#پرسشهای_مهم_زندگی 10
سوال❓❗
آیا یک گناه، سرنوشت کسی را دگرگون میکند؟
پاسخ 📩
گاهی یک ویروس وارد بدن میشود و تمام بدن را فلج میکند. گاهی یک جرقه زده میشود و منطقهای به آتش کشیده میشود. گاهی یک حسادت سبب توطئه قتل یوسف میشود. گاهی لقمه حرام یا طمع رسیدن به حکومت، انسان را تا کشتن امام حسین (علیه السلام) پیش میبرد.
معمولا هر گناهی، زمینه ساز گناه بزرگتری است. قرآن در این زمینه میفرماید: بلی من کسب سیئة و أحاطت به خطیئته فاولئک أصحاب النار هم فیها خالدون ( سوره بقره، آیه 81.)
کسی که به سراغ خلافی رود و آثار شوم آن خلاف او را احاطه کند، برای همیشه در دوزخ خواهد بود.
اگر پرده حیا پاره شود، گناه برای انسان راحت میشود. به همین دلیل در دعای کمیل میخوانیم: الهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم یعنی خداوند!؛ آن گناهانی که پرده عصمت و پاکی را هتک و پاره میکند، ببر من ببخش.
#استاد_قرائتی
🌸👉 @Ebrahimhadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چله زیارت عاشورا + ترک گناه
🌺 بــه نـیـت امـام زمـان (عـج)
⬅️ 31 روز تا محرم
🆔 @Ebrahimhadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #صوت #نوحه #امام_جواد(ع)
📌جواد آل فاطمه، بار سفر رو بسته و...
🎤بانوای: حسین سیبسرخی
⚫️ویژه شهادت امام جواد(ع)
👈پیشنهاد ویژه👉
#تا_محرم_هرشب_یک_نوحه
🆔 @Ebrahimhadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت #نوحه #شهادت_امام_جواد
📌 اِبنُ الرِّضا.. | تنظیم دیجیتال
🎤بانوای: حاج محمود کریمی
🆔 @Ebrahimhadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چله زیارت عاشورا + ترک گناه
🌺 بــه نـیـت امـام زمـان (عـج)
⬅️ 30 روز تا محرم
🆔 @Ebrahimhadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #صوت | 💞عشق پاک💞
🎤با صدای: حامد زمانی
📌به مناسبت سالروز ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س)🌸❤️
🆔 @Ebrahimhadi
🌷ما با شما هستیم🌷
⭕️چند روز قبل و صبح روز میلاد حضرت زهراس بود. داشتم توی خیابان راه میرفتم. یکدفعه شخصی مرا صدا کرد و داد زد: مرتضی...
برگشتم و دیدم که ابراهیم هادی است! چشمانم از تعجب گرد شد. دویدم و او را در آغوش گرفتم. نمی دانید چه حالی داشتم. بعد از سی و چند سال ابراهیم را می دیدم.
گفتم: کجایی داش ابرام!؟
دستم را گرفت و با هم وارد یک باغ شدیم. چشمانم به اطراف مات و مبهوت شده بود. تمام باغ پر از گل های محمدی و رُز بود. بوی عطر عجیبی همه جا به مشام میرسید. رود بسیار زیبایی وسط باغ بود. اینقدر این باغ زیبا بود که نمیتوانم با هیچیک از باغهایی که در دنیاست مقایسه کنم....
🔅دستم در دست ابراهیم بود. در گوشه ای از باغ جلوی یک قصر نشستیم. گفتم: داش ابرام این باغ و قصر و... چند خریدی؟ گفت: مرتضی جون اینجا رو همینطوری به من هدیه دادند.
بعد ادامه داد: راستی، فهمیدی ازدواج کردم. اینجا همینطوری به من زن دادند! بعد خانمش را صدا زد و گفت: خانم بیا، آقامرتضی اومده...
بعد یک خانم با چادر سفید و چهره ای که شبیه نور بود آمد و کنار ابراهیم نشست.
گفتم: راستی آقا ابراهیم، سی ساله ندیدمت. کجایی!؟
گفت: ما با شما هستیم. همیشه شما رو می بینیم و...
بعد ادامه داد: مرتضی ناهار پیش ما بمون.
گفتم: کار دارم باید برم.
ابراهیم مرا بوسید و خداحافظی کردیم و یکباره از خواب پریدم. هنوز گرمی بوسه ابراهیم را بر صورتم حس میکردم.
سحر میلاد مادر سادات حضرت زهراس در آخرین روز سال 95 بود. و من در حسرت فراق ابراهیم. او در چه بهشتی بود؟! من چرا ناهار را نماندم!
📢روایت: مرتضی پارساییان
🆔 @Ebrahimhadi