#سالگردشهادت_اسماعیل_اسدی
...برای تاکس ثبت نام کرده بودم و به بقال محل و تمام بچه های محل سپرده بودم که اگر آمدند تحقیقات همگی با هم بگن این بدبخت و فلک زده است و چیزی برای خوردن هم ندارد.
همزمان مادر اسماعیل برایش می رود خواستگاری و خانواده دختر میگن ما باید یک تحقیقات محلی انجام بدهبم.
مادرش قبول کرد ولی یادش رفت به اسماعیل بگه... آنها هم بعد یه مدت کمی آمدند تحقیقات.
بچه های محل هم اشتباهی خیال کردن از تاکسیرانی آمده اند.
هر کدام شان یه حرفی زده بودند. یکی گفته بود بابا این آنقدر بدبخت است که خرجش را هم ما می دهیم.
آن یکی گفته بود پول اتوبوس و ماشینش را ما می دهیم.
از همه بدتر بقال محل گفته بود که این بدبخت جای خواب نداره و شبها هم میاید مغازه ما می خوابد.
📌خلاصه سرت را درد نیاورم خواستگاری به هم خورد و وقتی هم که تاکسیرانی برای تحقیقات آمدند، بچه ها برای اینکه درست کنند آنقدر از وضع مالی اسماعیل خوب تعریف کردند که به اسماعیل هم تاکسی هم ندادند.
از اینجا مانده و از آنجا رانده شده بود اسماعیل. نه زن گرفت و نه تاکسی بهش دادند.
#کتاب_گلخندهای_آسمانی
#ناصرکاوه
ماجرای خواستگاری شهید اسماعیل اسدی