار دیوار بی حال نشسته بود. خون تازه تا روی فرش امده بود. نوک چاقو را فرو کرده بود توی پوست سینه اش و فشار میداد. فورا امآقای نصیری همسایه پایینیمان را صدا کردم. بچه ها دویدند توی پذیرایی و خیره شدند به ایوب. میدانستم زورم نمیرسد چاقو را بگیرم. میترسیدم چاقو را انقدر فرو کند تا به قلبش برسد. چانه ام لرزید، _ایوب جان، چاقو را بده به من. اخر چرا این کار را میکنی؟ اقای نصیری رسید بالا. مچ ایوب را گرفت و فشار داد. ایوب داد زد، _ولم کن. بذار این ترکش لعنتی را دربیاورم. تو را بخدا شهلا. بغضم ترکید. _بگذار برویم دکتر. اقای نصیری دست ایوب را از سینه اش دور کرد. ایوب بیشتر تقلا کرد. _دارم میسوزم. بخدا خودم میتوانم. میتوانم درش بیاورم. شهلا، خسته ام کرده، تو را خسته کرده. بچه ها کنار من ایستاده بودند و مثل من اشک میریختند‌. چاقو از دست ایوب افتاد. تنش میلرزید و قطره های اشک از گوشه چشمش میچکید. قرص را توی دهانش گذاشتم. لباس خونیش را عوض کردم. زخمش را پانسمان کردم و او را سر جایش خواباندم. به هوش آمد و زخم تازه اش را دید. پرسید ، _این دیگر چیست؟ اشکم را پاک کردم و چیزی نگفتم. یادش نمی آمد و اگر برایش تعریف میکردم خیلی از من و بچه ها خجالت میکشید. ⭕️ ادامه دارد... 🇮🇷 @ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
❤️ ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰هرشب راس ساعت ۲۲ ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید 🇮🇷 @ebrahimhadi
🌙سحر نوزدهم... 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌙سحر نوزدهم... ✍ برای رفتن... چقــــدر بی تابی؟ از لحظه ای که سیاهی، یَقِـــه ی آسمان را گرفته است ، چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟ منتظر کدام اشــــاره ای؟ ❄️دل دل میکنـــم، بی خیالِ رفتن شوی... با رفتن تــو، فقط زینب، نیست؛ که زمین می خورد! که تمـام فرزندانت، تا قیامت، به خاک می افتند! ❄️نــــرو ... دردِ نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند. وقارِ حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است. تو می روی....و تمامِ چشم مرا، با خودت میبری! تو میروی ، تا با یک ضــربــه، رستگار شوی. اما من با همان یک ضربه، به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم. ❄️تکرار هر رمضان، تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است، که راه نَفَس های مرا ، مسدود می کند. همان قدم هايی که سنگ و کلوخِ خیابان نیز، از رفتنــش، به درد آمده اند. هنوز هم ، درد امشب زینب، چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد. من یقین دارم...؛ تا لحظه دیدارت، هیــچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد. 💢تمام رازِ زمیـــن؛ تویی علــی! و خداوند، لیلةالقدرش را نیز، با تــو هماهنگ کرده است. و این؛ شرافتیست، که، جان مرا در تحمل این درد، تسکین داده است. ❄️می روی.... چاره ای نیست جان دلم! اما به جان بی نظیرت قسم؛ من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم. و به اتصالِ تــو ، راه آسمان را ، طی می کنم. ✨دستان خالی مــرا، تا آخر بازار دنیا....رها مکن. شلوغی اش، مرا نابود خواهد کرد! 🇮🇷 @Ebrahimhadi
1528050910906.mp3
1.82M
🌙سحر نوزدهم... 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔 عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم 🍃دعای سلامتی امام زمان (عج) به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹 🇮🇷 @Ebrahimhadi
دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان🌙 🇮🇷 @Ebrahimhadi
1528062563032.mp3
4.87M
📎جزء نوزدهم: قرائت روزانه یک جزء قران کریم هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷 🇮🇷 @Ebrahimhadi