eitaa logo
" لشگر حضرت عشق"
298 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
9هزار ویدیو
266 فایل
زنده نگهداشتن‌ یاد‌ شهداء کمتر‌ از‌ شهادت‌ نیست‌ #مقام_معظم‌_رهبری‌ 🌿 هر شهیدی به تنهایی قادر است تاریخی را زنده کند. #شهید_ابراهیم_همت کانال رسمی لشگر حضرت‌ عشق #ما_ملت_امام_حسینیم @eeshgh1 https://eitaa.com/eeshg1
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 👈 حکایت پدر و پسران او آورده اند که مردی کاسب و پیشه ور، پسری چند داشت که با هم خصومت و منازعت می کردند. مرد کهنسال، یک بسته چوب طلب کرد و پسران را گفت از شما هر یک به قوتی که او دارد، در شکستن بسته چوب ها سعی کند. کسی از آنان، آن بسته را خم کردن نتوانست تا چه رسد به شکستن. پس پدر به فرزندان خطاب کرد و گفت اکنون بسته چوب ها را از هم جدا کرده، هر چوب را جداگانه بشکنید. هر یک از پسرانش با اطاعت کردن امر پدر و با کمال سهولت، چوب را جداگانه بشکستند. پدر ناصح فرمود آنچه شما مشاهده کردید، نمونه احوال شما است. یعنی تا مادامی که متفق باشید، عافیت و سلامت نصیب شما باشد و چون از دیگر بریده و جدا شوید، تباهی و هلاکت عاید حال شما گردد. 👌 تا افراد قومی با هم متفق باشند، بر دشمن غالب و مسلط شوند و چون خلاف و نفاق در میان آنها پیدا شود، موجب فتح و پیروزی دشمن گردد. 📗 ✍ محمدمهدی واصف 🍂🍁🍂
📚 👈 الجار ثم الدار! امام حسن عليه السلام می فرمايد: مادرم زهرا عليهاالسلام را در شب جمعه ديدم تا سپيده صبح مشغول عبادت و ركوع و سجود بود و مؤمنين را يك يك نام می برد و دعا می كرد، اما برای خودش دعا نكرد. عرض كردم: مادر جان چرا برای خودتان دعا نمی كنيد؟ فرمودند: فرزندم اول همسايه، بعد خويشتن! (الجار ثم الدار!) 📗 ، ج 43، ص 81 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 شيطان و عابد در بنی اسرائيل عابدی بود به او گفتند: در فلان مكان درختی است كه قومی آن را می پرستند. خشمناك شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پير مردی در راه وی آمد و گفت: كجا می روی؟ عابد گفت: می روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم، تا مردم خدای را نه درخت را بپرستند. ابليس گفت: دست بدار تا سخنی باز گويم. گفت: بگو، گفت: خدای را رسولانی است اگر قطع اين درخت لازم بود خدای آنان را می فرستاد. عابد گفت: ناچار بايد اين كار انجام دهم. ابليس گفت: نگذارم و با وی گلاويز شد، عابد وی را بر زمين زد. ابليس گفت: مرا رها كن تا سخن ديگری برايت گويم، و آن اين است كه تو مردی مستمند هستی اگر ترا مالي باشد كه بكارگيری و بر عابدان انفاق كنی بهتر از قطع آن درخت است. دست از اين درخت بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم. عابد گفت: راست می گويی، يك دينار صدقه می دهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه قطع درخت كنم؛ مرا به اين كار امر نكرده اند و من پيامبر صلي الله عليه و آله نيستم كه غم بيهوده خورم؛ و دست از شيطان برداشت. دو روز در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج می نمود، ولی روز سوم چيزی نديد و ناراحت شد و تبر برگرفت كه قطع درخت كند. شيطان در راهش آمد و گفت: به كجا می روی؟ گفت: می روم قطع درخت كنم، گفت: هرگز نتوانی و با عابد گلاويز شد و عابد را روی زمين انداخت و گفت: بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا كنم. گفت: مرا رها كن تا بروم؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم؟ ابليس گفت: بار اول تو برای خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتی لذا خدا مرا مسخر تو كرد و اين بار برای خود و دينار خشمگين شدی، و من بر تو مسلط شدم. 📗 ✍ ابوحامد محمد غزالی 🍂🍁🍂🍁
📚 👈 عذاب معنوی گویند در بنی اسرائیل، مردی بود که می گفت: من در همه عمر، خدا را نافرمانی کرده ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است؛ اما تاکنون زیانی و کیفری ندیده ام. اگر گناه، جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند، پس چرا ما را کیفری و عذابی نمی رسد!؟ در همان روزها، پیامبر قوم بنی اسرائیل، نزد آن مرد آمد و گفت: خداوند، می فرماید که ما تو را عذاب های بسیار کرده ایم و تو خود نمی دانی! آیا تو را از شیرینی عبادت خود، محروم نکرده ایم؟ آیا در مناجات را بر روی تو نبسته ایم؟ آیا امید به زندگی خوش در آخرت را از تو نگرفته ایم؟ عذابی بزرگ تر و سهمگین تر از این می خواهی؟ 📗 ✍ عبدالرحمن جامی @eeshg1 🍂🍁🍂🍁
📚 👈 کریم تر از حاتم حاتم را پرسیدند که: «هرگز از خود کریم‌تر دیدی؟» گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی‌الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد و مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم. گفتم: «والله این بسی خوش بود.» غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می‌کشت و آن قسمت را می‌پخت و پیش من می‌آورد. و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم: که این چیست؟! گفتند: غلام همه گوسفندان خود را بِکشت.(سر برید) وی را ملامت کردم که: چرا چنین کردی؟! گفت: «سبحان‌الله تو را که مهمان من بودی چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟». پس حاتم را پرسیدند که: تو در مقابله آن چه دادی؟ گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.» گفتند: «پس تو کریم‌تر از او باشی!» گفت: «هیهات! وی هرچه داشت داده است و من از آن چه داشتم و از بسیاری؛ اندکی بیش ندادم!». 📗 ✍ عبدالرحمن جامی @eeshg1 🍂🍁🍂🍁
📚 👈 پاداش جوانمردی عبدالله بن جعفر، در راه مسافرت، نيمه روزى به روستائى رسيد و باغ نخلى را سرسبز و خرم در نزديكى آن ديد. تصميم گرفت پياده شود و چند ساعت در آن باغ بياسايد. مالك باغ خود در روستا زندگى مي كرد ولى غلام سياهى را در باغ گمارده بود تا از آن نگهبانى و مراقبت كند. عبدالله با اجازه وى وارد باغ شد و براى استراحت جاى مناسبى را انتخاب نمود ظهر فرا رسيد، عبدالله ديد كه غلام سفره خود را گسترد تا غذا بخورد و در سفره سه قرصه نان بود. هنوز لقمه اى نخورده بود كه سگى داخل باغ شد و نزديك غلام آمد، او يكى از قرصه هاى نان را بسويش انداخت و سگ گرسنه با حرص آنرا بلعيد و دوباره متوجه غلام و سفره نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدون آنكه خود چيزى خورده باشد جمع كرد. عبدالله كه ناظر جريان بود از غلام پرسيد جيره غذائى شما در روز چقدر است؟ جواب داد همين سه قرصه نان كه ديدى. گفت پس چرا اين سگ را برخود مقدم داشتى و تمام غذايت را به او خوراندى؟ غلام در پاسخ گفت: آبادى ما سگ ندارد، می دانستم اين حيوان از راه دور به اينجا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى گران و سنگين بود. عبدالله پرسيد پس تو خود چه خواهى كرد؟ جواب داد امروز را به گرسنگى می گذرانم. جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سياه مايه شگفتى و حيرت عبدالله شد و در وى اثر عميق گذارد. براى آنكه عملا او را در اين كرامت اخلاقى و رفتار انسانى تشويق كرده باشد آنروز جديت نمود تا باغ و غلام را از صاحبش خريدارى كرد. غلام را در راه خدا آزاد ساخت و باغ را به او بخشيد. 📗 ✍ محمد محمدی اشتهاردی @eeshg1 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 اویس قرنی و اطاعت مادر گویند اویس شتربانی می کرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را می داد. یک روز از مادر اجازه خواست که برای زیارت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه رود. مادرش گفت اجازه می دهم به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی. اویس حرکت کرد وقتی به خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید اتفاقا ایشان هم تشریف نداشتند. ناچار اویس بعد از یکی دو ساعت توقف پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را ندیده، به یمن مراجعت کرد. چون حضرت به خانه برگشت پرسید این نور کیست که در این خانه تابیده؟ گفتند شتربانی که اویس نام داشت به اینجا رسید و بازگشت. فرمود آری اویس در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت. سپس فرمود: «یفوح روائح الجنة من قبل القرن و اشوقاه الیک یا اویس القرن» نسیم بهشت از جانب یمن و قرن می وزد چه بسیار مشتاقم به دیدارت ای اویس قرنی. 📗 ، ج 1، ص 142 ✍ حاج شیخ عباس قمى 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 نابینا و کور دل نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟ نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند. 🍂حال نادان را به از دانا نمی داند کسی 🍂گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد 🍂طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده 🍂زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود 📗 ✍ عبدالرحمن جامی 🍂🍁🍂🍁
📚 👈 جایی که غیر از من و تو کسی نباشد آهنگری آهن تفتیده و داغ را با دست از کوره بیرون می آورد و دستش نمی سوخت، علت را به اصرار از او پرسیدند، گفت: در همسایگی من زنی خوش صورت و زیبا بود که شوهری فقیر و پریشان و بی نام و نشان داشت. دلم به طرف او میل پیدا کرد و گرفتار او شدم، اما نمی دانستم چگونه عشق و علاقه ام را به او ابراز کنم. تا آن که سالی قحطی شد و اهل بلد همه گرفتار شدند و چیزی برای خوردن نداشتند ولی وضع من خوب بود، آن زن روزی نزد من آمد و گفت: ای مرد! بر من و بچه هایم رحم کن که خدا رحم کنندگان را دوست می دارد. گفتم: ممکن نیست مگر آن که کامی از تو حاصل کنم. زن گفت: حاضرم ولی بشرط آنکه مرا جایی ببری که غیر از من و تو احدی در آنجا نباشد و از این کار باخبر نشود، من قبول کردم و او را بجای خلوتی بردم، دیدم زن مثل بید در معرض باد بهار می لرزد، پرسیدم: چرا می لرزی؟ گفت: چون تو بشرطی که با من کردی وفا ننمودی و اینجا غیر از من و تو پنج نفر دیگر حاضرند؛ دو ملک موکل بر من و دو ملک موکل بر تو و خدای شاهد و آگاه بر همه چیز، ناگهان بخود آمدم و متنبه شدم، از خدا ترسیدم و آتش شهوتم را خاموش نمودم و از مال و ثروت خود او را بی نیاز کردم از آن موقع آتش در دست من اثر نمی کند. 📗 ، ج 2، ص 130 ✍ ذبیح الله محلاتی @eeshg1 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 ثروتمند فقیر یکی از بزرگان عرب برای مهمانی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام رفت موقعی که سفره پهن کردند تا شام بخورند، یک دفعه مرد اظهار غصه و ناراحتی کرد و گفت: من چیزی نمی‌خورم. امام حسن علیه السلام به او فرمود: چرا چیزی نمی‌خوری؟ آن مرد عرض کرد: ساعتی قبل فقیری را دیدم اکنون که چشمم به غذا می‌افتد به یاد آن فقیر افتادم و دلم سوخت. من نمی‌توانم چیزی بخورم مگر این‌که شما دستور بدهید مقداری از این غذا را برای آن فقیر ببرند. امام حسن علیه السلام فرمود: آن فقیر کیست؟ مرد عرض کرد: ساعتی قبل که برای نماز به مسجد رفته بودم، مرد فقیری را دیدم که نماز می‌خواند. بعد از این که وی از نماز فارغ شد، دستمالش را باز کرد تا افطار کند. شام او نان جو و آب بود. وقتی آن فقیر مرا دید از من دعوت کرد که با او هم غذا شوم ولی من‌ که عادت به خوردن چنان غذای فقیرانه‌ای نداشتم، دعوت وی را رد کردم، حالا، اگر می‌شود مقداری از این شام خود را برای وی بفرستید. امام حسن مجتبی علیه السلام باشنیدن این سخنان گریه کرد و فرمود: او پدرم، امیرمؤمنان و خلیفه مسلمانان علی علیه السلام است، او با اینکه بر سرزمینی بزرگ حکومت می‌کند، مانند فقیر‌ترین مردم زندگی می‌کند و همیشه غذای ساده می‌خورد. 📗 ، ص282 ✍ شهید آیت الله دستغیب @eeshg1 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 چوپان درستکار روزی بود و روزگاری، مردی بود که گوسفندان زیادی داشت. او آدم درستکاری نبود. اما چوپانی داشت که از گوسفندان او نگه داری می کرد و مرد درست کار و راست گویی بود. چوپان هر روز شیر گوسفندان را می دوشید و به خانه صاحب گوسفندان می برد. او هم آب در آن می ریخت و شیر را دو برابر می کرد و به مردم می فروخت. چوپان هر بار او را نصیحت می کرد و می گفت: این کار درست نیست، اما او به حرف های چوپان گوش نمی داد و لبخندی می زد و می گفت: تو چوپانی ات را بکن و مزدت را بگیر ! یک روز که چوپان گوسفندان را به چرا برد، باران شدیدی شروع به باریدن کرد و سیل بزرگی به راه افتاد. چوپان برای نجات خود ، بالای درختی رفت اما سیل همه ی گوسفندان را با خود برد. چوپان، هیچ کاری نتوانست بکند. ناچار پیش صاحب گوسفندان رفت و گفت: سیل گوسفندان تو را برد. مرد گفت: من باور نمی کنم، آخر این همه آب، ناگهان از کجا آمد؟ چوپان گفت: شنیده ای که می گویند «قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود» این سیل همان آب هایی است که تو در شیر می ریختی و به مردم می فروختی. مرد با شنیدن حرف های چوپان در فکر فرو رفت. 📗 ✍ عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر 🍂🍁🍂🍂
📚 👈 خدای گنهکاران روزی حضرت موسی علیه السلام در کوه طور، هنگام مناجات عرض کرد: ای پروردگار جهانیان! جواب آمد: لبیک! سپس عرض کرد: ای خدای اطاعت کنندگان! جواب آمد: لبیک! سپس عرض کرد: ای پروردگار گناه کاران! موسی علیه السلام شنید: لبیک، لبیک، لبیک! حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: خدایا! حکمتش چیست که تو را به بهترین اسامی صدا زدم، یک بار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گنهکاران، سه مرتبه جواب دادی؟ خداوند فرمود: ای موسی! عارفان، به معرفت خود و نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گنهکاران جز فضل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود نا امید کنم، به درگاه چه کسی پناهنده شوند. 📗 ، ص 198 ✍ علی میرخلف زاده @eeshg1 🍂🍁🍂🍁
📚 👈 بالاتر از جهاد جوانی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم. حضرت فرمود: در راه خدا جهاد کن؛ اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمت های بهشتی بهره مند می شوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست. چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و مانند روزی که از مادر متولد شدی، از گناه پاک می گردی. جوان عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم پیر شده اند و می گویند: ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است. 📗 ، ج 2، ص 19 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @eeshg1 🍁🍂🍁
📚 👈 ضمانت بهشت ابوبصیر می گوید: من همسایه ای داشتم که پیرو سلطان بود و از راه رشوه و غصب و حرام، ثروت اندوخته بود. او مجلسی برای زنان آوازه خوان آماده می ساخت و همگی نزدش جمع می شوند و خودش نیز شراب می نوشید. من بارها به خودش شکایت بردم و گله کردم؛ ولی او دست برنداشت. چون زیاد پا فشاری کردم. به من گفت: من مردی گرفتارم و تو مردی بر کنار و با عافیت، اگر حال مرا به صاحبت (امام صادق علیه السلام) عرضه کنی، امیدوارم خدا، مرا هم به وسیله تو نجات بخشد. گفتار او در دلم تاثیر کرد و چون خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، حال او را بیان کردم. حضرت به من فرمود: چون به کوفه باز گردی، او نزد تو می آید، به او بگو: جعفر بن محمد گفت: تو آن چه را بر سرش هستی، واگذار، من نیز بهشت را از خداوند برای تو ضمانت می کنم. من چون به کوفه باز گشتم، او و دیگران نزد من آمدند. من او را نزد خود نگاهداشتم، تا منزل خلوت شد، آن گاه به او گفتم: ای مرد! من حال تو را به امام صادق علیه السلام گزارش کردم، او گریست و گفت: تو را به خدا! امام صادق علیه السلام به تو چنین گفت. من سوگند یاد کردم که او به من چنین گفت. آن مرد گفت: مرا بس است و سپس رفت. او پس از چند روز، پیغام فرستاد و مرا خواست. وقتی به دیدارش رفتم، دیدم، پشت در خانه اش برهنه نشسته! به من گفت: ابا بصیر! هر چه در منزل داشتم، به صاحبانش رساندم و در راه خدا دادم؛ حتی لباس هایم را و اکنون آنم که می بینی! ابو بصیر گفت: من نزد دوستانم رفتم و برایش لباس تهیه کردم. چند روز دیگر گذشت و او دنبالم فرستاد که من بیمارم، نزد من بیا! من نزدش رفتم و برای معالجه او در تلاش بودم، تا این که زمان مرگش فرا رسید. نزدش نشسته بودم که جان می داد. در این میان، لحظه ای بیهوش شد و سپس به هوش آمد و گفت: ابو بصیر! صاحبت به قولش وفا کرد و سپس در گذشت. من چون حجم به پایان رسید، نزد امام صادق علیه السلام رسیدم و اجازه خواستم. چون خدمتش رفتم، هنوز یک پایم در صحن خانه و یک پایم در راهرو بود که حضرت از داخل اتاق، بی آن که چیزی بگویم، فرمود: ای ابو بصیر! ما به رفیقت وفا کردیم. 📗 ، ج 2، ص 247 ✍ حاج شیخ عباس قمى 🍂🍁🍂🍁
📚 👈 با صدقه روزی خود را فراوان کنید حضرت صادق علیه السلام به فرزند خود محمد فرمود پسرجان از مخارج چقدر زیاد آمده. عرض کرد چهل دینار، او را امر کرد از منزل خارج شود و آن مبلغ را صدقه بدهد. گفت در این صورت چیزی نخواهد ماند موجودی همین چهل دینار است. فرمود آن را صدقه بده قطعا خداوند عوض خواهد داد، «مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ مِفْتَاحاً وَ مِفْتَاحَ اَلرِّزْقِ اَلصَّدَقَة»ُ نمی دانی هر چیزی کلیدی دارد و کلید روزی صدقه است پس اینک چهل دینار را به عنوان صدقه بده. محمد امر امام علیه السلام را انجام داد. بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار برای آن جناب رسید. فرمود پسرجان برای خدا چهل دینار دادیم خداوند چهار هزار دینار عوض آنرا داد. 📗 ، ج 3 ، ص 41 ✍ ثقة الاسلام كلينى 🍂🍁🍂🍁
📚 👈 فقیر واقعی کیست؟ روزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از اصحاب خود پرسید: فقیر کیست؟ اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد. حضرت فرمود: آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست، فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست، بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده، خون دیگری را ریخته، کسی را زده، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند، و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند، و روانه آتش دوزخ می نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کس است. 📗 ، ج 72، ص 6 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى 🍂🍁🍂🍁
📚 👈 آقا جان شما كه مستاجر نيستيد  عبدالكريم كفاش؛ پيرمرد كفاشی بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او می آمدند. روزی از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه می كنی؟ عرضه داشت: آقا قطعا دق می كنم. آقا فرمودند: اگر غير از اين بود نمی آمدم. مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد. وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید. در همان حال خدمت امام زمان(ارواحنا فداه) مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش. عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما و خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا لبخندی زدند و فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید. 📗 ✍ آیت اللَّه سید محسن خرازی @eeshg1 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 علی، آری؛ دنیا، نه حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمّدهادی امینی (فرزند علامه امینی) می گوید: «عشق و محبت بی کرانه و سرشار امیرالمؤمنین علی(ع) چنان وجود و قلب علامه امینی را مسخّر و منقاد و مطیع خود ساخته بود که جز وجود امیرالمؤمنین(ع)، در نظر او دنیا و مردم، مفهومی نداشت. یک روز هشت تن از علمای بزرگ اهل تسنن بغداد خدمت آقا آمدند. هوا خیلی گرم بود. آن زمان مرحوم علامه به خاطرگرمی هوا در زیرزمین می نشست. بعد از تعارف ها، صحبت های زیادی شد. هنگام رفتن گفتند: شما یازده جلد درباره امام علی بن ابیطالب(ع) نوشتی؛ قدردانی و تجلیل شیعه از شما این است که در منزل کهنه ای زندگی می کنی. اگر یک جلد از این یازده جلد را درباره یکی از خلفا می نوشتی، کاخی از طلا برای شما می ساختیم، ولی ما هر چه نگاه می کنیم، می بینیم وضع شما به جای بهتر شدن، بدتر می شود. شما الان یخچال ندارید، کولر ندارید، فرش ندارید، مبل ندارید، خلاصه وسایل راحتی تابستان و زمستان هیچ ندارید، چطور زندگی می کنید؟ ایشان تأملی کرد و بعد گفت: این اشکالاتی که بر من وارد می کنید، درست است. این اشکالات را شما وقتی به من وارد می کنید، من به قلبم رجوع می کنم، قلبم به من می گوید: عوض یخچال، علی(ع) را دارم و علی مافوق تمامی این مواهب است. من علی دارم؛ چه غم دارم و از زندگانی خودم اصلاً ناراحت نیستم و شاکرم» 📗 ✍ علامه شهید مرتضی مطهری @eeshg1 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 خداوند مشتاق کیست؟ خداوند به یکی از صدیقین وحی فرمود که من در میان بندگانم کسانی را دارم که مرا دوست دارند و من هم آنها را دوست دارم. آنها مشتاق من هستند و من نیز مشتاق آنها. مرا همواره یاد می کند، من نیز به یاد آنها هستم. در تمام کارها به من نظر دارند، من هم توجهم به آنهاست.  آن صدیق گفت: معبود من! نشانه آنها که مورد توجه تو هستند چیست؟  فرمود: آنها کسانی هستند که در انتظار غروب آفتاب هستند تا شب فرا برسد و تاریکی همه جا گسترده شود و آنها در دل شب با من به راز و نیاز بایستند. صورتهاشان را از روی خضوع روی خاک بگذارند و به مناجات بپردازند. در دل شب به خاطر نعمتهایی که به آنها داده ام مرا خالصانه سپاس می گویند. تا سحر با ضجه و استغاثه در قیام و رکوع و سجودند. به خاطر عشقی که به من دارند، خودشان را در رنج و سختی می اندازند. اولین چیزی که به آنها می دهم این است که از نور خود به دلهاشان می تابانم تا به واسطه آن نسبت به من معرفت یابند. 📗 ، ص 133 ✍ میرزا جواد آقا ملکی تبریزی 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 سه قفل با یک کلید جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم. قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم. قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد. و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان. جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟! شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت شاه کلید است. 📗 ✍ علی مقدادی اصفهانی @eeshg1 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 عنایت امام زمان عج به نمازگزاران عاشق ملا زین العابدین سلماسی، شاگرد علامه بحرالعلوم می گوید: در خدمت بحر العلوم به حرم مطهر امام حسن عسکری علیه السلام رفتیم، برای زیارت و نماز. پس از زیارت، چند نفر بودیم که به امامت علامه نماز خواندیم. ایشان پس از تشهد رکعت دوم، کمی ایستاد و به جایی خیره ماند. توقفش از حالت عادی بیشتر شد. پس از تمام شدن نماز، کنجکاو شده بودیم تا بدانیم علت توقف علامه چه بود؛ اما هیچکدام از ما جرات نمی کرد از ایشان علت را سوال کند.  برگشتیم منزل. سر سفره یکی از دوستان به من گفت: شما از سید بپرس. گفتم: شما از من به سید نزدیکتری، خودت بپرس. آرام صحبت می کردیم، اما علامه متوجه ما شد و گفت: شما دو نفر درباره چی حرف می زنید؟ من جرات کردم و گفتم: آقا می خواهیم بدانیم سر توقف شما در حال نماز چه بود؟ ایشان با آرامش جواب داد: در حال نماز بودیم که حضرت بقیة الله ارواحنا الفداء برای زیارت پدر بزرگوارش وارد حرم شد، من از دیدن چهره نورانی حضرت مبهوت شدم و آن حالت به من دست داد. 🍂در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد 🍂حالتی رفت که محراب به فریاد آمد 📗 ✍ سیدحسین هاشمی‌نژاد @eeshg1 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 برنامه ای که خشم انوشیروان را کنترل کرد انوشیروان، خدمتکار مخصوصی داشت که همواره در خدمتش بود، به او سه کاغذ داد و گفت: «هر وقت من خشمگین شدم و خشمم شدید شد این سه نوشته را یکی پس از دیگری به من بده». غلام پیشنهاد انوشیروان را پذیرفت، تا روزی انوشیروان بر سر موضوعی، سخت خشمگین شد. غلام یکی از رقعه ها را به او داد که در آن نوشته شده بود: «خشم خود را کنترل کن تو خدای مردم نیستی». سپس دومی را به او داد، که در آن نوشته شده بود: «به بندگان خدا رحم و مهربانی کن، تا خدا به تو رحم کند». سپس سومی را به او داد، که در آن نوشته شده بود: «بندگان خدا را به اجرای حق خدا، سوق بده، که در پرتو چنین کاری به سعادت می رسی». و به این ترتیب لحظه به لحظه، از خشم انوشیروان کاسته شد. 📚 ، ج۳ ✍ محمد محمدی اشتهاردی  @eeshg1 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 توکل ابراهیم چون بت پرستان، حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام را به جرم شکستن بت ها، در منجینق گذاشتند و از راه هوا او را به دریای آتش پرتاب کردند. در میان آسمان و زمین، فرشته مقرب پروردگار در مقابل حضرتش پدیدار شد و پرسید: یا خلیل الله! چه حاجتی داری که بی درنگ آن را برایت انجام دهم؟ ابراهیم در پاسخ گفت: من از تو حاجتی ندارم! نیازم تنها به خداوند بی نیاز است و رازم از او پنهان و پوشیده نیست! او خود می داند که با بنده حاجتمند خویش چه کند، پس به فرمان خدا، آتش سوزان، تبدیل به گل و ریحان و برد و سلام شد. 📗 ، ج1 ✍ علی مقدادی اصفهانی 🍁🍂🍂🍁
📚 👈 حکایت جالب ابوالعباس جوالقی «ابوالعبّاس جوالقی»، در آغاز کار، جوال می بافت و می فروخت، روزی ابوالعباس، جوالی به کسی داد اما فراموش کرد که آن را به چه کسی داده است. چندان که اندیشید، یادش نیامد. روزی به نماز ایستاده بود که یادش آمد جوالش را به چه کسی داده! لذا به دکّان رفت و به شاگردش گفت: ای فلان! یادم آمد که جوال را به چه کسی داده ام، آن را به فلان کس داده ام.  شاگردش گفت: چگونه یادت آمد؟ ابوالعباس گفت: در نماز یادم آمد. شاگردش گفت: ای استاد! به نماز خواندن مشغول بودی یا به جوال جستن؟!  ابوالعباس متوجه کار ناپسندش شد و دکّان را رها کرد و به سوی طلب علم رفت. چندان علم بیاموخت تا مفسّر قرآن شد. 📗 ✍ سید حسین موسوی راد لاهیجی @eeshg1 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 پاداشی هفتاد برابر حج یسع پسر حمزه می گوید: من در مدینه محضر امام رضا علیه السلام بودم با حضرت صحبت می کردم عده زیادی حضور داشتند که از مسائل دینی حلال و حرام را می پرسیدند. در این وقت مرد بلند قد و گندمگون از اهالی خراسان وارد شد، سلام گفت و عرض کرد: یابن رسول الله! من از دوستداران شما و از ارادتمندان خانواده شما هستم. از سفر حج بر می گردم پول خود را گم کرده ام، اینک تقاضا دارم مرا کمکی فرمایید تا به وطن خود برسم، چون در شهر خود ثروتمندم به من صدقه نمی رسد، آنجا که رسیدم آن مبلغ را از طرف شما صدقه می دهم. حضرت فرمود: خداوند تو را رحمت کند، بنشین! آنگاه با مردم مشغول صحبت شد تا همه رفتند. من، سلیمان جعفری، خیثمه و آن مرد ماندیم. امام رضا علیه السلام فرمود: اجازه می دهید وارد اندرون شوم؟ سلیمان عرض کرد: بفرمایید. حضرت به اطاق دیگر رفت، پس از لحظه ای درب را باز کرد و پشت در ایستاد آنگاه دست مبارکش را از بالای در بیرون آورد و فرمود: خراسانی کجاست؟ عرض کرد: در خدمتم! فرمود: این دویست دینار را بگیر، نیازمندی هایت را تا وطن بر طرف ساز و از اطراف من نیز صدقه نده. هم اکنون از این جا برو، نه من تو را می بینم و نه تو مرا! خراسانی که رفت، حضرت از پشت در بیرون آمد. سلیمان عرض کرد: فدایت شوم خیلی به او لطف کردید و مورد عنایت قرار دادید، چرا پشت در پنهان شدید و خود را به او نشان ندادید. فرمود: ترسیدم ذلت خواری را در چهره اش ببینم، و اجر و ثوابم کم گردد. مگر نشنیده ای پیامبر خدا فرموده است: «أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ يَعْدِلُ سَبْعينَ حَجَّةًٍ، وَ الْمُذيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّيِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ»: کسی که کار نیک را پنهانی انجام دهد پاداشش برابری با هفتاد حج دارد، و آشکار ساختن گناه و خطا موجب خوارى و پستى مى گردد و پوشاندن و آشکار نکردن خطا و گناه موجب آمرزش آن خواهد بود. 📗 ، ج 49، ص 101 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى 🍁🍂🍁🍂