#مهدی_جان🌹
دلنگرانی ام بابت تأخیر تو نیست!
میدانم می آیی...
یوسف #زهرا_سلام_الله_علیها
دلم شور میزند برای خودم…!
برای ثانیه ای که قرار میشود بیایی
و من هنوز با تو قرن ها، فاصله دارم..
#اللهمعجللولیڪالفرج🌹
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌹#پیامیازخدا
ای فرزند آدم ...
دلِ تو #حرممن است ،
چگونه در حرمِ من بیگانه را راه می دهی؟!
جانِ تو منزلگاه #عشقمن است،
چگونه در این منزلگاهِ من،
مُحبّتِ دیگران را پَذیرایی میکنی؟
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#تلنگرانه 🥀
🔹اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ "ﻏﯿﺒﺖ" ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ،
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ به خاﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟!
جواب با شما...
🔸نگذاريد گوشهايتان گواه چيزی باشد که چشمهايتان نديده،
🔹نگذارید زبانتان چيزی را بگويد که قلبتان باور نکرده...
"صادقانه زندگی کنيد"
🔸ما موجودات خاکی نيستيم که به بهشت ميرويم.
ما موجودات بهشتی هستيم که از خاک سر برآورده ایم...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#کلام_شهید 🌷
🔹من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی چیزها را از دست می دهد. چشم گنهکار لایق #شهادت نیست...
🌹مدافع حرم شهید هادی ذوالفقاری
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠رفاقت ما با تمام بچه های آن دوران، سر و کله زدن و بازی و خنده بود، مثلا چند نفر دور هم جمع میشدند و کلاه یک کارگری که از آنجا رد می شد را بر می داشتند و برای هم پرت میکردند و مردم آزاری میکردند. اما رفاقت با ابراهیم، الگو گرفتن و یادگیری کارهای خوب بود. او غیرمستقیم به ما کارهای صحیح را آموزش می داد. حتی حرفایی می زد که سالها بعد به عمق کلامش رسیدیم.
🌼من موهای زیبایی داشتم. مرتب به آنها میرسیدم و مدل مو و... درست میکردم. خیلی ها حسرت موها و تیپ ظاهری من را داشتند. ابراهیم نیز خیلی زیبا بود اما...
یکبار که پیش هم نشسته بودیم، دوباره حرف از مدل موهای من شد. برخی باحسرت به مدل جدید موهای من نگاه میکردند. ابراهیم جمله ای گفت که فراموش نمیکنم. گفت: «نعمتی که خدا به تو داده را به رخ دیگران نکش.»
❤️امام موسی کاظم (ع) : کسی که بر نعمتی حمد خدا را کند و الحمدلله بگوید او را شکر گزاری کرده است و این حمد او، از آن نعمتی که به او داده افضل و بالاتر است.
بحارالانوار، ج۷۱
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۱۴۳
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
مهدی جان آقای من...❤️
🥀ای غریب همیشه آشنای من،مهدی جانم
بازگرد که دیگر جانی نمانده است...
عزیز زهرا می دانم که دلیل جداییم زتو گناه من است
شاید هم دل سیاه من است...
🌺مولای من...مسافر غریب من…
نمی خواهم دردی بر دردهایت باشم ولی چه کنم که روسیاهم...
گویند:"یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور..."
نه آقای من،غم میخورم به خاطر روزهایی که به یادت نبوده ام...😔
مولای من شرمنده ام شرمنده😔
🌺🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹🌺
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
✅پاداش ترک غیبت
✍پیامبر خدا (ص) فرمودند:
اگرانسان غیبتی را ترک کند، ثواب آن از ده هزار نماز مستحبی بیشتر است.
📚بحارالانوار، ج۷۲، ص۲۶۱
پ.ن:
🔹اگر بخواهیم ده هزار رکعت نماز مستحبی بخوانیم، چقدر زمان می برد؟! با یک ترک غیبت به ثوابی معادل این کار بزرگ دست پیدا می کنیم...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🍃اجازه نمی داد پشت سر کسی حرف بزنیم. می گفت: «اگر مشکلی هست، روی کاغذ بنویس و به آن شخص برسان.»
#شهید_سید_مجتبی_علمدار🌹
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌹اگر شهـدا حقی بر گردن مـردم دارند، به خـدای کعبه من مـردان "بی غیرت" و زنـان "بدحجاب" را نخواهـم بخشید.
#شهـیدعباس_عرب_نژاد💐
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
سلام بر رفیق شهیدم...🌹
سـلام بر هـدایتگـر دلهاي بیقرار..❤️
برادرم ابـراهـیم جـان!
ایـن روز هـا دلم آرام وقـرار نـدارد...
شرمندگـے چـون خـوره بـه جـانم افتـاده است...🥀
شـرمنـده ام از نگـاهت.... از نگـاه دوستانت....
بـراے مـن ڪه خـود را رفیـق تو میدانـم شـرمنـدگـے هـم دارد....
ڪه اسمت را همـه جـا بـه دنبال خـودم یـدڪ بڪشم....
آنـوقت پـاے عـمل ڪه بـه میـان مـیرسـد جـا مـیزنم....😔
دلـم میگـیرد از ایـن ڪه تورا برادرم میـدانم ولـے بارهـا دلت را شڪانده ام....💔
دلیگـرم ڪه با اعمـالـم راه شهـادت را براے خـودم بستــه ام...
برادرم💞
بـرایـم دعا ڪن
دعـا ڪن رهـا شـوم از ایـن باتلاق دنـیا...
ڪه مـن را سخت در خـود فـرو برده است
رفیق جـانم....
شنیده ام رفیق شهـید ڪه داشتـه باشـے نمیـگذارد بمیـرے، دستتـ را میگیـرد وآخـر شهیـدت میڪند.... دلـم عجیب به ایـن گفتـه خـوش است.
ابـراهیـم جـان گـاه گـاهـے هـم سـوے مـن بـینوا نگـاهـے ڪن....
سختـ محتاج نـگاهـے ام ڪه رنگـ و بـوے شهـادتـ میـدهد ....
تـو شهـیدانه نگـاهـم ڪن...🌷
شـایـد مـن هـم لایق شـدم... به شهادت...
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
⭕️ پیامِ شهید ابراهیمِ هادی
🔷اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند در پیش نامحرم، مقدمه ی آلودگی و گناه را فراهم می کند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرأت ندارد کاری انجام دهد.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5960643720347911594.mp3
4.99M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۱۴۴
موضوع: باطن را خدایی کن
سخنران: آیت الله فاطمی نیا
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۱۴۴
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌹#سرداردلهاحٰاجقٰاسِمسُلِیمٰانی
🌱💫شب جمعه...
بیاد شهید حاج قاسم سلیمانی
شادی روحش صلوات
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
💠قسمت بیست و یکم:
دلم پر بود.
چند روز پیش هم سر دستکاری کردن دوز قرص هایش بحثمان شده بود.
سرخود دردش که زیاد می شد، تعداد قرص هارا کم و زیاد می کرد.
بعد از چند وقت هم درد نسبت به مسکن ها مقاومت می کرد و بدنش به دارو ها جواب نمی داد.
از خانه رفتم بیرون.
دوست نداشتم به قهر بروم خانه آقاجون.
می دانستم یکی دو ساعت بیرون از خانه باشم، آرام می شوم.
رفتم خانه عمه، در را که باز کرد، اخم هایش را فوری توی هم کرد.
"شماها چرا مثل لشکر شکست خورده، جدا جدا می آیید؟
منظورش را نفهمیدم.
پشت سرش رفتم تو
صدای عمه با سر و صدای محمد حسین و هدی و محمد حسن یکی شد.
"ایوب و بچه ها آژانس گرفتند، آمدند اینجا
بالای پله را نگاه کردم
ایوب ایستاده بود.
+ توی خانه عمه من چه کار می کنی؟
با قیافه حق به جانب گفت:
_ "اولا عمه ی تو نیست و ...ثانیا تو اینجا چه کار می کنی؟ تو که رفته بودی قهر؟ 😐
نمی گذاشت دعوایمان به چند ساعت برسد.
یا کاری می کرد که یادم برود یا اینکه با هدیه ای پیش قدم آشتی می شد.
به هر مناسبتی برایم هدیه می خرید.
حتی از یک ماه جلوتر آن را جایی پنهان می کرد. گاهی هم طاقت نمی آورد و زودتر از موعد هدیه م را می داد.
اگر از هم دور بودیم، می دانستم باید منتظر بسته ی پستی از طرف ایوب باشم.
ولی من از بین تمام هدیه هایش، نامه ها را بیشتر دوست داشتم.
با نوشتن راحت تر ابراز علاقه می کرد.
قند توی دلم آب، می شد وقتی می خواندم:
"بعد از خدا، تو عشق منی و این عشق، آسمانی و پاک است. من فکر می کنم ما یک وجودیم در دو قالب، ان شاالله خداوند ما را برای هم به سلامت نگاه دارد و از بنده های شایسته اش باشیم"
برای روزنامه مقاله می نوشت.
با اینکه سوادش از من بیشتر بود، گاهی تا نیمه های شب من را بیدار نگه میداشت تا نظرم را نسبت به نوشته اش بدهم.
روزهای امتحان، خانه عمه پاتوق دانشجوهای فامیل بود غیر از خواهرم و دختر عمم، ایوب هم به جمعشان اضافه شد.
با وجود بچه ها ایوب نمی توانست برای، چند دقیقه هم جزوه هایش را وسط اتاق پهن کند.
دورش جمع می شدند و روی کتابهایش نقاشی می کشیدند. بارها شده بود که جزوه هایش را جمع می کرد و میدوید توی اتاقش، در را هم پشت سرش قفل می کرد.
صدای جیغ و گریه بچه ها بلند می شد.
اسباب بازی هایشان را می ریختم جلوی در که آرام شوند.
یک ساعت بعد تا لای در را باز می کردم که سینی چای را به ایوب بدهم، بچه ها جیغ می کشیدند و مثل گنجشک که از قفس پرواز کرده باشند، می پریدند توی اتاق ایوب.
بعد از امتحان هایش تلافی کرد. آیینه بغل دوچرخه بچه ها را نصب کرد و برای هر سه مسابقه گذاشت.
بچه ها با شماره سه ایوب شروع کردند به رکاب زدن.
هر سه را تشویق می کردیم که دلخور نشوند.
هدی، تا چند قدم مانده به خط پایان اول بود.
وقتی توی آیینه بغل نگاه کرد تا بقیه را ببیند افتاد زمین
ایوب تا شب به غرغرهای هدی گوش میداد که یک بند می گفت: "چرا آیینه بغل برایم وصل کردی؟
لبخند میزد.
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🖤
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست؟
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانه اند...
عشق در دست حسین بن علیست
#شبهای_جمعه_یادت_نکنم_میمیرم💔
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#امامزمان{عجلاللهتعالیفرجهالشریف}
حال من بی تو خراب است ڪجایی آقا
نقش من بی تو سراب است ڪجایی آقا
عمر بیهوده من بی تو چه ارزد ، تو بگو
زندگی بی تو سراب است ڪجایی آقا؟
#اللهـمعجـللولیـڪالفـرج♥️
تعجیل در فرج آقا صلوات🌱
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
❤️پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
🌹بامنزلت ترينِ مردم نزد خداوند در روز قيامت، كسى است كه در راه خيرخواهى براى خلق او ، بيش از ديگران قدم بر دارد.
📚الكافی جلد2 صفحه208
"به قول شهید هادی؛ آدم هرکاری از دستش برمیاد باید برای بندگان خدا انجام بده."
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
♡ #شهیدانه
🍃روبروي عکست ايستاده ام و به نگاهت خیره مانده ام...
تو هم چشمهايت مدتهاست به من خيره شده و من مثل كودكي لجباز به هر سو ميدوم تا به خيال خودم ديگر تحت تعقيب چشمهايت نباشم...!❤️
🍂گم ميشوم ميان دلبستگي هاي روزانه ام...
و با چشمهايي اشك الود، دوباره به التماس يك نگاه ديگر بر ميگردم سمت تو...
دوباره نگاهت را به زندگي ام گره ميزني!
راه روشن ميكني برايم..✨
و من دوباره لجبازي هاي كودكانه ام را از سر ميگيرم و غفلت زده خودم را به جاده خاكي ميزنم!
حس يك كور محروم از روشنايي رهايم نميكند!
نمي بينم تورا... و اين درد دارد!
اين طور نمي شود! هنوز عاشق نشده ام...!
هنوز فاصله دارم تا مرد ميدان عشق شدن!
براي همين است كه معني نگاه هايت را نميفهمم...🥀
گم شده ام... چون تورا گم كرده ام..
بايد فكري به حال اين دل کرد كه فقط مدعاي عشق است!
وگرنه اين دل كجا و...
رسيدن به قافله ي عشق كجا ؟! .
شرط عشق "جنون" است ؛ما که ماندیم مجنون نبودیم ...
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی 🌸
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🔸نصیحت های او را هنوز به یاد دارم. ما در زورخانه کسانی را داشتیم که بر خلاف ابراهیم، بسیار آدم های ناشایست بودند. ابراهیم ویژگی های این افراد را برای من توضیح می داد و با توجه به شرایط بد جامعه در آن زمان می گفت: مهدی، با کسی رفیق باش که زور تو از او بیشتر باشد. تا نتواند تو را اذیت کند.
🔹من کسی را در منزل نداشتم که برای ما وقت بگذارد و خوب و بد را یادآوری کند. ابراهیم خیلی برای ما وقت می گذاشت و نصیحت می کرد. بشتر نصیحت های او هم غیرمستقیم بود. بعد هم ما را به سمت مسجد کشاند. اوایل زیاد اهل مسجد و... نبودم. تا ابراهیم می رفت وضو، من هم از مسجد در می رفتم! اما رفته رفته جاذبه ی شخصیت ابراهیم ما را مسجدی کرد.
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۶۲
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5965518993560175886.mp3
7.59M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۱۴۵
موضوع: روی درب دوم جهنم چی نوشته؟
سخنران: حجه الاسلام ماندگاری
#پیشنهاد_دانلود
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۱۴۵
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
💠قسمت بیست و دوم:
دوباره ایوب بستری شد برای پیدا کردن قرص و دوایش باید بچه ها را تنها می گذاشتم.
سفارش هدی و محمد حسن را به حسین کردم و غذای روی گاز را بهشان نشان دادم و رفتم.
وقتی برگشتم همه قایم شده بودند.
صدای هق هق محمد حسین ازپشت دیوار مرا ترساند.
با توپ زده بودند به قاب عکس عمو حسن و شیشه اش را خرد کرده بودند.
محمد حسین اشک هایش را با پشت دست پاک کرد: "بابا ایوب عصبانی می شود؟"
روی سرش دست کشیدم
"این چه حرفی است!؟ تازه الان بابا ایوب بیمارستان است میتوانیم با هم شیشه ها را جمع کنیم.
ببینم فردا هم که باز من نیستم چه کار میکنی؟
مواظب همه چیز باش، دلم نمیخواهد همسایه ها بفهمند که نه بابا خانه است و نه مامان و شما تنها هستید."
سرش را تکان داد "چشم" 😟 .
فردا عصر که رسیدم خانه بوی غذا می آمد.
در را باز کردم،هر سه آمدند جلو، بوسیدمشان
مو و لباسشان مرتب بود.
گفتم: "کسی اینجا بوده؟
محمد حسین سرش را به دو طرف تکان داد.
- نه مامان محمد حسن خودش را کثیف کرده بود، عوضش کردم.
هدی را هم بردم حمام
ناهار هم استامبولی پلو درست کردم.
در قابلمه را باز کردم، بخار غذا خورد توی صورتم. بوی خوبی داشت☺️
محمد حسین پشت سر هم حرف میزد:
"میدانی چرا همیشه برنج های تو به هم می چسبند؟ چون روغن کم میریزی.
سر تا پای محمد حسین را نگاه کردم.
اشک توی چشم هایم جمع شد.😢
قدش به زحمت به گاز می رسید.
پسر کوچولوی هفت ساله ی من، مردی شده بود.
ایوب وقتی برگشت و قاب را دید، محمد حسین را توی بغلش فشار داد.
"هیچ چیز آنقدر ارزش ندارد که آدم به خاطرش از بچه اش برنجد." ❤️
توی فامیل پیچیده بود که ربابه خانم و تیمور خان، دختر شوهر نداده اند،
انگار خودشان شوهر کرده اند، بس که با ایوب مهربان بودند و مراعات حالش را می کردند.
اوایل که بیمارستان ها پر از مجروح بود و اتاق ریکاوری نداشت، ایوب را نیمه بیهوش و با لباس بیمارستان تحویلمان می دادند.
تاکسی آقاجون می شد اتاق ریکاوری، لباس ایوب را عوض می کردم و منتظر حالت های بعد از بی هوشیش مینشستم تا برسیم خانه.
گاهی نیمه هشیار دستگیره ماشین را می کشید وسط خیابان پیاده می شد.
آقاجون می دوید دنبالش، بغلش می کرد و بر می گرداند توی ماشین.
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi