eitaa logo
ابتدایی _ 6 کلاس سما ( #اول ، #دوم ، #سوم ، #چهارم ، #پنجم ، #ششم) نمونه سؤالات نهایی، انجمن علمی
14.5هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
18.4هزار فایل
"اگر دنبال‌ محتوای‌ آموزشی‌ جذاب هستی‌ مدرسه‌ مجازی‌ سما را از دست‌ نده📏📒" صفرتا صد‌ مقطع‌ ابتدایی🙃👇🏻 🖇حل‌ تمرین و رفع‌ اشکال 🖇کلیپ‌آموزشی‌ 🖇نمونه‌سوال 🖇درسنامه 🖇آزمون‌ 🌐 تبلیغات‌ نور: @Shaghaygh_2 🚫کپی‌ غیرمجاز انتشار(با لینک) بلامانع
مشاهده در ایتا
دانلود
28.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 سرود «یاران خراسانی» ✅️ با اجرای مشترک: 🔹️ حاج‌ صادق آهنگران 🔹️ محسن محمدی‌پناه 🔹️ امیرحسین زارع ✅️ شاعر: قاسم صرافان ✅️ آهنگساز و تنظیم‌کننده: حسین کریمان ✅️ همخوانی: شمیم ولایت یزد 📌 تهیه شده در کانون هنر و رسانه بهشت دارالعباده وابسته به هیئت انصار ولایت دارالعباده یزد 🌱 @havaytaze_ir
کاربرد علائم نگارشی.pdf
953.8K
کاربردعلائم نگارشی پنجم ابتدایی ❄️ 🌨 ✍📗📕📋 @ebtedaetv ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
4_5776161371607534304.pdf
627.2K
💥ریاضی_ششم نوبت دوم 💥باپاسخ_تشریحی 💥اردیبهشت۱۴۰۱ 📚برای دوستانت هم بفرست❤️ ✍📗📕📋 @motevaseteaval ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
هدایت شده از 
@MoallemYariR2 نوبت دوم ریاضی دوم (08).pdf
1.12M
⏰👈 آزمون نوبت دوم ریاضی دوم ابتدایی ❎👈 🔖👈 هشتگ ها : , ✍📗📕📋 @ebtedaetv ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843هٔ 😍فوروارد یادتون نره 😘
27.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺حمله مغول‌ها 🔰دیگه از اگر یه چیز تو ذهن‌ها باقی مونده باشه همین است. بریم با هم بررسی کنیم این حمله تقصیر کی بود . 🔸پندیمیشن روایتی ساده، مریض و البته واقعی از تاریخ ایران 🇮🇷🇮🇷 . 🇮🇷🇮🇷 @ebtedaetv. @motevaseteaval @motevasetedovom ‌ ----------------------------- -------------------- ㉤🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا👇👇بینید🔻㉤ https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
هدایت شده از 
🌸 سلام امام زمانم (عج) 🌼 تو بیا تا گره از کار دلم وا گردد 🌼 سبب وصل به دلدار مهیا گردد 🌼 دمد از خاک، گل و سبزه به یُمن قدمت 🌼 آسمان آبی و خوشرنگ چو دریا گردد 🌼 چشمها منزل خورشید جمال تو شود 🌼 عالمی خیره به تو ،غرق تماشا گردد 🌼 یوسف خویش به نسیان بسپارد یعقوب 🌼 غرق در حُسن رخ یوسف زهرا گردد 💚اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج💚
🔢 🔥 ❄️ 🌨 ✍📗📕📋 @ebtedaetv ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
4_5776129820777778268.pdf
553K
آزمون مطالعات هماهنگ ۱۴۰۱ سری۴ 📚برای دوستانت هم بفرست❤️ ✍📗📕📋 @motevaseteaval ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت یک کاردستی ساده برای مسابقه بین بچه ها😍😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بفرست برای دوستت ❤️ ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادتون نره 😘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی خیلی خیلی دقیق و قابل تأمل نشرحداکثری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادتون نره 😘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨📕✨ 📖خاطرات: «اُمِّ وَهَب» 🦋همسرِ نوشتهٔ: ✅قسمت: اول روزشمار تقویم، روی یازدهم دی سال ۱۳۹۰ بود و عقربه، ساعت ۹ را نشان می‌داد که به فرودگاه امام خمینی رسیدیم. دخترانم با شوق و شتاب، چمدان‌های بزرگ را روی چرخ می‌کشیدند تا به سالن ترانزیت رسیدیم، نگاه هر سه‌مان روی تابلوی نشانگرِ پروازهای خروجی متوقف شد و با ولع پروازها را یکی‌یکی مرور کردیم. کمتر از دو ساعت به پرواز تهران-دمشق باقی مانده بود و ظاهراً همه‌چیز برای رفتن آماده. اما نمی‌دانم چرا، دلم شور می‌زد. می‌ترسیدم، پاهایم به پلّهٔ هواپیما نرسد یا برسد و پرواز انجام نشود، یا پرواز انجام شود اما به مقصد نرسد. یا اصلاً هواپیما برود و در فرودگاه دمشق بنشیند، اما خبری از حسین نباشد. غرق در افکار جورواجور شدم. زبانم مثل یک تکه چوب، خشکیده بود و چسبیده بود سقف دهانم، اما نباید این اضطراب درونی در چهره‌ام نمایان می‌شد. چرا که ممکن بود دلهره‌ام را به دخترها هم منتقل کند. نگاهشان کردم، هردو کمی عقب‌تر از من، توی صف کنترل گذرنامه ایستاده بودند و گُل لبخند توی چهره‌شان آن‌قدر قرص و محکم نشسته بود که یقین کردم از لحظهٔ راه افتادنمان به سمت فرودگاه تا همین حالا، لحظه‌ای از چهره‌شان دور نشده است. با صدای مأمورِ کنترل گذرنامه‌ها به خودم آمدم که از داخل اتاقک شیشه‌ای، پرسید: «خانمِ پروانه چراغ‌نوروزی؟» گفتم: «بله خودم هستم.» گذرنامهٔ زهرا و سارا را هم گرفت و مشغول بررسیِ گذرنامه‌ها شد، چندباری زیرورویشان کرد و بعد از یک مکث طولانی که هر لحظه‌اش برایم کلی دلهره و اضطراب داشت، سری به علامت تأسف تکان داد و طوری که فقط من شنیدم، گفت: «متأسفانه گذرنامهٔ شما، سیاسیه. مهلتش شش‌ماهه بوده و تاریخِ انقضاش گذشته، نمی‌تونید از کشور خارج شین.» انگار که یک‌باره تمام پشتوانه‌هایم را از دست داده باشم، خودم را تنهای تنها میان هجمهٔ عظیمی از مشکلات دیدم. درماندگی تمام وجودم را فرا گرفت و عرق سردی روی تنم نشست. مات و مبهوت و بدونِ حتی کلامی گذرنامه‌ها را گرفتم. ذهنم قفل شده‌بود. این‌پا و آن‌پا کردم که به زهرا و سارا چه بگویم. نمی‌توانستم توی چشمشان نگاه کنم و با حرفم آب سردی روی گرمای اشتیاقشان برای رفتن به سوریه بریزم. فکر برگشتن به خانه عذابم می‌داد. نگاهی از سر استیصال به دخترانم انداختم. زهرا که گرفتگی را در صورتم دید، گفت: «اتفاقی افتاده؟» گفتم: «نه مامان جان.» سردی و کمی یأس را در جوابم حس کرد و پرسید: «خُب پس چرا برگشتی؟!» خواستم خودم را خونسرد نشان بدهم: «یه مشکل کوچیک پیش اومده. باید گذرنامه‌هامون تمدید بشه.» یک‌باره شادی از صورت معصومشان محو شد. مظلومیت نگاهشان، دلم را شکست. پس از ماه‌ها دوری که البته همه‌اش پُر بود از هول و ولا برای سلامتیِ پدرشان، می‌خواستند برای دیدن او به سوریه بروند. ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843