ظهر گرم، حوالی خیمه ها، عبا را به صورت نوزاد، سایه کردی و تکان تکانش می دادی و پیش گوشش، زمزمه های عربی می گفتی، پس معلوم می شود علی را داده بود به توکه بخوابانی اش؛ فقط همین .
روضه #علی_اصغر از همین جا شروع می شود ، از یک هو غافلگیر شد مردی که توی شلوغی داشت نوزاد را که گریه، تشنه اش کرده بود، می خواباند.
کاش روضه خوان بودم که امروز روضه «غافلگیر شدن، بخوانم .
هنوز کسی این مصیبت را نخوانده. از همین عبای روی دوشت که سایه آفتاب کرده ای معلوم می شود لباس جنگ تنت نبوده، آمده بودی کمی پیش زن و بچه ها و بچه در بغل، لالایی عربی می خواندی .
کودک زیر عبا تازه خوابش گرفت که تیر بی هوا رسید.
گفته اند مبهوت و تند تند عبا را کنار زدی که شاید تیر به علی نخورده باشد.
زیر گلوی کودک را محکم بگیر شاید هنوز امیدی باشد
این تکانها، دست و پا زدن نیست #حسین، فقط کودک بیدار شده دارد بازی بازی می کند. دیگر گریه نمی کند...
غافل گیر شده ترین #پدر! به طرف خیمه رباب نرو.
✍️امیر حسین معتمد
#کلمه_های_روضه_خوان
#با_عشق_زندگی_کنیم
#هنر_نوشتن
#اداره_آموزشها_مهارتی
⬇️⬇️⬇️
🆔@amozeshhaymaharati