eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
14.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
346 فایل
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیه_والنصر #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5791932942490012633.mp3
1.76M
یابن الحسن بیا به دروازه ساعات اسیر شامیان شده عمه سادات راس حسین بر نی ؛ گشته تماشایی با سنگ کین شد از ؛ زینب پذیرایی وای از دل زینب ؛ وای از دل زینب شد دور زینب ازدحام کجایی عباس کف میزنند زنان شام کجایی عباس هم هلهله کردند ؛ هم ناسزا گفتند یک یک همه سرها ؛ از نیزه می افتند وای از دل زینب ؛ وای از دل زینب خون شد دل فاطمه و حیدر کرار عقیله العرب کجا و سرِ بازار دستانِ زینب را ؛ با ریسمان بستند زنها همه خوشحال ؛ مردان همه مستند وای از دل زینب ؛ وای از دل زینب محله یهودیان ای دادِ بیداد افتاده آتش بر سرِ امامِ سجاد آنکه غل و زنجیر ؛ بر دست و پایش زد در پیش او سیلی ؛ بر عمّه هایش زد وای از دل زینب ؛ وای از دل زینب
❣﷽❣ ♠️. ♠️ ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ بسته راه چاره دید و گریه کرد طفل بی‌گهواره دید و گریه کرد دختر آواره دید و گریه کرد روسری پاره دید و گریه کرد او چهل سال است کارش گریه است این چهل سال افتخارش گریه است ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ دست بسته از زنان شرمنده شد از تمام کاروان شرمنده شد بیشتر از دختران شرمنده شد مجلس می، آنچنان شرمنده شد در میان راه تنها مرد بود بین یک جمعیتی نامرد بود ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ از غم ویرانه‌رفتن اشک ریخت پایکوبی کرد دشمن اشک ریخت لحظه‌ی معجر گرفتن اشک ریخت مرد ها دنبال یک زن...اشک ریخت هم زیارتنامه‌اش آتش گرفت هم سر و عمامه‌اش آتش گرفت ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ باورش می‌شد که غم پیرش کند؟ خواهرش را زجر زنجیرش کند زاده‌ی مرجانه تکفیرش کند حرمله اینقدر تحقیرش کند نانجیب پست با یک مشک آب پرسه می‌زد پیش چشمان رباب ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ کوچه‌های شام خیلی سخت بود سنگ‌های بام خیلی سخت بود طعنه و دشنام خیلی سخت بود جام و بزم عام خیلی سخت بود حرف‌های تند و تیزی می‌شنید واژه‌ای مثل کنیزی می‌شنید ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ خنده‌های شمر یادش مانده است ماجرای شمر یادش مانده است چکمه‌های شمر یادش مانده است جای پای شمر یادش مانده است کندی خنجر عذابش می‌دهد ضربه‌ی آخر عذابش می‌دهد ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ آمد و بال و پرش را جمع کرد دست بی‌انگشترش را جمع کرد با حصیری پیکرش را جمع کرد روی دستش حنجرش را جمع کرد صورت خود را به روی خاک زد یاد عریانی گریبان چاک زد ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ سجاده ی اشک تو ، به هر جا باز است صد جاده به سمت آسمانها باز است چشمان تو هر روز ، پر از عاشوراست چون پنجره ای که رو به دریا باز است ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ در سوگ امام ساجدین دل خون است. وز سوز غمش دیده ی دل جیحون است. رنجی که ز کربلا و کوفه تا شام او دید بیانش ز توان بيرون است. ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ شب شادی شب غم گریه می کرد به اندوهی دمادم گریه می کرد کتاب عمر او تقویم روضه است محرم تا محرم گریه می کرد (آقای مومن نژاد) ▪️♠️▪️♠️▪️♠️▪️ ◼️هدیه به حضرت معصومه سلام الله علیها (صلوات)◼️
◾️جریان شهادت اُم‌ّوهب در شهر شام... در نقلی آمده است: سربازان ظالم، مشغول به عیش و نوش و خوش‌گذرانی شدند واز غذا دادن به ایتام آل الله غافل گشتن.د فَجَعَلوا یَبکونَ مِن شدّةِ الجوعِ والضَّعفِ ▪️پس یتیمان از شدت گشنگی و ضعف، به گریه افتادند. 🩸امّ‌وهب که اسمش« قمر» بود میان اسیران قرار داشت ، او وقتی این حالت کودکان را دید, صدای خود بلند کرد وفریاد زد : یاقَومُ خافوا مِن غَضَبِ اللهِ تعالی هؤلاءِ ذرّیّةُ الرَّسولِ و بَناتُ البَتولِ یَبکونَ مِن شِدَّة الجوعِ إرحَموا علیهم ▪️ای قوم بترسید ا زخشم خدای‌متعال؛ این کودکان ذریه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و دختران حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها می‌باشند که از شدت گرسنگی گریه می‌کنند، بر آن‌ها رحم کنید! وقتی اهل شام سخن ام‌ّوهب را شنیدند از همه طرف به او حمله ور شدند و او را با سنگ و چوب می‌زدند تا اینکه روحش به بهشت رهسپار شد. هنگامی که اهل‌بیت علیهم‌السلام این این صحنه را دیدند، غم‌هایشان تازه گشت وشروع کردن به گریه کردن. 📚بحرالمصائب ج۸ ص۱۷
◾️حکایتِ جانسوز یک زنِ شامی که نذر کرده بود برای اسیران و فقیران، غذایی ببرد تا به مُراد دلش برسد ... شخصی به نام «سعد بن عبدالعلی» نقل می‌کند: وقتی که آن لشکریان یزید، أسرای آل الله را بعد از غروب در خرابه شام جا دادند؛ فَلَم یَکُنْ لهم طَعامٌ ولاسِراجٌ ولاشَرابٌ فَلاجَرَمَ جَمَعَ کُلُّ واحِدٍ مِنهُم تُرابًا وَ وَضَعوا وُجوهَهُم علی التُّرابِ و بَکَوا بُکاءا شَدیدا ▪️ هیچ طعام و نوشیدنی نداشتند و حتی چراغی در آن تاریکی نزدشان نبود؛ پس از روی ناچاری هرکدام از ایشان مقداری خاک را جمع کردند و صورت‌های مبارک‌شان را بر خاک نهادند و به شدت گریستند. 🩸دراین هنگام هفت زن شامی طعام و چراغی را برای اسیران آل الله آورده بوده و جنب ورودی خرابه، برای اجازه گرفتن ایستاده بودند. حضرت فضه علیهاالسلام از کار آنها آگاه شده و به نزد آنها آمد و فرمود: ماشَأنُکُنَّ یا نِساءَ أهلِ الشامِ؟ ▪️ای زنان شامی شما برای چه کار به اینجا آمده‌اید؟ 🩸آن زنان گفتند: طعامی به جهت این اسیران آورده‌ایم و برای اجازه گرفتن از شما ایستاده‌ایم . حضرت‌ فضه این خبر را به زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها عرض نمود و بعد از اجازه گرفتن، آن زن‌ها وارد خرابه شدند. یکی از آن زن‌ها به حضرت زینب سلام‌الله‌علیها عرض کرد: أَیَّتُها المَظلومَةُ إنّی نَذَرتُ مُنذُ أرْبَعَةَ عَشَرَ سَنَةً أُنفِقُ الفُقَراءَ والأُسَراءَ طَعاما لِحاجَةٍ کانَت لی. ▪️ای بانوی مظلومه! همانا من چهارده سال است که نذر کردم فقرا و اسیران را طعام دهم تا به حاجتم برسم. هنگامی که شنیدم شما را با این ذلت و خواری به این خرابه آوردند، برایتان طعام آوردم به امید اینکه خداوند متعال حاجت وآرزویم را برآورده کند و مرا به سرورانم برساند؛ چرا که من مشتاق دیدار سرورانم هستم. 🩸حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: ای کنیز خدا! سروَران تو کیستند؟ آن زن عرض کرد: ایشان سرور تمام اهل زمین هستند؛ حسین بن علی علیه‌السلام و خواهرانش زینب و ام‌کلثوم و سایر بنی هاشم. فَلَمّا سَمِعَتْ زینبُ بنتُ علیِّ بنِ ابیطالب علیهما السلام ذلک قالت لها : یا أَمَة قُضِیَتْ حاجَتُکِ وحَصَلَ مَرامُکِ ▪️پس هنگامی که حضرت زینب علیهاالسلام این کلام را از او شنید، فرمود: ای کنیز خدا! حاجتت بر آورده شده و به خواسته‌ات رسیدی؛ واللهِ نَحنُ بناتُ فاطمةَ الزهراءِ فقد قَتَلَ العِداءُ رِجالَنا و نَهَبوا أموالَنا و أسَروا نسائَنا فَلَمْ یُراعُوا حُرمَةَ جَدِّنا فینا. ▪️به خدا قسم ما دختران فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها هستیم؛ دشمنان‌مان، مردهای‌مان را کشتند و اموالمان را غارت کردند و زن‌هایمان را به اسیری گرفتند و حرمت جدّ ما رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را در مورد ما رعایت نکردند. 🩸وقتی که آن زن این را شنید به خود لرزید و چنان ناله «واحسیناه»و «وامحمداه» برآورد که اهل شام را به وحشت انداخت. 📚بحرالمصائب ج۸ ص۱۱۸ ✍منزل به منزل، غصه‌ام، اشک روانم با دست بسته، پشت محمل، روضه خوانم خورشید، بعد از سال ها روی مرا دید او هم دگر فهمید که بی سایه بانم با این لباس پاره و وضعی که دارم همراه با یک لشگر از نامحرمانم ماه دل آرایم، به شوقت سر شکستم وقتی که کامل شد رخت در آسمانم در محمل بی پرده رفتم بین انظار شاگردها دادند با طعنه نشانم همسایه‌ی سابق مرا خیرات بخشید آتش گرفته بند بند استخوانم باور نمی‌کردم که در زندان بخوابم باور نمی‌کردم شود این امتحانم...
◼️خرابهٔ شام، به گونه‌ای بود که صورت نازدانه‌های سیدالشهداء علیه‌السلام، پوست انداخت و از آن‌ها، خون جاری شد ... نقل کرده‌اند: یزید لعین، أسرای آل الله را در خرابه‌ای نزد کاخ خودش جای داد. لا تَقيهُنَّ مِنْ حَرٍّ و لا بَردٍ، ▪️آن خرابه به گونه‌ای بود که آن‌ها را از سرما و گرما حفظ نمی‌کرد... حتّی تَقشَرّتِ الجُلودُ و سٰالَ الصّدیدُ بَعد کُنّ الخُدور ▪️پس از پرده نشینی و سایه پروری، رخسارشان پوست انداخت و خون از صورت‌هایشان جاری گشت، و کاُنوا مُدّةَ مُقامِهم بالشّام یَنوحُون عَلَی الحسين عليه‌السّلام ▪️و در مدت اقامتشان در شهر شام و در آن خرابه، پیوسته مشغول گریه و زاری بر سيدالشهدا عليه السلام بودند. 📚مثير الأحزان، ص۵۶ 📚نفس المهموم، ص۴۵۶ 🔹محمّد حلبی گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام شنیدم که می‌فرمود: زمانی که حضرت علی بن الحسین علیهما‌السّلام و آن افرادی را که با آن حضرت بودند، نزد یزید بن معاویه - لعنت‌های خداوند بر آن دو باد - آوردند و آن حضرت را در یک خرابه‌ای جای دادند که (سقف آن در شُرف خراب شدن بود). 🩸بعضی از اسیران گفتند: إنّما جُعِلنٰا في هٰذا البَيت لِيَقعَ علَينا. ▪️ما را در این خرابه جای دادند که سقف آن بر سر ما خراب شود. پاسبانان به زبان رومی با یکدیگر می‌گفتند: این اسیران را بنگرید که می‌ترسند این خانه بر سرشان خراب شود. در صورتی که فردا از این جا خارج شده و کشته خواهند شد! 🩸إمام سجاد علیه‌السّلام کلام آنها را شنید و به زبان رومی به آن ها فرمود: به اذن خدای متعال نه این دیوار بر سر ما خراب می‌شود و نه فردا ما را می‌کشند. و همین طور هم شد. 📚الخرائج و الجرائح ج٢ص٧۵٣ 📚لواعج الاشجان ص٣٣٢
خنده بر پاره گریبانی مان می کردند خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم خوب آماده ی مهمانی مان می کردند از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی پیشانی مان می کردند هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طرب خوانی مان می کردند بدترین خاطره آن بود که در آن مدت مردم روم نگهبانی مان می کردند هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند علی اکبر لطیفیان خنده بر پاره گریبانی مان می کردند خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم خوب آماده ی مهمانی مان می کردند از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی پیشانی مان می کردند هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طرب خوانی مان می کردند بدترین خاطره آن بود که در آن مدت مردم روم نگهبانی مان می کردند هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند علی اکبر لطیفیان #کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
🩸سر مطهر قاسم و عبدالله علیهماالسلام را در پیش چشم خواهرشان می‌آوردند تا نمک بر زخم جگرش بزنند … در نقلی آمده است که از یکی از دختران امام حسن علیه‌السلام - که نام مبارک او را «جمیله» ذکر کرده‌اند - چنین گوید: 🥀 مرا با چهار نفر دختر دیگر بر یک ریسمان بسته بودند و سر قاسم و عبداللَّه علیهماالسلام برادر ما را گاهى مى‏آوردند و در برابر خرابه در پیش چشم ما مى‏آویختند. 🥀 جمعى از دختران شامیان بى‌حیا مى‏آمدند به جهت تماشاى آن سرها و در غیر وقت‌ها نیز سنگ و کلوخ برما مى‏زدند و اذیت و آزار بر ما مى‏کردند و نمى‏گذاشتند که ما یک روز آرام و قرار بگیریم و شماتت بر ما مى‏نمودند و ما دقیقه‌ای راحتى نداشتیم؛ سرما و گرماى روز و شب و از اذیت و آزار آن گروه بى‌ادب و بد حسب و نسب، بلایی به سرمان آورد که، 📋 حتّى تَغَیَّرَ وُجوهُنا وَ صِرنا مِثلَ أسارىٰ الحَبَشة ▪️رنگ صورتمان تغییر کرد و همانند اسرای حبشه شده بودیم. 📚 بحرالمصائب، ج۹ ص۱۶۵ ✍ خنده بر پاره گریبانی مان می‌کردند خنده بر بی سر و سامانی مان می‌کردند پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم خوب آماده ی مهمانی مان می‌کردند از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی پیشانی مان می‌کردند هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم بیشتر شک به مسلمانی مان می‌کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی آن جا وارد بزم طرب خوانی مان می‌کردند بدترین خاطره آن بود که در آن مدت مردم روم نگهبانی مان می‌کردند هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود تا نظر بر دل حیرانی مان می‌کردند
بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت... یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفت جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟ تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود می‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت... شاعر:
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود صحیفه‌ای که سراسر شعور و شیدایی‌ست حدیث سلسله گیسوی آشنایش بود گرفته بود صبورانه صبر را در بر همیشه آینه مجذوب سجده‌هایش بود حدیث تشنگی و آب را مپرس از او که عهدنامۀ عُشّاق کربلایش بود اگر چه آب روان بود مَهر مادر او چه شد که آینه‌گردان غصه‌هایش بود چگونه لب بگشاید به یک تبسم سبز کسی که حادثه‌ای سرخ پابه‌پایش بود شاعر:
📚المناقب،ابن‌شهرآشوب، ج۱۱ ص۱۱۲ 🔖 ملاحبیب‌الله‌کاشانی نیز در «تذکرة الشهداء» اینگونه می‌نویسد: 🥀 هر وقت ظرف آبی به دست امام سجاد علیه‌السلام می‌دادند، آن‌قدر می‌گریست تا ظرف آب پر از خون می‌شد؛ چرا که چشم مبارک آن حضرت مجروح شده بود! آن حضرت گریه می‌کرد و می‌فرمود: 📋 لٰا هَنّأَنِیَ الأکلُ وَ الشُّربُ؛ یٰا أبی! لَیتَنی لَم أرَ مَصرَعَک ▪️خوردن و آشامیدن گوارایم مباد؛ ای پدرجان! کاش قتلگاهت را نمی‌دیدم. 📚تذکرة الشهداء، ج۲، ص۴۹۵. 🩸وقتی‌که حجت خدا آرزو می‌کند که ای‌کاش مادر مرا نزاییده بود ... سهل ساعدی گوید: 🥀 وقتی که در ورودی شهر شام به محضر إمام سجاد علیه‌السلام رسیدم، حضرت به من فرمودند: ای سهل! آیا درهم و دیناری به همراه داری؟ گفتم: بله ای آقای من! هزار دینار به همراه دارم. 🥀 حضرت‌ فرمودند: مقداری از آن را به این نیزه‌دارها بده و به آن بگو مقداری جلوتر راه بروند تا مردم به دیدن سرها مشغول شده و دیگر به نوامیس ما نظر نکنند. 🩸سهل گوید: من این‌کار را کردم و برگشتم خدمت إمام سجاد علیه‌السلام که در آن هنگام إمام علیه‌السلام این جملات را با خود زمزمه می‌نمودند: 📋 أقادُ ذلِيلًا في دِمَشقَ كأنّني من الزَّنج عبدٌ غاب عنه نصيرُ ▪️در دمشق مرا با ذلت در بند و زنجیر می‌کشانند، گویا من یک بردهٔ زنجی هستم که یار و یاوری ندارد. 📋 و جدِّي رسولُ اللَّه في كلِّ مشهدٍ و شَيخي أميرالمؤمنينَ أميرُ ▪️و حال آنکه در هر کجا باشم جد من پیغمبر خداست و بزرگ من امیرالمؤمنین، وزیر و خلیفه پیغمبر است. 📋 فَيا لَيتَ أُمّي لَم تَلِدْني و لَم أكُن يزيدُ يراني في البِلاد أَسيرُ ▪️ای کاش مادر مرا نزاییده بود و من نبودم تا یزید اینگونه مرا در بین شهرها، اسیر ببیند. 📚مقتل أبو مخنف، ص۱۲۱ 📚الدّمعة السّاكبة، ج۵ ص۸۱ 📚معالي السّبطين،ج ۲ ص۱۴۱ 🩸إمام سجاد علیه‌السلام یک عمْر با «آب» نجوا می‌کردند ‌و می‌فرمودند: تو بودی و پدرم را با لب‌تشنه کشتند؟! بنابر نقلی، شخصی به نام «منهال» گوید: 🥀 ... به منزل امام سجاد علیه‌السلام وارد شدم؛ دیدم امام سجاد علیه‌السلام می‌خواهد تجدید وضو کند؛ آب را به کف دست می‌گیرد و گریه می‌کند و به آب می‌گوید: ای آب! تو بودی و پدرم را با لب تشنه شهید کردند؟! 🥀 عرض کردم: مگر اشک چشم شما چه قدر است؟ إمام علیه‌السلام فرمود: ای منهال! آنچه را که من دیدم تو که ندیده‌ای؟! 🥀 ... روز عاشورا بیهوش شدم، چون به هوش آمدم دیدم عمه‌ام زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها آمده و می‌گوید: ای‌نور دیده من! برخیز که عالم دگرگون شده است. زیر بغلم را گرفت و پرده خیمه را بالا زدم، دیدم سر پدرم را روی نیزه کرده‌اند. 📚 جامع المجالس(خطی) ص۲۶۳ 🩸جای غُل و زنجیرهایی که بعد از سال های سال، بر روی بدن مبارک امام سجاد علیه‌السلام باقی مانده بود ... در نقل ها آمده است: 🥀 هنگامی که امام سجاد علیه‌السلام به شهادت رسیدند، مردم مدینه فهمیدند که آن حضرت به صد خانواده، غذا می‌رسانده است. جمعی از فقرای مردم مدینه نمی‌دانستند که معاش آنها از کجا تأمین می‌شود، وقتی که امام سجاد علیه‌السلام به شهادت رسیدند، دریافتند که او بود شبانه به طور ناشناس غذای آنها را به دوش خود حمل کرده و به آنها می‌رسانید؛ 🔖 در روایتی إمام باقر علیه‌السلام فرمودند: 📋 لَمَّا وُضِعَ علیه‌السلام عَلَی الْمُغْتَسَلِ نَظَرُوا إِلَی ظَهْرِهِ وَ عَلَیْهِ مِثْلُ رُکَبِ الْإِبِلِ ▪️وقتی پیکر پدرم امام سجاد علیه‌السلام را برای غسل بر روی تخته گذاشتند، بر پشت مبارکش اثری چون کوهان شتر بود. و این به خاطر آن انبانهایی که به در خانه فقراء و مستمندان می‌برد. 📚الخصال ج۲ ص۱۰۰ 📚کشف الغمه ج۲ ص۲۶۶ 🔖در بعضی از نقل‌ها آمده است: 🥀 امام باقر علیه‌السلام پس از غسل امام سجاد علیه‌السلام ، گریه سختی کردند. جابر جلو آمد و عرضه داشت: ای آقای من! برای از دست‌دادن پدرتان گریه می‌کنید؟ امام باقر علیه‌السلام فرمود: 📋 لٰا یٰا جابِر! و اِنْ عَزَّ عَلَیَّ فِراقُهُ، وَلٰکنْ یا جابِر. هٰذِهِ آثارُ السَّلاسِلَ و الأغلالُ فی یدَیهِ و رِجلَیه لَم یَذهَب أثرُها؛ و هٰذِهِ آثارُ الجامِعةِ فی عُنُقِ والدی ▪️نه ای جابر! هرچند فراق پدرم برای من سنگین است اما گریه‌ام برای آثار این غل‌ و زنجیرها و سلسله‌هایی است در جای آن‌ها هنوز بر دست و پای پدرم باقی مانده است؛ این، جای همان جامعه‌ای (غل و زنجیر سنگینی که گردن و دست و پا را به هم می‌بندد) است که بر گردن پدرم هنوز باقی مانده است. 📚 سوگنامه آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله ، اشتهاردی، ص٧۶ 📚الطریق،کاشی،ج۳ ص۳۹۳ ✍ این مصیبت، دل را به جایی دیگر نیز می‌کشاند ...
شب سرد خرابه آمد اما «سر» نمی‌آید بیا با سر بیا که بغض‌هایم سر نمی‌آید به من گفتند با زور لگد بابا نگو‌ اینقدر ولی از دختران ، بابا نگفتن بر نمی‌آید سرت با بوی نان آمد ولی خود نان نیاوردی پدر جان از تنور کوفیان نان در نمی‌آید پر از لاله شده پیراهنم از بس زمین خوردم لباس گل گلی به دختر لاغر نمی‌آید برای دیدنت از کربلای پر بلا تا شام دویدم پس نفس‌هایم از این بهتر نمی‌آید نخواه از من که موهایم رسد بر شانه‌های من اگر  زلفی به آتش خورد دیگر در نمی‌آید حساب کوچکی داریم من با خیزران بابا تو را بوسیده قبل از من ؟ مگر محشر نمی‌آید؟ 🔸شاعر: =======================
ای‌سر فدای گیسوانت، ابروانت می‌بوسم‌ امشب خشکی دور لبانت صافی مویم، صافی ریش تو بابا پیچیده‌ شد در پنجه‌های دشمنانت موهای مشکی تو را جوگندمی کرد خاکستری که مانده لای گیسوانت بابا تو از بالای نی، از آن بلندی دیدی اسیری زنان و دخترانت؟! بعد از نواز‌ش‌های تو شد قسمت من دستان زجر و خنده‌ی شمر و سنانت این دشمنان پست‌تر از چارپایان خیلی شکستند استخوانم، استخوانت با چشم کم‌سویی که دارم لمس کردم پاره شده با ضربه‌ی دشنه رگانت وقتی یزید خیره‌سر از روی مستی با خیزران می‌زد به دندان ‌و دهانت جاخورد پشت خواهرت آن دختر تو لکنت گرفت این دختر شیرین‌زبانت 🔸شاعر: =======================