#برش_کتاب |📚 کتاب سربلند
🌱روایت هایی از زندگی شهید #محسن_حججی
برگشتم به حاج سعید گفتم
« آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟!»
خیلی به هم ریختم. رفتم سمت آن داعشی یک متر رفت عقب و اسلحه اش را کشید طرفم سرش داد زدم «شما مگه مسلمون نیستید؟»
به کاور اشاره کردم که مگر اون مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعيد تندتند حرفهایم را ترجمه میکرد
داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده اند «القائم» بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم کجای اسلام میگوید اسیرتان را این طور شکنجه کنید؟ نماینده داعش :گفت تقصیر
خودش بوده!»
:پرسیدم به چه جرمی؟
بریده بریده جواب میداد و حاج سعید ترجم میکرد .
از بس حرصمون رو در آورد نه اطلاعاتی به ما داد نه اظهار پشیمونی کرد نه التماس کرد
تقصیر خودش بود...!
------------------------
@ebrahimhadi_yazd
#برش_کتاب |📚کتاب مربع های قرمز
🌱خاطرات شفاهی #حاج_حسین_یکتا
از دوران کودکی تا #دفاع_مقدس
مبارزه تمام نشده!
با پذیرش قطعنامه حس میکردم دنیا تمام شده. یک راه طولانی از ابتدای جنگ دویده بودم؛ حالا میگفتند درها بسته شده؛ برگردید صبح تا شب در مقر اندیمشک بودیم هر کس به گوشه ای خزیده بود، اینجا با شهدا نفس کشیده و سر یک سفره غذا خورده بودیم حس میکردم یک نفر فریاد می زند جا ماندی! همان موقع رئیس جمهور وقت آقای خامنه ای به مقر آمدند بعد از نماز، حسینیه پر از سکوت بود چشم به دهان ایشان دوخته بودیم که چه میگویند. دست دلمان را گرفتند و بردند به روزهای دور؛ روزهایی که قرار بود هر کدام گوشه ای از گلیم انقلاب را بتکانیم حرف هایشان آبی بود بر آتش دل ما اینکه جنگ تمام شده ولی مبارزه تمام نشده!
اسلحه از شانه ها پایین آمده اما باید همیشه آماده باشیم! آماده در برابر دشمن همیشه بیدار..
-------------------------
@ebrahimhadi_yazd
#برش_کتاب |📚دختر شینا
🌱خاطرات همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر
#کتاب_پیشنهادی_رهبر
یکدفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.» این اولین باری بود که این حرف را میزدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و هایهای گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشهای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگانلنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانهام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را میلرزانی و میفرستیام دم تیغ.» من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟!
تکلیف چیز دیگری است..
@ebrahimhadi_yazd
#برش_کتاب|📚پسرک فلافل فروش
🌱زندگی نامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم طلبه شهید #محمد_هادی_ذوالفقاری
🔺از زمانی که به عراق رفت و در نجف ساکن شد نگرش خاصی به موضوع ولایت فقیه پیدا کرد
به ما که در تهران بودیم می گفت شما مانند یک ماهی که قدر آب را نمیداند قدر ولایت فقیه را نمیدانید مشکل کار در اینجا نبود بحث ولایت فقیه است لذا آمریکا بر گرده ی این مردم سوار است و هر طور میخواهد عمل میکند
خوب یادم هست که ارادت هادی به ولی فقیه بسیار بیشتر از قبل شده بود هر بار که می،آمد پوسترهای مقام معظم رهبری را تهیه میکرد و با خودش به نجف میبرد.
در اتاق شخصی او هم دو تصویر بزرگ روی دیوار بود تصویر مقام معظم رهبری و در زیر آن پوستر شهید ابراهیم هادی
@ebrahimhadi_yazd
#برش_کتاب |📚خاطرات سفیر
🌱خاطرات دانشجوی ممتاز ایرانی به عنوان یک بانوی مسلمان در فرانسه
#کتاب_پیشنهادی_رهبر
🔺 چند سال پیش وقتی برای تحصیل وارد فرانسه شدم فکر میکردم فقط یک دانشجوی دکترای طراحی صنعتی هستم. اما دقایق زیادی نگذشت تا بفهمم پیش از اینکه دانشجو باشم در هر مقطع یا هر رشته ای نماینده ایرانم و رفتار و گفتارم بیش از اینکه معرف من باشند معرف یک مسلمان ایرانی است. برای کسی مهم نبود من چه میکنم و چه میخوانم.
من شدم ایران و باید پاسخوگوی همه ی نقاط و ضعف ایران می بودم
چیزی که اطرافیانم میخواستند بدانند پاسخ سوالات و شبهات ذهنشان بود درباره ی هر چه به ایران مربوط میشد
مسئولیتم خیلی سنگین تر از آن بود که فکرش را میکردم و اینچنین بود که سفیر ایران شدم و حافظ منافع کشور و مردمش ...»
#برش_کتاب|📚پسرک فلافل فروش
🌱زندگی نامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم طلبه شهید #محمد_هادی_ذوالفقاری
همیشه روی لبش لبخند بود نه از این بابت که مشکلی ندارد من خبر داشتم که او با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم می کرد که اینجا نمیتوانم به آنها بپردازم
اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که میفرماید مؤمن شادی هایش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش میباشد
همه ی رفقای ما او را به همین خصلت می شناختند، اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته چهره ای بود که با لبخند آراسته شده از طرفی بسیار هم بذله گو و اهل شوخی و خنده بود .
رفاقت با او هیچ کس را خسته نمی کرد در این شوخی ها نیز دقت میکرد که گناهی از او سر نزند
یادم هست هر وقت خسته می شدیم، هادی با کارها و شیطنتهای مخصوص به خود خستگی را از جمع ما خارج میکرد
#برش_کتاب |📚برای خدا مخلص بود
🌿خاطراتی از شهید #محمد_ابراهیم_همت
همه ی عمر آزمایش است
| قسمتی از سخنرانی محمد ابراهیم همت |
«... در راهی که فی سبیل الله و فقط برای خدا می پیماییم اگر مؤمن یک لحظه احساس کند که ناامید است آن ،لحظه لحظه ی کفر و شرک انسان است؛ چرا که همه ی وجود ما همه ی توان ما و همه ی هستی ما، به دست خداست و همیشه بایستی امیدوار و مطمئن بوده و توکل به خدا داشته باشیم.
این صحنه همیشه محل آزمایش است چهار صباحی زنده ایم ۲۰ سال ۳۰ سال ۴۰ یا ۵۰ سال آخر هم از دنیا میرویم در این چهار صباحی که زنده ایم مرتب به وسیله ی خدا آزمایش میشویم و هر لحظه و ثانیه ی عمر ما آزمایش است ، شکست هست پیروزی ،هست سختی هست راحتی همه چیز هست، ولی آنچه بیش از همه مطرح است آزمایش خداست.
برای خدا کاری ندارد که یک لحظه صدام را از روی کره ی زمین بردارد، ولیکن خداوند صدام را در کفرش آزمایش میکند و ما مؤمنان را در ایمانمان؛ چرا که در جنگمان در مقابل عراق هیچ چیز غیر از ایمانمان بر دشمن غلبه نکرد از نظر ابزار ضعیف تریم از نظر امکانات ضعیف تریم از نظر کمک های بیگانه ضعیف تریم و هر چه شیطان و شیطانک هم هست پیرو صداماند و ما غیر از خدا هیچ کس را نداریم.
@ebrahimhadi_yazd