eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.4هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
652 ویدیو
61 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 فعال فضای مجازی بودم. در جریان سکته و تجربه نزدیک به مرگ، مرور اعمالم را مشاهده کردم. من همواره سعی می کردم مراقب حق الناس باشم. حتی در بیان مطالب مجازی. یک روز پیامی سیاسی برایم آمده بود. چون از صحت آن مطمئن نبودم، آن را پخش نکردم. اما دوست دیگرم در صفحه و کانال خودش آن را بازنشر کرد. به او گفتم اشتباه می کنی این تهمت است، اما قبول نکرد. من در مرور اعمالم همان روز را دیدم‌. متوجه شدم که چهار هزار نفر پیام دوست مرا دیده اند و واکنش نشان دادند. او گرفتار بود. اگر می خواست از حق الناس در قیامت نجات پیدا کند، باید این افراد را پیدا کرده و حلالیت می طلبید! 📚 کتاب تقاص 《 کانال @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 • خدا اصلاً منو نمی‌بینه! • انگار اصلاً وجود ندارم ... ولم کرده توی یه عالمه مشکل و بدبختی! • باید چکار می‌کردم براش، که نکردم ؟ 《 کانال @Ebrahimhadi
4_5933599702854402854.mp3
3.32M
موضوع: خلوت در مجازی.. سخنران: حجت الاسلام ماندگاری کیا دوست دارن شهید بشن؟ این صوت رو گوش کنن😊🌹 《 کانال @Ebrahimhadi
📖قرائت یک صفحه از قرآن به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷 《 کانال @Ebrahimhadi
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت دهم اول اصلا نشناختمش. چشمش که بهم افتاد رنگش پرید، لب هاش می لرزید، چشم هاش پر از اشک شده بود، اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم، از خوشحالی زنده بودن علی. فقط گریه می کردم. اما این خوشحالی چندان طول نکشید. اون لحظات و ثانیه های شیرین، جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد. قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم، شکنجه گرها اومدن تو. من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن. علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود. سرسخت و محکم استقامت کرده بود و این ترفند جدیدشون بود. اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن و اون ضجه می زد و فریاد می کشید. صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد. با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم. می ترسیدم. می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک، دل علی بلرزه و حرف بزنه. با چشم هام به علی التماس می کردم و ته دلم خدا خدا می گفتم. نه برای خودم، نه برای درد، نه برای نجات مون، به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه. التماس می کردم مبادا به حرف بیاد. التماس می کردم که... بوی گوشت سوخته بدن من، کل اتاق رو پر کرده بود. ثانیه ها به اندازه یک روز و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید. ما همدیگه رو می دیدیم، اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد. از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد، از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود. هر چند، بیشتر از زجر شکنجه، درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد. فقط به خدا التماس می کردم. - خدایا، حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست. به علی کمک کن طاقت بیاره. علی رو نجات بده. بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم، شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه. منم جزء شون بودم. از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان. قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم. تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها و چرک و خون می داد. بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم. پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش. تا چشمم بهشون افتاد، اینها اولین جملات من بود، _علی زنده است. من، علی رو دیدم. علی زنده بود. بچه هام رو بغل کردم. فقط گریه می کردم. همه مون گریه می کردیم. ♦️ادامه دارد... 《 کانال @Ebrahimhadi
•|بِسمِ‌اللھِ‌‌الذۍخَݪق‌الْمَھد؎💙‌•. السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِح‏ سلام بر تو اى سرپرست خیرخواه✋🏻 در روزگار سرد غیبت، به عطر نرگسی که از سمت شما می‌وزد، سخت محتاجیم! سلام مولای من پناه می‌جویم از زمستانِ یخ‌زده‌ی قلبم به نگاهِ بهارینت..✨ یا رَبَّ الزَّهرا، بِحَقِّ الزَّهرا، إِشْفِ صَدْرَ الزَّهرا، بِظُهورِ الْحُجَّة🕊 《 کانال @Ebrahimhadi
«اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» نشانه ايمان واقعی، توکل بر خداست..! 📚سوره تغابن|آیه۱۳🪴 《 کانال @Ebrahimhadi
🌱حاج‌ قاسم‌ میگفت: همراه‌ خود، دو چشم‌ بسته‌ آورده‌ام...! که آن‌ در کنار همه‌ ناپاکی‌ها، یک‌ ذخیره‌ ارزشمند دارد و آن: گوهر اشک‌ بر حسین‌ فاطمه‌ است... گوهر اشک‌ بر اهل‌ بیت‌ است...! گوهر اشک‌ دفاع‌ از مظلوم ،یتیم، دفاع‌ از مظلوم‌ در چنگ‌ ظالم 💔 《 کانال @Ebrahimhadi
🌺🍃حضرت علی (ع): در آخر الزمان شیعیان ما همانند وضعیت یک انبار گندم را خواهند داشت. که آن را آفت بزند و صاحب انبار آنها را بیرون می آورد و آن قسمت هایش را که آفت زده دور می ریزد و بقیه را داخل انبار قرار می دهد و این کار مجددا آنقدر و استمرار پیدا می کند تا جایی که به اندازه مشتی از آن گندمها بیشتر سالم باقی نمی ماند. 📔غیبت نعمانی، باب۱۲ 《 کانال @Ebrahimhadi
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ🌷 شهادت، پايان زندگی نيست، آغاز حيات است. بسياری از زندگان مرده‌اند، ولی كشتگان راه خدا زنده‌اند..! • سوره آل عمران آیه ۱٦۹🪴 《 کانال @Ebrahimhadi
❤️ 💠شهید سید مجتبی علمدار 🔹احتیاط کن! در ذهنت باشد که یکی دارد ، یک آقایی دارد مرا می‌بیند. دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(سلام الله علیها) خجالت بکشد. 🔹 وقتی می‌رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده نشود و سرش را پایین بیندازد، بگوید: «مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است.» 《 کانال @Ebrahimhadi
🔴 ✍ وقتی با آن شهید (در برزخ) صحبت می کردم، توصیفات جالبی از آن سوی هستی داشت. او اشاره می کرد که بسیاری از مشکلات شما با توکل به خدا و درخواست از شهدا بر طرف می گردد. 🌷مقام شهادت آنقدر در پیشگاه خداوند با عظمت است که تا وارد برزخ نشوید متوجه نمی شوید. در این مدت عمر، با اخلاص بندگی کنید و به بندگان خداوند خدمت کنید و دعا کنید مرگ شماهم شهادت باشد. بعد گفت: «اینجا بهشتیان همچون پروانه به گرد شمع وجودی اهل بیت علیهم السلام حلقه می زنند و از وجود نورانی آنها استفاده می کنند.» 🌱من از نعمت های بهشت که برای شهداست سؤال کردم. از قصرها و حوریه ها و... گفت: «تمام نعمت‌ها زیباست، اما اگر لذت حضور در جمع اهل بیت را درک کنی، لحظه‌ای حاضر به ترک محضر آنها نخواهی بود. من دیده ام که برخی از شهدا، تاکنون سراغ حوریه های بهشتی نرفته اند، از بس که مجذوب جمال نورانی محمد و آل محمد (ع) شده‌اند.» 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 《 کانال @Ebrahimhadi
4_5935851502668088330.mp3
4.52M
موضوع: چشم پوشی سخنران: حاج آقا پارسا 《 کانال @Ebrahimhadi
📖قرائت یک صفحه از قرآن به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷 《 کانال @Ebrahimhadi
📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت یازدهم شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود. اونقدرک اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه. منم از فرصت استفاده کردم، با قدرت و تمام توان درس می خوندم. ترم آخرم و تموم شدن درسم، با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد. التهاب مبارزه اون روزها، شیرینی فرار شاه، با آزادی علی همراه شده بود. صدای زنگ در بلند شد. در رو که باز کردم، علی بود. علی 26 ساله من، مثل یه مرد چهل ساله شده بود. چهره شکسته، بدن پوست به استخوان چسبیده، با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید و پایی که می لنگید. زینب یک سال و نیم بود که علی رو بردن و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود. حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود و مریم به شدت با علی غریبی می کرد. می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود. من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم. نمی فهمیدم باید چه کار کنم. به زحمت خودم رو کنترل می کردم. دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو، - بچه ها بیاید. یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم؟ ببینید، بابا اومده. بابایی برگشته خونه. علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره. خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم، مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید. چرخیدم سمت مریم. - مریم مامان، بابایی اومده. علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم. چشم ها و لب هاش می لرزید. دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم. چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم. صورتم رو چرخوندم و بلند شدم. - میرم برات شربت بیارم علی جان. چند قدم دور نشده بودم، که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی. بغض علی هم شکست. محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد. من پای در آشپزخونه، زینب توی بغل علی و مریم غریبی کنان. شادترین لحظات اون سال هام، به سخت ترین شکل می گذشت. بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد. پدر و مادر علی سریع خودشون رو رسونده بودن. مادرش با اشتیاق و شتاب، علی گویان، دوید داخل. تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت. علی من، پیر شده بود. روزهای التهاب بود. ارتش از هم پاشیده بود. قرار بود امام برگرده. هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود. خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن. اون یه افسر شاه دوست بود و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت. حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم. علی با اون حالش، بیشتر اوقات توی خیابون بود. تازه اونموقع بود که فهمیدم کار با سلاح و عالی بلده. توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد میداد. پیش یه چریک لبنانی، توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود. اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد. هر چند وقت یه بار، خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد. اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود. و امام آمد. ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون. مسیر آمدن امام و شهر رو تمیز می کردیم. اون روزها اصلا علی رو ندیدم. رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام. همه چیزش امام بود. نفسش بود و امام بود. نفس مون بود و امام بود. با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد. برمی گشت خونه اما چه برگشتنی. گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد. می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود. نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون. هر چند زمان اندکی توی خونه بود، ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد. عاشقش شده بودن. مخصوصا زینب. هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی، قوی تر از محبتش نسبت به من بود. توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود، آتش درگیری و جنگ شروع شد. کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود، ثروتش به تاراج رفته بود، ارتشش از هم پاشیده شده بود، حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم. ♦️ادامه دارد... 《 کانال @Ebrahimhadi
خدا را شکر سایه تو بر سر ماست🌱 🌸 @Ebrahimhadi @EbrahimhadiMarket
ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ که قشنگ‌ ترﯾﻦ ﻋﺸﻖ، نگاه مهرﺑﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ به ﺑﻨﺪگاﻧﺶاست. ﺯﻧﺪگی ﺭﺍ به ﺍﻭ بسپار ...💓 ﻭﻣﻄﻤﺌﻦ باﺵ که تا وقتی که ﭘﺸﺘﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ گرﻡ ﺍﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺮﺍﺱ ‌ﻫﺎﯼ ﺩنیا ناچیز است...!🍂 💚 《 کانال @Ebrahimhadi
ایمانِ در نگاهش، کوه را جابه جا می‌کند..!💔 《 کانال @Ebrahimhadi
💠 میوه رسیده... 💠 🌸یادمه آقا ابراهیم مثال قشنگی می‌زد و می‌گفت: نماز اول وقت مثل میوه‌ای است که وقت چیدنش شده؛ اگر میوه رو نچینی خراب می‌شه و مزه اولیه رو نداره؛ همیشه سعی کن نمازهایت در هر شرایطی اول وقت باشه خدا هم تو گرفتاری‌های زندگی قبل از اینکه حرفی بزنی کارت رو ردیف می‌کنه... 📙خدای خوب ابراهیم 《 کانال @Ebrahimhadi
🔴ذکری برای رهایی از نگاه به نامحرم 💠شیخ رجبعلی خیاط: ذکر « یا خَیرَحَبیبٍ و مَحبوبٍ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ و آلِه» را بعد از دیدن نامحرم موثر و کارساز می دانستند و بارها این ذکر را به اطرافیان توصیه می کردند تا از وسوسه شیطان در امان باشند. می گفتند: چشمت به نامحرم می افتد، اگر خوشت نیاید که مریضی! پس اگر خوشت آمد فورا چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو: یا خیر حبیب… ؛ یعنی خدایا من تو را می خواهم، اینها چیه، این ها دوست داشتنی نیستند ، هر چه نباید، دلبستگی نشاید... 《 کانال @Ebrahimhadi
🌷چشمی که به نگاه حرام عادت کند لایق شهادت نمی شود. 《 کانال @Ebrahimhadi
4_5945042539408000090.mp3
5.48M
موضوع: بندگان خوب خدا سخنران: حجت الاسلام انصاریان 《 کانال @Ebrahimhadi
📖قرائت یک صفحه از قرآن به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷 《 کانال @Ebrahimhadi