eitaa logo
پژوهش اِدمُلّاوَند
460 دنبال‌کننده
13هزار عکس
1.8هزار ویدیو
318 فایل
🖊ن وَالْقَلَمِ وَمَايَسْطُرُونَ🇮🇷 🖨رسانه رسمی محسن داداش پورباکر_شاعر پژوهشگراسنادخطی،تبارشناسی_فرهنگ عامه 🌐وبلاگ:https://mohsendadashpour2021.blogfa.com 📩مدیر: @mohsendadashpourbaker 🗃پشتیبان:#آوات_قلمܐܡܝܕ 📞دعوت به سخنرانی و جلسات: ۰۹۱۱۲۲۰۵۳۹۱
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 گفت: من می رم، یه شرط داره! گفت: چه شرطی؟ گفت: مقداری عسل وردار و تو یه سفره نون برام بذار، آماده کن تا من برم جنگل هیمه جمع کنم. گفت: باشه! ✍او رفت جنگل هیمه ی زیادی جمع کرد و بعد سفره را باز کرد تا نون و عسل بخورد. کور مهاز [۴] (kur məhâz) زیادی جمع شدند. او یه جا سه تا کور مهاز را کشت. خوشحال شد و آره من عجب پهلوونی ام که سه تا جاندار را یه جا کشتم! اومد خونه، دید دو سه نفر تو خونه شون هستند، به زنش گفت: من آدم الکی ای نیستم، یه پهلوونم! گفت: چی! پهلوونی؟ گفت: من امروز با یه حمله سه تا جاندار را کشتم. این ها گفتند: اَهو [5] (ahu) با یه حمله سه تا جاندار را کشت، چه جور آدمیه ؟! عجب پهلوونیه!؟ 📌اسم را میگفتند: انتر پادشاه، او بایه کشور دیگه جنگ داشت. حمله می کرد و شکست می خورد، این ها رفتند به پادشاه گفتند: یه آدمی ما سرغ داریم که او یه حمله سه تا جاندار را کشت! تو انو بیار بلکه او این جنگ را فتح کنه. گفت: باشه! او کجا می شینه؟ گفت: مثلا پولاکلا [۶] (pulâkəlâ) می شینه. یا مثلا امیارده [۷] (?amiyârde) می شینه. او را آوردند و بردند پیش شاه. شاه اونو دید، بله!جوانه، قشنگه، خوبه! گفت: شنیدم تو خیلی پهلوونی که با یه حمله سه تا جاندار را کشتی؟! دیگه نگفت من سه تا کورمهاز را کشتم، گفت: آره! من کشتم، چه شد قبله عالم! گفت: فردا من حمله دارم، جنگ دارم، یه نفر می خواد به من حمله کنه، یا مثلا پس فردا. تو باید بیایی تو این جنگ کمکم کنی! هر چه هم می خواهی بهت می دم. گفت: این که کاری نیست، یه اسب به من بده؛ بهترین اسب، زین اونو قیر بزنین به پشتش بچسانید، بعد لباسم را قیر بزنید به زین بچسبانید، شمشیر رو بدین به دستم، ببینین من چه جوری می جنگم! یه اسب نر باشه که یک سال مادیون ندیده باشه، وقتی می آد بیرون هوش و حواس نداشته باشه. آدم ترسویی بود، پیش خودش می گفت: من که می دونم همین که رفتم جنک کشته می شم، به درک! از دست شاه نمی توونم خلاص شم! 📌پادشاه همین کاری که او گفته بود، انجام داد: یه اسب درجه یک را انتخاب کرد و زینش را قیر زد بعد به پشت اسب چسباند و بعد شلوارش را قیر زد به زین چسباند و کمرش را به زین بست و شمشیر را به دستش داد و بعد قمتر را به دستش داد و حمله کرد. اسب مست و سرحال بود و جلوتر اسب شیهه می کشیدند و این اسب تند و تیز حرکت کرد، قمتر از دست این مرد رها شد - آها استغفرالله من این جا اشتباه کردم، این پادشاه انتر پادشاه نبود اون پادشاهی که جنگ می کرد و حمله کرده بود انتر پادشاه بود.- او فریاد می کشید: قمتر رو بگیرین! یعنی قمتر اسبم رو به دستم بدین! اون ها فکر کردن که او می گه انتر رو بگیرین! اسب هم از خود بی خود بود و تند و تیز می رفت، اون ها ترسیدند خوب اسب بی اختیار به سمتشون می رفت دیگه!لشکر عقب نشینی کرد و او موفق شد، پادشاه اونو وزیر خودش کرد. او در جنگ پیروز شد.وزیر هم شد مردم جمع شدند اسبش را گرفتند و خلاصه اونو آوردند. این تمام شد. این بود انتر پادشاه. 🎙قربانعلی فلاح (بی سواد دامدار و کشاورز)، متولد ۱۳۱۳ ۱۳۸۸/۰۴/۲۷ 🌍گزناسرا + نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:7 توسط نادعلی فلاح https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3467 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─