❣﷽❣
🔘 #دوبیتی_حضرت_رقیه_س
دل سنگ آب شد از گریه تو گریه مکن
عمه بی تاب شد از گریه تو گریه مکن
*
کودکی را که پدر در سفر است
دائما چشم امیدش به در است
هر صدائی که ز در می آید
به خیالش که پدر می آید
*
ویرانه را بابا چراغان کردی امشب
همچو علی یاد یتیمان کردی امشب
بابا به قربان سرت می میرد امشب دخترت
بابای مظلومم ، بابای مظلومم
*
دختر دردانه منم به کنج ویرانه منم
عمه چه آمد به سرم چرا نیامد پدرم
*
گفت ای جان پدر من به فدای سر تو
ای سر غرق به خون ، گو چه شده پیکر تو
کاش می مرد نمی دید تو را دختر تو
بنشین تا که زنم شانه به موی سر تو
*
من آن شمع سراپا آتشم کز ناله خاموشم
خم نیلی و اندامم کبودو خود سیه پوشم
همیشه طفل کوچک جا در آغوش پدر گیرد
من ویران نشینم رأس پدر باشد در آغوشم
ای داغ غمت لاله ی باغ دل ما
نام تو رقیه جان چراغ دل ما
دل سوختگان غم خود را در یاب
بگذار تو مرهمی به داغ دل ما
🌹هدیه به حضرت معصومه سلام الله علیها (صلوات)🌹
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
❣﷽❣
🌹#زمزمه_حضرت_رقیه_س
🌹#دوبیتی_حضرت_رقیه_س
من دسته گل پرپر گلزار حسینم
من شمع فروزان شب تار حسینم
من کنج قفس مرغ گرفتار حسینم
من عاشق دل باخته و یار حسینم
من کعبۀ دل، قبله جان همه هستم
سر تا به قدم آینۀ فاطمه هستم
هر چند ستم دیده و مظلوم و صغیرم
در گوشۀ ویرانه گرفتار و اسیرم
ای مردم عالم مشمارید حقیرم
کز جانب سر سلسلۀ عشق، سفیرم
با گریۀ پیوسته و غمهای نهانم
حاکم به دل و جان همه خلق جهانم
در بحر شرف گوهر یکدانه منم من
بر شمع ولا سوخته پروانه منم من
بر اهل عزا ماه عزاخانه منم من
امیّد دل عاقل و دیوانه منم من
من فاطمۀ کوچک و ناموس خدایم
پیغامبر خون تمام شهدایم
ای خلق گرفتار بیائید بیائید
در خانۀ من دست گدائی بگشائید
بر دامن ویرانۀ من چهره بسائید
و زخاک درم رنگ غم از دل بزدائید
من کودکم اما به خدا کودک وحیم
در آل علی فاطمۀ کوچک وحیم
اسلام، شفا یافت زخون جگر من
توحید، چراغی است زآه سحر من
بگذار بخندند به اشک بصر من
وز چار طرف سنگ ببارد به سر من
جان دو جهان در بغلم باز کشیده
با دست خدائیش ز من ناز کشیده
امروز اگر گوشۀ ویرانه غریبم
رفته است زکف سلسلۀ صبر و شکیبم
بیمارم و بر درد همه خلق طبیبم
جان بر کف و خود منتظر وصل حبیبم
زود است که لب بر لب بابا بگذارم
تا سر به سر شانۀ زهرا بگذارم
امشب شب وصل است دلم داده گواهی
نوری به سویم پر کشد از قلب سیاهی
خورشید به ویرانه سرایم شده راهی
ویرانۀ من پُر شده از نور الهی
آوای منادی به من زار رسیده
جان پیشکش آرید که دلدار رسیده
یار آمده با طلعت همچون قمرش باز
گردد زطبق باز به من چشم ترش باز
روشن شده این خسته، چراغ سحرش باز
ای دست، کمک کن که بگیرم به برش باز
تا روی ورا بر روی قلبم بگذارد
افسوس که دستم به بدن تاب ندارد
ای سر چه شد امشب به من زار زدی سر
از لطف، بر این مرغ گرفتار زدی سر
صد بار مرا کشتی و یک بار زدی سر
چون بود که در خانۀ اغیار زدی سر
در گوشۀ ویران، قمر من شدی امشب
از لطف، چراغ سحر من شدی امشب
مهمان منی سفرۀ رنگین مرا بین
دست تهی و سینۀ سنگین مرا بین
رخسار کبود و سرخونین مرا بین
در تلخی غم لحظۀ شیرین مرا بین
گر دست دهد پای دویدن ز تو گیرم
آن قدر به دور تو بگردم که بمیرم
بین عاشق صد بار زغم مردۀ خود را
بر شانۀ جان، کوه ستم بردۀ خود را
برگیر به بر طوطی افسردۀ خود را
در گوشۀ ویران، گل پژمردۀ خود را
صد کوه غم از کودک تو خم نکند پشت
ای مونس جان درد فراق تو مرا کشت
بگذار رها گردد، جان از بدن من
بگذار بود نام تو آخر سخن من
بگذار شود پیرهن من کفن من
بگذار به ویرانه شود دفن، تن من
دردا که عدو دوخت زخواندن دهنم را
میثم برسان بر همه عالم سخنم را
🌹🌹(#آقای_سازگار)
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈