eitaa logo
پژوهش اِدمُلّاوَند
398 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
233 فایل
🖊ن وَالْقَلَمِ وَمَايَسْطُرُونَ🇮🇷 🖨رسانه رسمی محسن داداش پورباکر_شاعر پژوهشگراسنادخطی،تبارشناسی_فرهنگ عامه 🌐وبلاگ:https://mohsendadashpour2021.blogfa.com 📩مدیر:@mohsendadashpourbaker 🗃پشتیبان:#آوات_قلمܐܡܝܕ 📞دعوت به سخنرانی و جلسات: ۰۹۱۱۲۲۰۵۳۹۱
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 🌿طایفه ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
🌍 🌿 🟢 📜تنها سندی که در آن در خصوص حضرت همان سید نظام الدین پادشا امیر به صراحت از واژه ی استفاده شده است. 🕌 💌سپاس از محقق و نویسنده ارزشمند جناب حامد ابراهیم زاده ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
👌 والدین بهترین ها را برای بچه شان آرزو می کنند 📝نقل روایت: خانواده ای که بعد از سال های طولانی و مدید خداوند به آن دو زوج عاشق دختری هدیه داده بود ‌‌مادر با بیماری در مدت طولانی پنجه در پنجه بود ... 📌نقل هست که سینه به سینه نقل شده از زبان زنده یاد ....‌ ✍رویداد اینکه در یک دوره ای در گذشته های دور خانواده ای در یکی از روستاهای زندگی می کردند که به مصلحت هایی که خداوند خودش قائل بود بچه دار نمی شدند و سال ها از ازدواجشان گذشته بود بچه ای نداشتند. خلاصه که بعد از چندین سال خداوند یک فرزند دختر نازی بهشان داد با وجود آمدن این دختر خیلی خوشحال بودند و دیگه هم بچه دار نشدن دوباره نیز صاحب اولادی نشدن همان یک دختر ناز و داشتند؛ کم کم دختر ناز بزرگ شد یک دختر با ادب و با اخلاقی هم تربیت شده و آموزش دیده بود. مادر دختر کم کم مریض احوال شد بیماری مادر کم کم شدت گرفت آن زمان ها هم وسایل نقلیه ای نبود امکانات کم بود که دسترسی به جایی داشته باشند با همان امکانات خودشان هم دوا و درمانش کردند؛ ولی زیاد در حالش بهبود حاصل نشد. 📌مادر دختر دوست داشت عروسی تنها ناز دخترشو قبل از مرگش برگزار کند دوست داشت دختر شو جشن بگیره و به آرزوهای دیرینه اش دست پیدا کنه خلاصه دخترشان با یک پسر سرمایه دار ازدواج کرد. چند وقتی که نامزد بودند مریضی مادر وخیم تر شد دیگه دیدند حال مادر مساعد نیست بیماریش وخیم ترشده قرار گذاشتن هر طور شده عروسی برگزار کنند. عروسی برگزار شد شب حنابندان دختر ناز دُردانه شد طرف پسر مثل خانواد دختر آدمهای خوبی بودن وضع مالیشون هم خوب بود در مراسم عروسی سنگ تمام گذاشتند، خلاصه مریضی مادر شدت گرفت و حنابندان دختر نازشو دید. 🌙شب حنابندان دخترش کنار دخترهای محل بود وسایلی که آورده بودند را دید آرزو هم داشت چنین روزی رو ببینه با همان اوضاع بیماریش که خیلی خوشحال بود برای دخترش با ذوق، شوق و شادی و خوشی که داشت چند بند ابیاتی خواند به حساب به آرزویش رسیده بود. تشت طلا بیارین دخترمو حنا دوندین .... آب طلا بیارین دختر مو حنا دوندین ... سینی حنا بیارین دخترمو حنا دوندین ... دستبند طلا بیارین دخترمو حنا دوندین .... خفتی طلا بیارین دخترم حنا دوندین ... دخترم حنا دوندین دختر مو حنا دوندین .... رخت لباس بیارین دخترمو حنا دوندین ... کجاوره دوندین دختر مو حنا دوندین ... حنا حنا دوندین به دست پا دوندین .... حنا حنا دوندین آب طلا دوندین ..... 📌دیگه به آرزویش رسید و آرزو هم داشت که چنین روزها رو ببینه برا دخترش کار کنه و بخوانه و رقص کنه اما مریضی خیلی شدت گرفت و افتاده بود فقط چن بند خوند برا دخترش و خوشحال بود که دخترش جای خوبی شوهرکرده آدم های خوبی نصیبش شد. خیال از دخترش راحت بود قبل ازدواج دخترش ناراحت بود مي گفت بعد از مرگم چی به سر دخترم می آید خوشبختانه آدم های خوبی بودند و خیالش دیگه راحت بود که دخترش خوب جایی ازدواج کرده دیگه عروسی تمام شد و رفتن سرزندگیشون. مادر هم با همان مریضی بود و کم کم بیماریش بیشتر و بیشتر شد و کاملا افتاد تو خونه و بعد از مدتی هم از دنیا رفت. ✍️ 👈 از علی آباد کتول http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3369 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─