eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
206 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨کمکم کن چند لحظه طول کشید تا به خودم اومدم … . – من هیچ کار اشتباهی نکردم … فقط محاسبات غلط رو درست کردم … – اگر هدف تون، تصحیح اشتباه بود می تونستید به مسئول مربوطه یا سرپرست تیم بگید … . خودم رو کنترل کردم و خیلی محکم گفتم … . – اگر یه نیروی خدماتی به شما بگه داده های دستگاه ها رو غلط محاسبه کردید … چه واکنشی نشون می دید؟ … می خندید، مسخره اش می کنید یا باورش می کنید؟ … . چند لحظه مکث کردم … . – می تونید کل سیستم و اون داده ها رو بررسی کنید … – قطعا همین کار رو می کنیم … و اگر سر سوزنی اخلال یا مشکل پیش اومده باشه … تمام عواقبش متوجه شماست… و شک نکنید جرم شما و به کشور محسوب میشه … که مطمئنم از عواقبش مطلع هستید … . توی چشمم زل زد و تک تک این جملات رو گفت … اونقدر محکم و سرد که حس کردم تمام وجودم یخ زده بود … از اتاق رفت بیرون … منم بی حس و حال، سرم رو روی میز گذاشتم.. – خدایا! من چه کار کردم؟ … به من بگو که اشتباه نکردم … کمکم کن … خدایا! کمکم کن …😭🤲 . نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم … توی یه اتاق زندانی شده بودم که پنجره ای به بیرون نداشت … ساعتی به دیوار نبود … ثانیه ها به اندازه یک عمر می گذشت … و اصلا نمی دونستم چقدر گذشته … . به زحمت، زمان تقریبی نماز رو حدس زدم … و ایستادم به نماز … اللهم فک کل اسیر …✨🤲 ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨نور خورشید سه روز توی بازداشت بودم … بدون اینکه اجازه تماس با بیرون یا حرف زدن با کسی رو داشته باشم … مرتب افرادی برای بازجویی سراغ من می اومدن … واقعا لحظات سختی بود …😣 . روز چهارم دوباره رئیس حفاظت شرکت برگشت … وسایلم رو توی یه پاکت بهم تحویل داد … . – شما آزادید خانم کوتزینگه … ولی واقعا شانس آوردید … حتی هر اختلال قبلی ای می تونست به پای شما حساب بشه … – و اگر اون محاسبات و برنامه ها وارد سیستم می شد ممکن بود عواقب جبران ناپذیری داشته باشه … . وسایلم رو برداشتم و اومدم بیرون … زیاد دور نشده بودم که حس کردم پاهام دیگه حرکت نمی کنه … باورم نمی شد دوباره داشتم نور خورشید☀️ رو می دیدم … این سه روز به اندازه سه قرن، و رو تحمل کرده بودم … تازه می فهمیدم وقتی می گفتن … در جهنم هر ثانیه اش به اندازه یه قرن عذاب آوره … . همون جا کنار خیابون نشستم … پاهام حرکت نمی کرد … نمی دونم چه مدت گذشت … هنوز تمام بدنم می لرزید … برگشتم خونه … مادرم تا در رو باز کرد خودم رو پرت کردم توی بغلش … اشک امانم نمی داد …😭 اون هم من رو بغل کرده بود و دلداری می داد …😊 . شب نشده بود که دوباره سر و کله همون مرد پیدا شد … اومد داخل و روی مبل نشست … پدرم با عصبانیت بهش نگاه می کرد … – این بار دیگه از جون دخترم چی می خواید؟ …😠 . هنوز نمی تونست درست بایسته … حتی به کمک عصا پاهاش می لرزید … همون طور که ایستاده بود و سعی داشت محکم جلوه کنه، بلند گفت … – از خونه من برید بیرون آقا …! ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨پیشنهاد مادرم با ترس داشت به این صحنه نگاه می کرد …😥 . – آقای کوتزینگه … چیزی نیست که شما به خاطرش نگران باشید … بهتره برید و ما رو تنها بگذارید … . – تا شما اینجا هستید چطور می تونم آروم باشم؟ … دختر من آب_پاک_تر و … هر حرفی دارید جلوی من بزنید…😠 . خنده اش گرفت … – شما پدر فوق العاده ای دارید خانم کوتزینگه … . و به مبل تکیه داد … – من پرونده شما رو کامل بررسی کردم … از نظر من، گذشته و اینکه چرا به شما اجازه کار داده نمی شد مال گذشته است … شما انسان درستی هستید … و یک … محاسباتی رو که شما توی چند ساعت تصحیح کردید… بررسیش برای اون گروه، سه روز طول کشید … . کمی خودش رو جلو کشید … این چیزی بود که من به مافوق هام گفتم … – ارزش شما خیلی بیشتر از اینه که به خاطر اون مسائل … کشور از وجود شخصی مثل شما محروم بشه … . خنده ام گرفت … . – یه پیشنهاد دو طرفه است؟ … یا باید باشم یا کلا …؟ … دارید چنین حرفی رو به من می زنید؟ … – شما حقیقتا زیرک هستید … از این زندگی خسته نشدید؟… – اگر منظورتون شستن توالت هاست … نه … من کشورم و مردمش رو دوست دارم … اما پیش از اون که یه لهستانی باشم یه … . و توی قلبم💚 گفتم … 🇮🇷” قبل از اینکه رئیس جمهور لهستان، رهبر من باشه … جای دیگه است … 😎🇮🇷” . در اون لحظات … تازه ترس اون مردها رو از دژهای اسلام و ایران درک می کردم … یک لهستانی در سرزمین خودش … اما تبدیل به مرز و دیوارهای اون دژ شده بود …. ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
هدایت شده از حـ‌نــ‌یـ‌فا|🌿
الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ (سوره‌نور/۲۶) زنان پلید برای مردان پلید و مردان پلید برای زنان پلیدند، و زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک اند!!! این قانون یادت باشه!!! نگی ندیدیم، نخوندم، نمیدونستم!!! وعده حق خداست، تخلف نمی‌کنه از وعده‌اش... یادتون باشه به هرکس یکی مثل خودش میدن(: برین خودتونو اونجور کنین که دلتون میخواد طرف مقابلتون هم باشه✋🏻!'
ای گناهکارانی که خیلی اوضاتون خیته و حسابی ناراحت و ناامیدین یه مژده دارم براتون این ماهی که اومده فرصت ویژس برای خود شما و یه اپشنی که داره اینه که توش میتونی همه ی اون‌ گذشته‌داغون‌و‌افتضاح رو‌دیلیت‌بزنی...اره‌درست‌شنیدی😉 همشو میتونی دیلیت بزنی😍 ببین... دیدی میری تو پیوی میزنی پاک کردن تاریخچه(clear hostory)همش پاک میشه؟ اگه تو توی این ماه جدی توبه کنی تو نامه اعمالت همین اتفاق میوفته و همه اون گناهان گذشته پاک میشه..دیگه چی میخوای دیگه؟هوم؟ منکه حسابی دندون تیز کردم برا بخشیده شدن گناهام تو این ماه😁 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
مداحی_آنلاین_امیدت_رو_از_دست_نده.mp3
4.13M
♨️امیدت رو از دست نده، ماه امیده بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• . شھیدحسن‌باقـری: اگرازدست‌کسـےناراحت‌هستید، دورکعت‌نماز‌بخوانیدوبگویید؛ خدایا . . . ! این‌بنده‌توحواسش‌نبودمن‌ازش‌گذشتم، توهـم‌بگذر...:)💔 /! 🚶🏿‍♂.. .➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
بسم رب الخالق دلهای عاشق🍃
افـ زِد ڪُمیـلღ
♥️عاشقانه شهدا♥️ #کلیپ #عاشقانه #شهید #عاشقانه_شهدا
نمیدونم دوست‌‌ داشتن برای شما دقیقا چه تعریفی داره اما برای من‌: "غیرقابل تحمل بودنِ دوری و بی‌خبری از یه آدم‌ " معنی دقیق دوست‌داشتنه♥️🔗
مذهبۍهاعاشق‌ترند‌بہ‌روایت‌تصویـرシ💚🥺..! ‹ ♥️🌱⸾⸾ ••
♥️ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ك باﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ نمازای دو نفره مون بود . ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ك ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ ؛ چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ ك ﺩو نفر ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ(: منطقه ك میرفت تحمل خونه بدون حمید خیلی واسم سخت بود . وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟ این خانه‌ی بی‌نام‌ونشان سهم‌کلنگ است میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ ، ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ . ﺑﻌﺪﻣﺪتی ك برمیگشت واسه پیدا کردنم همه‌جا زنگ میزد . میگفتن : بازم حمید ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ .. توی دو سه ساعت ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ. ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله ك گلی گم کرده ام میجویم او را(: ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی‌ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ ، ﻣﻴﮕﻢ : [عشق] ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست .. از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم! ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن؟(: ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو خیییلی ﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ ، تو تقسیم کار خونست . ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ‌ی ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ ؛ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ‌ی ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی می‌کرد ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭﻛﻨﻪ ﺗﺎﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ(((: این درحالی بود ك قبل ازدواج ﺗﻮ خونه بهم میگفتن ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ ، میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم! میگفتن ﻛﺎﺭﻛﻦ میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم . ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن ، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ! ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ ك ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم♥️ . روایت ِ : شھید‌ حمید باکری
سلام عزیزان :)✋ حمایت لطفا :))))❤️ @Fadaye_hoseyn
استــــاد‌پنآهیـــان... : 'استغــفار ڪـن ؛' غـم‌ از دلت میره🌱 اگـر استغفارڪـردے و غـم‌ از دِلت نرفت...' یعنـے دارے خالـے☝️🏻 بندے میڪنـے بگـرد گناهـتو پیداڪـن و اعتراف‌ ڪُـن بهش... اینـہ‌ رازِ موفقیت و آرامـــش...🦋 - •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨نجات یوسف سکوت عمیقی بین ما حاکم شد … می تونستم صدای ضربان قلب مادرم رو بشنوم .. . – آیا این دو با هم منافات داره؟ … – دولتی که بیشترین آزادی و ارتباط رو دو قرن گذشته با 🕎 داشته … و محدودیت زیادی رو برای مسلمان ها🕋… جایی برای یه توی سیستم اون هست؟ .. . . – پیشنهاد من، بیش از اون که سیاسی باشه؛ کاری بود … . . محکم توی چشم هاش نگاه کردم … . . – یعنی من اشتباه می کنم؟ … . . لبخند کوتاهی زد … . . – برعکس خانم کوتزینگه … اشتباه نمی کنید … اما من یه وطن پرست کاتولیکم … و فقط لهستان، عظمتش، پیشرفت و مردمش برام مهمن … و اگر این پیشنهاد رو نپذیرید؛ شما رو سرزنش نمی کنم … . . از جاش بلند شد … رفت سمت پدرم و باهاش دست داد … . . – از دیدار شما خیلی خوشحال شدم قربان … شما دختر فوق العاده ای رو تربیت کردید … . مادرم تا در خروجی بدرقه اش کرد … از جا بلند شدم و دنبالش رفتم توی حیاط … . . من به کار کردن توی رشته خودم علاقه دارم … اما مثل یه آدم عادی … نه جایی که هر لحظه، در معرض و باشم … و نتونم شب با آرامش بخوابم … و هر روز با خودم بگم، می تونه آخرین روز من باشه …!! . چند روز بعد، داشتم روی پیشنهادهای کاری فکر می کردم… بعضی هاش واقعا جالب بود … ولی از طرفی دلهره زیادی هم داشتم … . . زنگ زدم …📞 ازشون خواستم برام کنن … بین اونها، گزینه ای خوب بود که از همه کمتر بهش توجه داشتم… . . ✨آیات نجات حضرت یوسف از زندان بود…✨ ” گفت: از امروز به بعد تو مقام و منزلت ارجمندی داری و تو فردی و می‌باشی … ”✨📖 ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨من واقعا پشیمانم با تلاش و سخت کوشی کارم رو شروع کردم … و همه قرار گرفته بودم … با تمام وجود زحمت می کشیدم … . . حال پدرم هم بهتر می شد … دیگه بدون عصا و کمک حرکت می کرد و راه می رفت … . . همه چیز خوب بود تا اینکه از طریق سفارت اعلام کردن … متین می خواد آرتا رو ازم بگیره …😥 دوباره ازدواج کرده بود … تمام این مدت از ترس اینکه روی بچه دست بزاره هیچی نگفته بودم … . . تازه داشت زندگیم سر و سامان می گرفت … اما حالا … اشک چشمم بند نمی اومد …😭 . هر شب، تا صبح بالای سرش می نشستم و بهش نگاه می کردم … صبح ها با چشم پف کرده و سرخ می رفتم سر کار… . . سرپرست تیم، چند مرتبه اومد سراغم … تعجب کرده بود چرا اون آدم پرانرژی اینقدر گرفته و افسرده شده … . . اون روز حالم خیلی خراب بود … رفتم مرخصی بگیرم … علت درخواستم رو پرسید … . . منم خلاصه ای از دردی رو که تحمل می کردم براش گفتم… نمی دونم، شاید منتظر بودم با کسی حرف بزنم … . . ازم پرسید پشیمون نیستی؟ … . عمیق، توی فکر فرو رفتم … تمام زندگی، از مقابل چشمم عبور کرد … اسلام آوردنم … ازدواجم … فرارم … وعده های رنگارنگ اون غریبه ها … کارگری کردنم و … نمی دونم چقدر طول کشید تا جوابش رو دادم … . . – چرا پشیمونم … اما نه به خاطر اسلام … نه به خاطر رد کردن تمام چیزها و وعده هایی که بهم داده شد … من ای کردم … فراموش کردم انسان ها می تونن خوب یا بد باشن … من اشتباه کردم و انسان بی هویتی رو انتخاب کردم که مسلمان نبود … انسان ضعیف، بی ارزش و بی هویتی که برای کسب عزت و افتخار اینجا اومده بود … اونقدر مظاهر و جلوه دنیا چشمش رو پر کرده بود که ارزش های زندگیش رو نمی دید … کسی که حتی با دید تحقیر نگاه می کرد … به اون که فکر می کنم از انتخابم پشیمون میشم … به که فکر می کنم هستم … ادامه دارد.... 🕋❤️🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨درخواست عجیب جرات نمی کردم برگردم ایران … من و ، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم … رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم … خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وکیل گرفتن … . . چند جلسه دادگاه برگزار شد … نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد …😳 به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود … . . وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت … اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره … . . به این اتفاق، سه روز روزه گرفتم … . . چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار … مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم … . . – به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه … همه چیز موفقیت آمیز بود؟ … . . منم با خوشحالی گفتم … . . – بله، خدا رو شکر … قانونا آرتا به من تعلق داره … . و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد … . . – خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم … . . از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم … هر روز رفتارش عجیب تر می شد …🙁 مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد … یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه …😑 تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد … حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که … . . – خانم کوتزینگه … شاید درخواست عجیبی باشه … اما … خیلی دلم می خواد پسرتون👦🏻 رو ببینم … به نظرتون ممکنه؟ . ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
Gole Pamchal.mp3
6.92M
. گاهی "آرامشت" خیلی مهم‌تر از ثابت کردنِ منظورته.🤍🦋
🙃🍃 یکبار خواب دیدم که شهید شده است و جالب اینجاست همین خواب را دقیقا ایشان هم دیده بود من به ایشان گفتم: خوابی دیده‌ام و نگرانم☹️⁩ گفت: عیال جان! آن روزی که شما من را انتخاب کردی احتمال بوده هر اتفاقی بیفتد ، یعنی شما می‌بایست ؛ خود را از آن روز برای هر اتفاقی آماده می‌کردی. مثل اینکه شما می‌دانی یک جایی آتش است اما وارد آتش می‌شوی دعای سر عقد من هم این بود که ایشان به شهادت برسد😢🍃 من را به جدش حضرت زهرا (س) قسم داد که: دعا کن به آنچه می‌خواهم برسم و در واقع شمامن را همراهی کن💞 قبل از اینکه برای بار آخر به جبهه اعزام شود یک بار به من گفت: عیال جان! بیا از هم بگذریم و این دلبستگی‌ها را کم کنیم💔 ما خیلی به هم وابسته بودیم وابستگی‌مان آنقدر بود که من ساعت را نگاه می‌کردم و وقتی متوجه می‌شدم نزدیک است که ایشان از سر کار به خانه برسد ، تپش قلبم شروع می‌شد❤️🍃 وقتی در خانه را می‌زد تپش قلبم بیشتر می‌شد یعنی اشتیاق من برای دیدن ایشان اینقدر زیاد بود😇 همسر
هدایت شده از منــِ او
وقتی کم میارم وقتی از دنیایی‌ها دلم میگیره وقتی بغضِ بدونِ گریه دارم کوله‌مو میبندم یه بلیط میگیرم میام پیشت روبرو گنبدت میشینم. فقط زل میزنم به گنبدت تا این بغضِ بترکه... راستی یه خانمه هست توی کوچمون میشینه گاهی وقتا خیلی که اعصابش بهم میریزه سریع قرص‌های اعصابشو بهش میدن میخوره تخت میگیره میخوابه ،آرومِ آروم میشه .... یاامام‌رضا یه نگاه به گنبدت برا من مثل همون قرصایِ اعصاب برا زن همسایه‌ست مثلِ همون قرصایِ قلب بابابزرگم... یاامام‌رضا یه‌وقت بیرونمون نکنی‌ها... @MANe0o | منــِ او
دس‍‌ت‍‌م ن‍‌م‍‌‍‌ی ر‍‌س‍‌د ک‍‌ه‍‌ در آغ‍‌وش گ‍‌ی‍‌رم‍‌ت...:)!