34.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝روایت شما|میانداختیم؛ نه تُرشی را، بلکه لرزه بر اندام استکبار
🔹روایتی از تلاش زنان اصفهانی در پشتیبانی از جبههی مقاومت
به روایت خانم لاله اسفندیاری
🔗منبع انتقال پیام👇
@menareh_isf
#روایت_شما
#وعده_صادق
#ایران_قوی
🔻در#عصر_جهاد،نَبضمیدانراداشته باشید👇
🆔https://eitaa.com/asr_jahad
🆔https://ble.ir/asr_jahad
#ایران_همدل
#اصفهان
#کمکهای_مردمی
#ترشی
کانال ایده های بانوانه به نفع جبهه مقاومت
https://eitaa.com/edehhayebanovaneh
📝روایت شما | قُلک کلاس ما
دخترای کلاس من، پول کیک های روزانه ی خود را داخل قلکی که در کلاس داریم میریزند و به بچه های غزه و لبنان هدیه میکنند...
خانم علیزاده، مدرسه آدریان مهدیزاد
📍آخولا از استان آذربایجان شرقی ،منطقه خسروشهر
#روایت_شما
#ایران_همدل
#وعده_صادق
🔻در#عصر_جهاد،نَبضمیدانراداشته باشید👇
🆔https://eitaa.com/asr_jahad
🆔https://ble.ir/asr_jahad
#ایران_همدل
#آذربایجان_شرقی
#قلک
#دانش_آموز
#مدارس
کانال ایده های بانوانه به نفع جبهه مقاومت
https://eitaa.com/edehhayebanovaneh
♦️وقتی همسر یک پزشک
پرچم دار صبر و مقاومت است 🪴
از روزی که جنگ آغاز شد، دلم برای فاطمه، دوست تازهعروسم، میلرزید. او که به خاطر شغل همسر پزشکاش به تهران آمده بود و حالا در دل غوغای ناشناختهای گرفتار شده بود. هر بار با دوستان حالش را میپرسیدیم، صدایش آرام اما استوار بود: «نگرانم نباشید، من خوبم. شوهرم بیمارستان است، چطور میتوانم او را تنها بگذارم؟» ما از او میخواستم که به شهرش برگردد چرا که تهران خطرناک شده... اما او میگفت: «طرفهای ما خبری نیست، فقط صدای پدافند میآید. مینشینم ایوان و نگاهشان میکنم، تشویقشان میکنم!»
روایت فاطمه از تهران، برخلاف هیاهوی بعضی بلاگرها، ساده بود. او به کارهای خانه میرسید، با زنان محل محفل دعای توسل و قرآن راه انداخته بود، و هر بار که شوهرش خسته زنگ میزد، با انرژی میگفت: «نگران من نباش، تو به کارهایت برس.» آرامش کلماتش دلم را نوازش میداد. گمان میکردم شاید منطقهاشان آرام است یا هم دارد اخبار را از ما پنهان میکند....
اما قصه چیز دیگری بود فاطمه از روز اول جنگ، حتی یک بار هم شوهرش را ندیده بود ، همسرش بدلیل کمبود نیرو شبانه روز بیمارستان بود. فاطمه میگفت :《به او گفتم بماند، بودنش آنجا مفیدتر است. من با دعا و اخبار خودم را سرگرم میکنم.》 آن لحظه، شجاعتش مرا بهتزده کرد. او در غربت تهران، تنهایی را تحمل کرده بود تا همسرش با خیال راحت جانها را نجات دهد.
هر شب، زیر نور مهتاب و صدای پدافند، فاطمه در ایوان مینشست، دعا میخواند و به آسمان خیره میشد. صبرش اسلحهاش و توسلش سپرش شده بود. مثل هزاران زن شجاع دیگر که با عشق و ازخودگذشتگی، آرامش را به خانهاش هدیه میداد. دفاع مقدس، در دل این زنان، آتشی از ایمان و مقاومت به پا کرده بود ....
پ.ن ۱: این داستان واقعی است
پ.ن ۲ : تصویر بالا جواب فاطمه به یکی از دوستانش است...
#روایت_شما #روایت_زنانه
✍ | سطرهای ایستادگی
"روایت جنگ از گوشه ای که همیشه جا مانده بود"
#انتقام_ملی
#زنان_مقاومت
#بانوی_میدان
https://eitaa.com/edehhayebanovaneh