eitaa logo
" لشگر حضرت عشق"
298 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
9هزار ویدیو
266 فایل
زنده نگهداشتن‌ یاد‌ شهداء کمتر‌ از‌ شهادت‌ نیست‌ #مقام_معظم‌_رهبری‌ 🌿 هر شهیدی به تنهایی قادر است تاریخی را زنده کند. #شهید_ابراهیم_همت کانال رسمی لشگر حضرت‌ عشق #ما_ملت_امام_حسینیم @eeshgh1 https://eitaa.com/eeshg1
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️صبح شد الهی که خیر باشد برای تمام اهل زمین 🌷🍃 صبح زیباتون بخیــــــر سلام ✋🏻 چهارشنبه تون پر از نور‌ و روشنی ✨☀️🌷 .🌷🍃 @eeshg1
صبح یعنی یک سلام که بوی زندگی بده🌷 صبح یعنی امید برای شروع روزی زیبا🌷 سلام صبحتون بخیر امروزتون سرشاراز موفقیت🌷 @eeshg1 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨چهارشنبه تون عالی 💗✨الهی 🌸✨آرامش باشه 💗✨شـادی باشه 🌸✨خوشبختی باشه 💗✨سلامتی باشه 🌸✨خدا باشه و شما 💗✨واین همه خوبی برای شما 🌸✨روزتـون زیبـا و در پنـاه خـدا @eeshg1
🔘 داستان کوتاه واقعی و خیلی زیبا که در پاکستان اتفاق افتاد: پزشک و جراح مشهور - دکتر ایشان - برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد، باعجله به فرودگاه رفت. بعد از پرواز ناگهان اعلام کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه داشته باشیم. پس از فرود، دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت: من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی از انسانها هاست ولی شما می خواهید من 16ساعت در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟ یکی از کارکنان گفت: جناب آقای دکتر! اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین کرایه کنید؛ تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد. در بین راه ناگهان وضعیت هوا نامساعد شد و بارندگی شدید شروع شد، بطوری که ادامه حرکت برایش مقدور نبود. ساعتی گذشت تا اینکه متوجه شد راه راگم کرده است. خسته و درمانده و نا امید به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجهش را به خود جلب کرد. کنار کلبه توقف کرد و در زد. صدای پیرزنی راشنید: هرکه هستی بفرما داخل؛ در باز است. دکتر داخل شد و پیرزنی زمین گیر در خانه دید. از او درخواست کرد که از تلفنش استفاده کند. پیرزن لبخندی زد و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برق هست و نه تلفن... ولی بفرما کمی استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی از تنت بدر شود. کمی غذا هم هست بخور تا جان بگیری. دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود. در این هنگام دکتر، متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت در گهواره ای نزدیک پیرزن خوابیده بود که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان می داد. پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود. دکتر گفت: بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم؛ امیدوارم همه دعاهایت مستجاب شود. پیرزن گفت: و اما شما، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است. ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا... دکتر ایشان گفت: کدام دعا؟ پیرزن گفت: این طفل معصومی که جلوش چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر. به بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجزند. به من گفته اند که فقط یک پزشک و جراح بزرگ بنام دکتر ایشان قادر به درمانش است ولی او خیلی از ما دور است و دسترسی به او مشکل. من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم. می ترسم این طفل بیچاره و مسکین، خوار و گرفتار شود. پس از خداوند خواسته ام که این کار سخت را برایم آسان کند. دکتر ایشان در حالی که گریه می کرد گفت: به والله که دعای تو، هواپیماها را ازکار انداخته است... باعث زدن صاعقه ها شده است... و آسمان را به باریدن وا داشته تا اینکه مرا بسوی تو سوق دهد و من، هرگز اعتقاد نداشتم که خداوند عزوجل با دعایی این چنین، اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند و بسوی آنها روانه می کند. @eeshg1 ─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت : زندگی مثه نخ کردنِ سوزنه! یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی، ولی چشات انقد خوب کار میکنه که همون بار اول سوزن رو نخ میکنی، اما هر چی پخته تر میشی، هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی، چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی، تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن. گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم چشات اونقد سو داشته باشن که سوزن رو نخ کنی؟ گفت: چرا، میشه، خوبم میشه اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه. گفتم چطور مگه؟ گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره، تازه اون موقع میفهمی نه نخ داری، نه سوزن ...! @eeshg1 🍂🍁🍂🍁
از نژاد چشمه باش بگذار آدمها تامیتوانند ســنگ باشند مـهـم این است که توجاری باشی واز آنها بگذری خوشبخت کسی هست که شکوه رفتارش آفریننده‌ی لبخند برلب‌های دیگران باشد. @eeshg1 🍂🍁🍂🍁
کاش یکی باشد که با او مثل خودِ خودت باشی. همانطورکه در خلوتت هستی. درست مثل خودت و آینه به دور از ترس و خجالت... برایش حرف هایت را بزنی، کنارش ازته دل بخندی، جنب و جوش داشته باشی، ادا دربیاوری، حتی گاهی بی رو درواسی، کنارش به بد ترین شکل ممکن گریه کنی. یکی که نگران قضاوت کردنش نباشی، خودت باشی و خودش! یک رفیق ناب که؛ تمام کمبودهایت را پر کند تا تو وادار به تظاهر نشوی!! 🍂🍁🍂🍁 @eeshg1
سه چیزا ز همدیگر جدا نیستند: ☘️کسےکه زیاد دعا کند از اجابت محروم نمےشود ☘️کسےکه زیاد استغفار کند از مغفرت و بخشش محروم نمےشود ☘️کسےکه زیاد شکر کند از زیاد شدن نعمت هامحروم نمےشود @eeshg1 🍂🍁🍂🍁
🌍 ثواب آشنا کردن مردم با (عجل الله) 🌴 علیه السلام: 🔷 اگر می خواهی ثواب ۱۰۰ سال روزه همه ایام در نامه عملت ثبت شود.مردم را با امام زمانشان آشنا کن. 📚 بحارالانوار ج ۲ ص ۸ بَرقآمتِ‌دِلرُباۍِ‌مَھدی‌صلوات اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج @eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 بدون تعارف با مجری "بدون تعارف" علی رضوانی 🔹 امشب بخش خبری ۲۰:۳۰ ابر قدرتهای پوشالی است و دارای حالا هر چقدر میخواهی تحریم کن بچرخ تا بچرخیم🌀 هر پیشرفتی را مدیون خون هستیم.. @eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شش دقیقه وقت بذارید تا جواب تخریب‌های چند وقت اخیر اصلاح‌طلبان علیه تیم مذاکره کننده کشورمون رو بشنوید👌 قسمتی از صحبت‌های امیرحسین ثابتی در یک گفتگوی صوتی با حضور تاجزاده و فائزه هاشمی ✍🏻با جلوی گرفته خواهد شد و به کوری چشم دشمنان به تر از این تبدیل خواهیم شد ان شاء الله 🙏🏻. @eeshg1
خوشبختى به اين نيست كه به همه‌ٔ چيزهايى كه ميخواى برسى ، به اينه كه از همه‌ٔ چيزهايى كه دارى، لذت ببرى ...! اگر به داشته هات که ارزوی میلیاردها انسان دیگر است فکر کنی..... همیشه ارامش داری ❤️ 🍂🍁🍂🍁
: هر زمان کہ براۍ خدا فکر و برنامه‌ریزۍ و اقدام کردیم ، خدا بہ آن برکت دادھ و حرکت را هموار ساختہ است ...🌱 + مثلا‌ اینطورۍ درس‌ بخونیمツ 🌱 ‌ 🍂🍁🍂🍁
✅بـلاهای هـفت گـانه ✍رسول خدا(ص) فرمود: چون خداوند بر امتی خشم کند و عذاب بر آنان فرود نفرستاد منظور چیست؟ فرمود: 🔴۱- ارزاق آنان گران شود. 🔴۲- عمرهای انان کوتاه شود. 🔴۳- بازرگانیشان بی سود. 🔴۴- میوه هایشان بی برکت شود. 🔴۵- نهرهایشان کم آب. 🔴۶- باران به موقع نبارد. 🔴 ۷- بدخواه ترین افراد اجتماع بر انان حکومت کند. 📚خصال شیخ صدوق، ج۱ ص ۴۰۵   ‌🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیزے به انسان داده میشود از طریق امام زمان عج الله هست. حتے اگر توسل ڪنید به معصومے دیگر... أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها @eeshg1
با عجله راه می رفتم، که محکم به چیزی خوردم! "آدم" بود... منتظر بودم پرخاش کند، لبخندی زد و رفت! به گمانم "انسان بود"... @eeshg1 .
فاطمیه افسانه نیست_۲۰۲۱_۱۲_۱۴_۲۰_۱۷_۳۱_۱۲۵.mp3
8.32M
•فاطمیه افسانه نیست کربلایی محمد حسین پویانفر رزق شبانه🌙🌱 @eeshg1
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت : بهلول، چه می سازی؟ . بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم ! همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟ . بهلول گفت : می فروشم قیمت آن چند دینار است؟ صد دینار. . زبیده خاتون گفت : من آن را می خرم بهلول صد دینار را گرفت و گفت : این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم. . زبیده خاتون لبخندی زد و رفت بهلول سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت : این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای!!! وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. . صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش! ! بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت : به تو نمی فروشم هارون گفت : اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم !!! بهلول گفت : اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم هارون ناراحت شد و پرسید : چرا؟ بهلول گفت : زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم. 🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊یازهرا سلام الله🕊 🦋پی شهادتم من شکسته بال و پر بیا و مادری بکن یکم محل بزار برام دلم هلاک یک نگاه مادرانتــه.. 💔 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁پاييز هزار‌ رنگ مي‌رود و زمستان سپید رنگ❄️ از راه می‌رسد و در این ميان شبی است بلند به بلندای یک فرهنگ🌺 آیینی رنگارنگ بسان پاييـز🍁 و درون ‌مایه‌ای پاک و سپیـد به رنگ زمستان❄️ پیشاپیش 🌸✨ یلدا مبارکـــــــ✨🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا