eitaa logo
" لشگر حضرت عشق"
298 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
9هزار ویدیو
266 فایل
زنده نگهداشتن‌ یاد‌ شهداء کمتر‌ از‌ شهادت‌ نیست‌ #مقام_معظم‌_رهبری‌ 🌿 هر شهیدی به تنهایی قادر است تاریخی را زنده کند. #شهید_ابراهیم_همت کانال رسمی لشگر حضرت‌ عشق #ما_ملت_امام_حسینیم @eeshgh1 https://eitaa.com/eeshg1
مشاهده در ایتا
دانلود
كِرِپ گوشت با سس بشامل! یک غذای لذیذ و خوشمزه مناسب یک وعده غذایی متنوع و باب طبع بچه‌ها!! مواد لازم برای كِرِپ: 3 عدد تخم مرغ 3 لیوان شیر 2 لیوان و نیم آرد 1 قاشق مربا خوری نمک 2 قاشق غذا خوری روغن مایع مواد داخل كِرِپ: 400-500 گرم گوشت چرخ کرده 2 عدد گوجه 2 عدد فلفل سبز (دلمه ای هم مناسبه) 1 عدد پیاز 1 قاشق غذا خوری رب گوجه 1 حبه سیر نمک و فلفل و پودر زیره (یا هر ادویه‌ای که دوست دارین به سلیقه خودتون) برای سس بشامل: 2 قاشق غذا خوری آرد 2 قاشق غذا خوری کره 2 لیوان شیر نمک و فلفل مواد كِرِپ رو باهم مخلوط کرده و حسابی‌ بزنین تا یکدست بشه و بعد توی مایتابه تخت كِرِپ‌هاتون رو سرخ کنین (نکات مهم برای كِرِپ اینه که مایع خیلینباید سفت باشه و قشنگ سطح مایتابه رو بگیره، مایتابه هم با یک دستمال چرب هر دفعه چرب بشه و روغن یا کره تو‌ی مایتابه زیاد نباشه) پیاز و گوشت و سبزیجات و مثل تصویر تفت بدین و رب و ادویه هاتون رو‌اضافه کنین مواد رو مثل تصویر روی هر كِرِپ گذاشته و رول کنین، رول ها رو توی ظرفی که قابل گذاشتن توی فر باشه بچینین و روش رو با سس بشامل بپوشونین، ظرف رو توی فر از قبل گرم شده گذاشته و روی دمای 220 درجه آنقدر بپزین تا روش قشنگ سرخ و طلایی بشه برای بشامل کره و آرد و روی شعله متوسط تفت بدین شروع به طلایی شدن که کرد شیر و اضافه کرده و سریع هم‌بزنین (یادتون باشه که شیر اگه سرد باشه آرد گوله گوله میشه) نمک و فلفل یادتون نره! 🍁🍂🍁🍂
🌱💫 ره: مگذارید حسرت اوقات گذشته زندگانی گریبان گیرتان شود. از لحظه لحظه عمرتان جرئه جرئه معرفت بجویید و بنوشید. عارف حسرت از دست رفتن چیزی جز یادِ خدا را نمی‌خورد زیرا جز خدا را نمی‌بیند و برای امور دیگر که فانی‌اند، متأسّف نمی‌شود. احادیث الطلاب ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج 🍁🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🥀 لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ از گرما مینالیم، از سرما فرار میکنیم در جمع، از شلوغی کلافه میشویم و در خلوت، از تنهایی بغض میکنیم. تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخرهفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ، ﮐﺎﺭ... ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ. ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ. 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 الله اکبر! 🔹تا حالا به معنای مهم‌ترین ذکر نماز دقت کردید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
50 🔶 دنیا فقط اونجاهایی که آدم با خدا ارتباط قوی برقرار میکنه شیرینه. بقیش واقعا تلخه... خار مغیلان داره میخوره بعد فکر میکنه آب گواراست! دنیا رو کلا خدا تلخ آفریده. فکر نکن شیرینه! 🌺 ان شالله قیامت که رفتیم میبینیم دیگه زمان تلخ نیست. دیگه حسرت از دست دادن زمان اونجا نیست. توی بهشت زمان یه وضعیت متفاوتی داره. خیلی باحاله 😊 ⭕️ ما باید به این باور برسیم که برای موندن در دنیا خلق نشدیم. اصل زندگی ما در رقم میخوره. اونجا هست که قراره حالش رو ببریم واقعا. اینجا زمان نمیذاره که کسی آب خوش از گلوش پایین بره! خیلی به زیبایی های بهشت فکر کنیم تا واقعا عاشقش بشیم... فرمود وصف العیش نصف العیش... وصف زیبایی های بهشت نصف لذت بهش رو به آدم میتونه بده....💕🌷
روزی که برای خواستگاری آمدند، بعد از صحبت های ایشان من شروع به صحبت کردم و گفتم: معیار من برای ازدواج ایمان، تقوا و اخلاق است، مادیات برای من زیاد مهم نیست اما معنویت خیلی اهمیت دارد، گفتم: من حتی حاضرم با شما در یک کلبه خرابه زندگی کنم اما در زندگیمان عشق به خدا و محبت اهل بیت فراموش نشود، ایشان بعد از عقد همیشه میگفت: من از حرف شما در جلسه اول خیلی خوشم آمد. 🌷شهید محمد منتظرقائم🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروانه‌ها دارای بال‌هایی زیبا هستند که با پولک‌های ظریف به طرز ماهرانه خلق شده‌اند. پروانه‌ها برای پروانه شدن چهار مرحله را پشت سر میگذارند تخم ، کرم ، پیله ، پروانه... 😍 پس پروانه شو😍 @eeshg1
✅علت آب امدن از دهان در خواب عمدتا به دلیل سردی معده است. 👌 حتما هفته ای 3 بار شربت زنجبیل و عسل بخورید. @eeshg1
اگر از فشار خون بالا رنج میبرید؛روزانه یک لیوان آب چغندر بخورید❗️ 👈چغندر سرشار از نیترات رژیمی است که ترکیبی است که با گشاد کردن عروق موجب کاهش فشار خون میشود 👌✨ناشتا معجزه میکنه @eeshg1
✍خدایا! به عزت و جلالت قسم بینا کن چشم دل ما را در دنیا به حقیقت عبث دنیا قبل از آن که در گور تاریک، چشم ما را به حقیقت دنیا بیدارمان کنی که بیدارشدگان از خواب جهالت در دنیای‌شان خفتگان با آرامش در گورهای خود هستند؛ و خفتگان در دنیا که لذت خلقت‌شان را فقط در دنیا می‌دیدند، بیدارشدگان گور خود هستند که بیدار شدن در گور جز تاریکی هدیه‌ای بر آنان ندارد و بیدارشدگان در دنیا، گورشان جز نور چیزی بر آنان نخواهد داشت. @eeshg1
وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ‌الْكَبِيرُ 💌 خدا خیلی بزرگتر از دلواپسی‌های ماست... 📖 حج آیه ۶۲ @eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هفتم از صدای فریادهای ممتد پدر از خواب پریده و وحشتزده از اتاق بیرون دویدم. پوست آفتاب سوخته پدر زیر محاسن کوتاه و جو گندمی‌اش غرق چروک شده و همچنانکه گوشی موبایل در دستش می‌لرزید، پشت سر هم فریاد می‌کشید. لحظاتی خیره نگاهش کردم تا بلاخره موقعیت خودم را یافتم و متوجه شدم چه می‌گوید. داشت با محمد حرف می‌زد، از برگشت بار خرمایش به انبار می‌خروشید و به انباردار و راننده گرفته تا کارگر و مشتری بد و بیراه می‌گفت. به قدری با حال بدی از خواب بیدار شده بودم، که قلبم به شدت می‌تپید و پاهایم سُست بود. بی‌حال روی مبل کنار اتاق نشستم و نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که عقربه‌هایش به عدد هشت نزدیک می‌شد. ظاهراً صدای پدر تا حیاط هم رفته بود که مادر را سراسیمه از زیر‌زمین به اتاق کشاند. همزمان تلفن پدر هم تمام شد و مادر با ناراحتی اعتراض کرد: «چه خبره عبدالرحمن؟!!! صبح جمعه اس، مردم خوابن! ملاحظه آبروی خودتو نمی‌کنی، ملاحظه بچه‌هاتو نمی‌کنی، ملاحظه این مستأجر رو بکن!» پدر موبایلش را روی مبل کنار من پرت کرد و باز فریاد کشید: «کی ملاحظه منو می‌کنه؟!!! این پسرات که معلوم نیس دارن چه غلطی تو انبار می‌کنن، ملاحظه منو می‌کنن؟!!! یا اون بازاری مفت خور که خروس خون بار خرما رو پس می‌فرسته درِ انبار، ملاحظه منو می‌کنه؟!!!» مادر چند قدم جلو آمد و می‌خواست پدر را آرام کند که با لحنی ملایم دلداری‌اش داد: «اصلاً حق با شماس! ولی من می‌گم ملاحظه مردم رو بکن! وگرنه همین مستأجری که انقدر واسش ذوق کردی، می‌ذاره میره...» پدر صورتش را در هم کشید و با لحنی زننده پاسخ داد: «تو که عقل تو سرت نیس! یه روز غُر می‌زنی مستأجر نیار، یه روز غُر می‌زنی که حالا نفس نکش که مستأجر داریم!» در چشمان مادر بغض تلخی ته نشین شد و باز با متانت پاسخ داد: «عقل من میگه مردم‌دار باش! یه کاری نکن که مردم ازت فراری باشن...» کلام مادر به انتها نرسیده بود که عبدالله با یک بغل نان در چهارچوب در ظاهر شد و با چشمانی که از تعجب گرد شده بود، پرسید: «چی شده؟ اتفاقی افتاده؟» و پدر که انگار گوش تازه‌ای برای فریاد کشیدن یافته بود، دوباره شروع کرد: «چی می‌خواستی بشه؟!!! نصف انبار برگشت خورده، مالم داره تلف میشه، اونوقت مادر بی‌عقلت میگه داد نزن مردم بیدار میشن!» عبدالله که تازه از نگرانی در آمده بود، لبخندی زد و در حالی که سعی می‌کرد به کمک پاشنه پای چپش کفش را از پای راستش درآورد، پاسخ داد: «صلوات بفرست بابا! طوری نشده! الآن صبحونه می‌خوریم من فوری میرم ببینم چه خبره.» سپس نان‌ها را روی اُپن آشپزخانه گذاشت و ادامه داد: «توکل به خدا! ان شاء الله درست میشه!» اما نمی‌دانم چرا پدر با هر کلامی، هر چند آرام و متین، عصبانی‌تر می‌شد که دوباره فریاد کشید: «تو دیگه چی می‌گی؟!!! فکر کردی منم شاگردت هستم که درسم میدی؟!!! فکر کردی من بلد نیستم به خدا توکل کنم؟!!! چی درست میشه؟!!!» نگاهش به قدری پُر غیظ و غضب بود که عبدالله دیگر جرأت نکرد چیزی بگوید. مادر هم حسابی دلخور شده بود که بغض کرد و کنج اتاق چمباته زد. من هم گوشه مبل خزیده و هیچ نمی‌گفتم و پدر همچنان داد و بیداد می‌کرد تا از اتاق خارج شد و خیال کردم رفته که باز صدای فریادش در خانه پیچید و اینبار نوبت من بود: «الهه! کجایی؟ بیا اینجا ببینم!» با ترس خودم را به پدر رساندم که بیرون اتاق نشیمن در راهرو ایستاده بود. @eeshg1 / بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هشتم بخاطر حضور مستأجری که راه پله اتاقش از همانجا شروع می شد، از اتاق بیرون نرفتم و همانجا در پاشنه در ایستادم. پدر دمپایی لاانگشتی‌اش را مقابل صورتم گرفت و پرخاش کرد: «بهت نگفتم این بندش پاره شده؟!!! پس چرا ندوختی؟!!!» بی‌اختیار با نگاهم پله‌ها را پاییدم. شاید خجالت می‌کشیدم که آقای عادلی صدای پدر را بشنود، سپس سرم را پایین انداختم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: «دیشب داشتم می‌دوختمش، ولی سوزن شکست. دیگه سوزن بزرگ نداشتیم. گفتم امروز عبدالله رو میفرستم از خرازی بخره...» که پدر با عصبانیت به میان حرفم آمد: «نمی‌خواد قصه سر هم کنی! فقط کارِت شده خوردن و خوابیدن تو این خونه!» دمپایی را کف راهرو کوبید، دست به دیوار گرفت و با بی‌تعادلی دمپایی‌هایش را به پا کرد و وارد حیاط شد. از تلخ زبانی‌اش دلم شکست و بغضی غریبانه گلویم را گرفت. خودش اجازه نداده بود درسم را ادامه داده و به دانشگاه بروم و حالا خانه نشینی‌ام را به رخم می‌کشید که حلقه گرم اشکی روی مژه‌هایم نشست. باز به راه پله نگاه کردم. از تصور اینکه آقای عادلی صدای پدر را شنیده باشد، احساس حقارت عجیبی می‌کردم. صدای کوبیده شدن در حیاط آخرین صدایی بود که شنیده شد و بلافاصله خانه در سکوتی سنگین فرو رفت. پدر همیشه تند و تلخ بود، ولی کمتر می‌شد که تا این حد بد رفتاری کند. به اتاق که بازگشتم، دیدم عبدالله مقابل مادر روی زمین زانو زده و دلداریاش می‌دهد. با سر انگشتم، اشک را از حلقه چشمانم پاک کردم تا مادر نبیند و در عوض با لیوان آب به سمتش رفتم، ولی نه لیوان آب را از من می گرفت، نه به دلداری‌های عبدالله دل می‌داد. رنگ سبزه صورتش به زردی می‌زد و لبانش به سفیدی. دستانش را دور بازوانش حلقه زده و به گل‌های سرخ فرش خیره مانده بود که دستانش را گرفتم و آهسته صدایش کردم: «مامان! تو رو خدا غصه نخور!» و نمی‌دانم جمله‌ام تا چه اندازه لبریز احساس بود که بلاخره چشمانش را تکان داد و نگاهم کرد. عبدالله از فرصت پیش آمده استفاده کرد و دنبال حرف من را گرفت: «بابا رو که می‌شناسی! تو دلش چیزی نیس. ولی وقتی یه گره‌ای تو کارش می‌افته، بدجوری عصبانی میشه... مامان! رنگت پریده! ضعف کردی، بیا یه چیزی بخور.» ولی مادر بدون اینکه از پدر گله‌ای کند، سر شکمش را با مشت فشار داد و گفت: «نه مادر جون! چیزیم نیس، فقط سر دلم درد گرفته.» و من بلافاصله با مهربانی دخترانه‌ام پاسخ دادم: «حتماً دلت خالی مونده. عبدالله نون داغ گرفته. پاشو صبحونه بخوریم.» که نفس عمیقی کشید و با صدای ضعیفش ناله زد: «الآن حالم خوب نیس. شماها برید بخورید، من بعداً می‌خورم.» عبدالله به من اشاره کرد که چیزی نمی‌خورد. خودم هم نه اشتهایی به خوردن صبحانه داشتم و نه با این حال مادر چیزی از گلویم پایین می‌رفت که بلند شدم و نان‌ها را در سفره پیچیدم. هر کدام ساکت و غمگین در خود فرو رفته بودیم که پدر تا جایی که می‌توانست، جام زهرش را در پیمانه جانمان خالی کرده بود. خانه ما بیشتر اوقات شرایط نسبتاً خوبی داشت، اما روزهایی هم می‌رسید که مثل هوای بهاری در هم پیچیده و برای همه تیره و تار می‌شد. مادر از حال غمزده‌اش خارج نمی‌شد و این سکوت تلخ او، من و عبدالله را هم غصه‌دارتر می‌کرد. می‌دانستم دلش به قدری از دست پدر شکسته که لب فرو بسته و هیچ نمی‌گوید تا سرانجام صدای سر انگشتی که به در اتاق نشیمن می‌خورد، پایه‌های سکوت اتاق را لرزاند. @eeshg1 🌹
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت نهم نگاه متعجب ما به هم گره خورد و مادر با گفتن «حتماً آقا مجیده!» به عبدالله اشاره کرد تا در را باز کند. عبدالله از جا بلند شد و در را باز کرد. صدای آقای عادلی را به درستی نمی‌شنیدم و فقط صدای عبدالله می‌آمد که تشکر می‌کرد. نگاه پرسشگر من و مادر به انتظار آمدن عبدالله به سمت در مانده بود تا چند لحظه بعد که عبدالله با یک ظرف کوچک شیرینی در دست و صورتی گشاده بازگشت. دیدن چهره خندان عبدالله، زبان مادر را گشود: «چه خبره؟» عبدالله ظرف بلورین شیرینی را مقابل ما روی فرش گذاشت و با خنده پاسخ داد: «هیچی، سلام علیک کرد، اینو داد دستم و گفت عیدتون مبارک!» که همزمان من و مادر پرسیدیم: «چه عیدی؟!!!» و او ادامه داد: «منم همینو ازش پرسیدم. بنده خدا خیلی جا خورد. نمی‌دونست ما سُنی هستیم. گفت تولد امام رضا (علیه‌السلام)! منم دیدم خیلی تعجب کرده، گفتم ببخشید، ما اهل سنت هستیم، اطلاع نداشتم. تشکر کردم و اونم رفت.» مادر لبخندی زد و همچنانکه دستش را به سمت ظرف شیرینی می‌بُرد، برایش دعای خیر کرد: «ان شاء الله همیشه به شادی!» و با صلواتی که فرستاد، شیرینی را در دهانش گذاشت. شاید احساس بهجتی که به همراه این ظرف شیرینی به جمع افسرده ما وارد شده بود، طعم تلخ بدخلقی پدر را از مذاق مادر بُرد که بلآخره چیزی به دهان گذاشت و شاید قدری از ضعف بدنش با طعم گرم این شیرینی گرفته شد که لبخندی زد و گفت: «دستش درد نکنه! چه شیرینی خوشمزه‌ایه! ان شاء الله همیشه دلش شاد باشه!» کلام مادر که خبر از عبور آرام غم از دلش می‌داد، آنچنان خوشحالم کرد که خنده بر لبانم نشست. با دو انگشت یکی از شیرینی‌ها را برداشته و در دهانم گذاشتم. حق با مادر بود؛ آنچنان حلاوتی داشت که گویی تا عمق جانم نفوذ کرد. عبدالله خندید و با لحنی لبریز شیطنت گفت: «این پسره می‌خواست یه جوری از خجالت غذاهایی که مامان براش میده دربیاد، ولی بدجوری حالش گرفته شد! وقتی گفتم ما سُنی هستیم، خیلی تعجب کرد. ولی من حسابی ازش تشکر کردم که ناراحت نشه.» مادر جواب داد: «خوب کاری کردی مادر! دستش درد نکنه! حالا این شیرینی رو به فال نیک بگیرید!» و در مقابل نگاه منتظر من و عبدالله، ادامه داد: «دیگه اخم‌هاتون رو باز کنید. هر چی بود تموم شد. منم حالم خوبه.» سپس رو به من کرد و گفت: «الهه جان! پاشو سفره رو پهن کن، صبحونه بخوریم!» انگار حال و هوای خانه به کلی تغییر کرده بود که حس شیرین تعارفی همسایه، تلخی غم دلمان را شسته و حال خوشی با خودش آورده بود! ظرف کوچکی که نه خودش چندان شیک بود و نه شیرینی‌هایش آنچنان مجلسی، اما باید می‌پذیرفتم که زندگی به ظاهر سرد و بی‌روح این مرد شیعه غریبه توانسته بود امروز خانه ما را بار دیگر زنده کند! @eeshg1 نویسنده فاطمه ولی نژاد بامــــاهمـــراه باشــید🌹
دمنوش تسکین درد معده !🌱 ▫️یک دمنوش خوش طعم و پر انرژی که درد معده را کاهش میدهد ▫️دو قاشق چای‌خوری برگ نعنا را با یکدیگر ترکیب کنید و نصف قاشق چای خوری دانه رازیانه و همچنین مقدار خیلی کمی هم زنجبیل خشک شده را در چای صاف کن بریزید. + در یک فنجان دارای آب جوش بگذارید تا برای 5 دقیقه دم بکشد و میل کنید @eeshg1
در چایی گل محمدی بریزید در چایی گل محمدی بریزید. باعث شادابی و کاهش چین و چروک های پوست،تقویت سیستم ایمنی بدن،پاکسازی کبد و کیسه صفرا و تقویت گوارش میشود. @eeshg1
با یه نخ می‌توانید از وضعیت تناسب اندام خودتون مطلع بشین! از سر تا نوک پاتون رو با نخ اندازه بگیرید، بعد نخ رو از وسط نصف کرده و دور شکمتون بگیرین. اگر نخ دو نیم شده، تونست دور شکم شما را کامل احاطه کند شما از تناسب اندام برخوردار هستین، در واقع برای نداشتن اضافه وزن، دور کمر شما باید از نصف قدتان کمتر باشه @eeshg1
✔️درمان عفونی 🔸اسهال‌های عفونی اکثرا ناشی از عفونت‌های معده و روده است. با این حال اسهال‌های عفونی، برونشیت و بیماری ذات‌الریه را می‌توان با دمکرده گل‌پامچال تا‌حدودی درمان کرد. 🔸 برای دم کردن گل‌پامچال 20گرم از این گیاه را به‌همراه یک لیتر آب دم کنید. فقط دقت داشته باشید که بیشتر از 10‌دقیقه دم نکشد و بعد از 10‌دقیقه دمنوش را صاف کرده و بنوشید. این دمکرده را روزی سه‌بار به اندازه یک فنجان بنوشید تا ترتیب اثر داشته باشد. 🍃🍂 👈 @eeshg1
✅ شربت خوشمز ضد بدبویی 🔸اگر شما هم در گروه افرادی هستید که به‌دلیل افزایش خلط بلغم در بدن به بدبویی دهان مبتلا شده‌اید و نمی‌توانید به‌سادگی از شر این موضوع خلاص شوید، برای شما پیشنهاد جالبی داریم؛ ⬅️از شربت ترنجبین و خاکشیر برای برطرف کردن بدبویی دهانتان استفاده کنید. 🔸 تنها کافی است هر روز عصر یک لیوان از شربت ترنجبین و خاکشیر را بنوشید. ترنجبین را به مدت ۵ تا ۶ ساعت درون آب خیس کنید و پس از صاف کردن آن را با یک تا ۲ قاشق خاکشیر مخلوط کنید. نوشیدن این شربت به شما کمک می‌کند تا با دفع اخلاط ناسالم و بلغم اضافه به مرور احساس بهتری پیدا کنید و با اصلاح مزاج از شر بدبویی دهانتان راحت شوید.منبع: بیتوته 🍃🍂 👈 @eeshg1
🔰 کاهش شکم با طب سنتی 🔹علاوه بر نعنا، گیاهانی چون زیره سبز، زیره سیاه، زنیان و انیسون را در کاهش نفخ شکم بسیار است‌این گیاهان باید پس از صرف غذا استفاده شوند. 🔹بیماران می توانند یکی از این گیاهان را به میزان حدوداً نیم گرم، با مقداری نبات ساییده شده مخلوط کرده و به صورت خشک پس از صرف غذا میل کنند. ⬅️ البته باید از ساییدن این گیاهان برای مدت طولانی خودداری کرد زیرا خاصیت درمانی آنها پس از یک هفته از بین خواهد رفت. 🔹 بنابراین می‌توان برای هر وعده یکی از گیاهان نامبرده را به صورت پودر درآورد و از آن استفاده کرد تا اثر درمانی آن محفوظ بماند/منبع: سلامت آنلاین 🍃🍂 👈 @eeshg1
🦷 بهبود عفونت های دندان 🔺میخک هم برای درمان عفونت‌های دندانی نقش موثری دارد. این گیاه را به دو صورت می‌توان استفاده کرد، هم روی دندان قرار داد و هم آن را جوشاند و نوشید. 🔺 برای دم کردن میخک، کافی است یک قاشق مربا‌خوری میخک را با یک لیوان آب بین 4 الی 5‌دقیقه بجوشانید. بعد از این مرحله جوشانده را در دهان بچرخانید و خالی کنید. کافی است این کار را بین سه تا چهار بار انجام دهید/منبع:مجله سیب سبز 🍃🍂 👈 @eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا