eitaa logo
ابتدایی _ 6 کلاس سما ( #اول ، #دوم ، #سوم ، #چهارم ، #پنجم ، #ششم) نمونه سؤالات نهایی، انجمن علمی
14.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
19.9هزار فایل
"اگر دنبال‌ محتوای‌ آموزشی‌ جذاب هستی‌ مدرسه‌ مجازی‌ سما را از دست‌ نده📏📒" صفرتا صد‌ مقطع‌ ابتدایی🙃👇🏻 🖇حل‌ تمرین و رفع‌ اشکال 🖇کلیپ‌آموزشی‌ 🖇نمونه‌سوال 🖇درسنامه 🖇آزمون‌ 🌐ادمین تبلیغات‌ نور: @Shaghaygh_2 🚫کپی‌ غیرمجاز انتشار(با لینک) بلامانع
مشاهده در ایتا
دانلود
SLIDESHOW MAKER : PHOTO TO VIDEO MUSIC CREATOR V1.2 (PRO).apk
58.34M
📱Slide Show prmium 💰نرم افزار تبدیل عکس به عکس ویدیو (قابلیت متن گزاری و اضافه کردن موزیک ) ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای
ویژگی چهارضلعی.pdf
135K
🔢 ♦️ ✍📗📕📋 @ebtedaetv ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843هٔ لبیک یا خامنه ای 😍فوروارد یادت نره 😘
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر زمین تخت بود چه اتفاقی میوفتاد ؟ :) ---------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا ببینید https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
علوم بخش اهرم ها.pdf
288.6K
💟 ❄️ 🌨 ✍📗📕📋 @ebtedaetv ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای 😍فوروارد یادت نره 😘
32.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
5 آموزش خط تحریری نستعلیق استاد ایزدی ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای
--------------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 📌فوروارد یادتون نره 🥥🤎📜🐶🧸🪄
✨📕✨ 📖خاطرات: «اُمِّ وَهَب» 🦋همسرِ نوشتهٔ: ✅قسمت: شانزدهم آن‌قدر خسته بودم که بعد از نماز صبح خوابیدم اما با صدای دعوای گربه‌ها بیدار شدم. زهرا و سارا پتوها را از روی‌شان کنار زدند و به صدای گربه‌ها گوش تیز کردند. خندیدند، پلکشان گرم شد و دوباره خوابیدند. تا صبحانه را حاضر کنم حسین رسید. دخترها هم بیدار شدند. بی هیچ صحبتی، از سر و وضع ژولیده و درهم و غباری که روی صورتش نشسته بود، فهمیدم از منطقه‌ای که درگیری بوده، برگشته است. وقتی دست به سر و صورتش نمی‌کشید و موهای جوگندمی‌اش دَرهم می‌شد، آشفتگی قشنگی پیدا می‌کرد که به دلم می‌چسبید. شاید که این آشفتگی و این چهره به گذشته‌های تلخ و شیرین دوران جنگِ خودمان برمی‌گشت و مرا به یاد آن روزها که از جبهه می‌آمد، می‌انداخت و می‌دیدم که آن روزها با همهٔ سختی‌اش گذشت، پس حالا هم هرچقدر سخت باشد مثل آن روزها می‌گذرد. تا بچه‌ها بیایند و سفرهٔ صبحانه پهن شود، حسین دوش گرفت و لباس نو پوشید. سر سفره که نشست انگارنه‌انگار که این همان مردی است که چند لحظهٔ پیش، از صحنهٔ نبرد بازگشته بود، شیک و مرتب با رویی گشاده کنارمان نشست. صبحانه را که خوردیم به‌شوق زیارت حضرت زینب، ساک‌هایمان را تندوسریع بُردیم دمِ دَرِ خانه. توی کوچه دو تا ماشین ایستاده بودند، یکی همان ماشین دیروزی بود و دیگری یک تویوتای به نظرم مدل‌بالا که پُشتش دوشکا بسته بودند و دو نفر که شلوار معمولی و پیراهن نظامی به تن کرده بودند و علی‌رغم کلاه لبه‌داری که روی سر گذاشته بودند صورت آفتاب سوخته‌ای داشتند، خیلی جدی و با حالت کاملاً آمادهٔ نظامی، کنار آن دوشکا ایستاده بودند و حواسشان به طور محسوسی به اطراف بود. حسین آمد و پُشت فرمان نشست. ابوحاتم هم اسلحه به‌دست در کنارش. من و سارا و زهرا هم رفتیم و روی صندلی‌های عقب ماشین نشستیم. هم ماشین ما و هم آن تویوتا، هر دو روشن بودند و بلافاصله پس از سوار شدن ما، باشتاب راه افتادند. خیابان‌ها در عین اینکه نیمه ویران بودند اما کاملاً خلوت و آرام به نظر می‌آمدند، هیچ اثری از جنگ و درگیری به جز خرابی‌ها وجود نداشت و همین تعجب سارا را برمی‌انگیخت که چرا در این اوضاعِ آرام، پدرش آن‌قدر باشتاب می‌رانَد؟! کیلومتر ماشین که روی ۱۸۰ رسید، با دست، عقربه را نشانم داد. من و زهرا هم خیلی تعجب کرده بودیم چرا که نوعِ رانندگی حسین و حالت ابوحاتم که اسلحه‌اش را مسلح کرده بود و به چپ و راست جاده نگاه می‌کرد هیچ همخوانی‌ای با شرایط آرام و خلوت محیط نداشت. سارا دستش را توی دست من حلقه کرده بود. متعجّب بود، آهسته و درگوشی بهم گفت: «مامان! کیلومتر رو ببین!» باز هم به‌حکم وظیفهٔ مادری، با آنکه خودم هم، پُراز تعجب و پرسش بودم، طوری‌که شاید آرام‌تر شود گفتم: «چیزی نگو!» حسین توی آینه ما را دید و نمی‌دانم با غریزهٔ پدرانه‌اش یا با تیزبینی و فراست همیشگی‌اش حالِ ما را به خوبی فهمید و بدون اینکه پایش را حتی ذره‌ای از روی پدال گاز شل کند، گفت: «اینجا خیلی ناامنه.» فکر کنم حرفش ادامه داشت اما صدای شلیک چند گلوله، لحظه‌ای ما را کاملاً مشغول اطراف و البته او را متمرکز در رانندگی‌اش کرد...
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهمیت روز از زبان آیت‌الله فاطمی‌نیا ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای
❤️ | اعمال شب و روز پروفایل، استوری و والپیپر و..... 👇👇👇👇 („• ֊ •„)♡ --------------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 📌فوروارد یادتون نره 🥥🤎📜🐶🧸🪄
قرآن.pdf
4.76M
✍📗📕📋 @motevaseteaval ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای 😍فوروارد یادت نره 😘