🔸️محبت شهید به برادران
👤محمدعلی علیزاده
من یک نوجوان هفدهساله هستم. از شهید دانشگر شناختی نداشتم. در حد اسم بود و عکس ایشان هم در گوشی همراهم بود. آنقدر غرق در خودم بودم که خودم را نمیدیدم و گناه میکردم و بیخیال بودم. یادم رفته بود چهکسی هستم، کجا هستم، کجا میروم. نمیدانستم دارم چهکار میکنم. آیا این کارم درست است یا نه. روزهایی بود فکر خواندن نماز و یاد و نام شهید در ذهن من نبود. آیا راه بازگشتی هست؟ آیا گناهانم بخشیده میشود؟ فضای اتاقم خوب نبود. آنقدر مادرم دعا و رازونیاز میکرد که گاهی از اصرار دعای مادرم، میخندیدم. باور نداشتم که دعاهایش آنقدر باعث بهبودی حالم شود.
دوستی که از قبل در فضای مجازی آشنا بودم، پیام داد. خودش معرفی نکرد. آدرس پستیام را خواست. برایم جای سؤال بود یعنی چه؟ چه شناختی از من دارد؟ پس از مدتی بستهای ارسال شد و من تحویل گرفتم. بسته را باز کردم. بوی عطر عباس میداد. باور داشتم عباس فرستاده است. این شهید باعث جرقهای در زندگیام شد...
#داداش_عباس 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️محبت شهید به برادران
👤سیدقربانعلی هاشمی، استان اصفهان
دو-سه روزی بود که من و همسرم از شهر اصفهان به شهر سمنان آمده بودیم تا به داماد و دخترم سر بزنیم. در همین بین، همسرم بهعلت مشکل روحی که از قبل برایش پیش آمده بود حالش بدتر شد. غم و اندوهی نفسگیر به سراغش آمده بود و کمخوابی هم او را رنج میداد. از دامادم دربارۀ شهید عباس دانشگر شنیده بودم. اینکه مشکل بعضی از افراد را برطرف کرده است. یک شب بعد از نماز جماعت در مسجدالزهرای سمنان، همان مسجدی که شهید دانشگر نمازگزار آنجا بود، به دلم افتاد که فردا همراه همسرم به مزار شهید برویم و توسلی به شهید داشته باشیم. آن روز، روز شهادت امامحسن مجتبی(علیهالسلام) بود. به مزار رسیدیم. همسرم کنار مزار شهید نشست. بیاختیار اشک میریخت و زیرلب با شهید درددل میکرد. من هم به شهید گفتم ما در این شهر مهمان هستیم. شما پیش ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) آبرو و عزت دارید. سلامتی همسرم را از شما میخواهم...
#داداش_عباس 💚
YEKNET.IR - roze 2 - hafteghi 02 azar 1401 - salahshoor.mp3
3.21M
مناجات با #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🍃وقت است که از چهرهی خود پرده گشایی
🍃تا با تو بگویم غم شبهای جدایی
مداح #مهدی_سلحشور
💔 #سه_شنبه_هاى_جمكرانى
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق 🌱'
حواستبهجوونیٺباشه
نکنهپاتبلغزه
قرارهبااینپاها
توگردانصاحبالزمان(عج)باشی..:)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#راهیاننور
#پادگانشهیدیداللهکلهر
#امام_زمان
هدایت شده از ‹ مَبـهوت ›
نه دوری که منتظرت باشم
و نه نزدیک که به آغوشت کشم :)
نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد ،
و نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنم . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: )))))💙*
آلوده تر از من نبود بر درت....
پرکارۍوکمخوابـے
ویژگےاصلیشبود؛
آنچنانکهکاردرروز
جمعهراهمدریکےاز
جلساتادارۍبهتصویب
رساندهبود؛بهاینترتیب
عملاًکارشتعطیلےنداشت.
معتقدبود:شهادتمزدکسانےاست
کهدرراهخداپرکارند...
#شهید_محمودرضا_بیضایـے💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تؕـوباخداحافظیها
تمامنمیشوی!
تُـوییکهبهمـنآموختی
عِشق❤️
دَوامآوردندرفاصلہها
وانتظارهاست . .
#شھیدبابڪنوࢪی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
❣وقتی همه دیواریم...
🎙#علیرضا_قربانی
🍃شعر: حسین منزوی
40.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨
🎥نماهنگ «سیده رقیة »💚
❣دوست دارم
خدا شاهده رقیه🥰🍃
4_5866341468481786485.mp3
14.45M
عشقماگرعلیستسردارمآرزوست .♥️
#رسولبرنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اونی همیشه میخنده از همه غمگین تره🥲💔
هدایت شده از [بهوقتقدس|BVQ]
آدم گاهی نیاز به یه حامی داره ؛ به حرفای دلگرم کننده . براى وقتايى که داره تیکههای شکستهی قلبشو چسب میزنه . برای اون شبهایی که اشکها میرسه به پشت پلکهاش اما وانمود میکنه که هنوز قادر به ایستادنه . براى تمام وقتهایی که آدم خالی از همه چیزه و وحشتِ تنهایی سایه میندازه روی روحِ ناخوشش ، باید کسی رو داشت. کسی که پناه روزهای سرد و یخزدهی زندگیه و دستهاش نجاته برای رهایی از منجلابِ نا امیدی و آغوشش خونهست .
[ اون حامی برای من آقای امام حسینه :) ]
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت دوم
🚥 پدرم گفت : خوب معلومه پیامبر
🕌 حاج آقا گفت : احسنت
🕌 حالا اگر حرف پیامبر ،
🕌 برخلاف حرف خلیفه ها باشد ،
🕌 کدوم رو قبول می کنی ؟
🚥 پدر گفت :
🚥 خوب معلومه که حرف پیامبر ، حرف خداست
🕌 حاج آقا گفت :
🕌 مگه پیامبر خدا ، بارها علی را ،
🕌 جانشین بعد از خود معرفی نکردن ؟!
🚥 پدر گفت : خُب چرا
🕌 حاج آقا گفت :
🕌 پس چرا هنوز جسد پیامبر روی زمین بود
🕌 که خلیفه اول و دوم ،
🕌 بر سر خلافت با انصار جلسه گرفتند ؟
🕌 مگر بعد از ماجرای غدیر ،
🕌 کسی در جانشینی علی علیه السلام شک داشت ؟
🚥 پدر گفت : البته که نه
🕌 حاج آقا گفت :
🕌 مگه پیامبر خدا ، بارها نفرمودند
🕌 که هر کس حضرت زهرا را آزار دهد
🕌 مرا آزار داده
🕌 و هرکس مرا آزار دهد ، خدا را آزار داده ؟!
🚥 پدر گفت : بله درسته
🕌 حاج آقا گفت :
🕌 مگر حضرت زهرا آخر عمرشان ،
🕌 بعد از اینکه درِ خانه اش را آتش زدند
🕌 و خودش را ، بین در و دیوار فشردند
🕌 به طوری که میخِ در به سینه گل او فرو رفت
🕌 و فرزندش محسن سقط شد
🕌 مگه نفرمودند
🕌 که من از خلیفه اول و دوم راضی نیستم ؟!
🕌 مگه نگفتند اونا مرا اذیت کردند ؟
🚥 پدرم ، گریه اش گرفت
🚥 و سرش را ، به زیر انداخت و گفت :
🚥 بله همه این روایات در کتابهای ما آمده ...
🕌 حاج آقا گفت :
🕌 پس ببین برادر من !
🕌 آن دو خلیفه ، حضرت زهرا را اذیت کردند
🕌 وطبق این حدیث ،
🕌 خدا و پیامبرش را هم اذیت کردند .
🕌 پس چطور پیرو کسی باشیم
🕌 که خدا و پیامبر و اهل بیت پیامبر را ،
🕌 اذیت کردند ؟!!
🕌 ولی امام علی علیه السلام ، خونه نشین شود
🕌 امام علی همان کسی بود
🕌 که تا آخر عمر ، عاشق حضرت زهرا بود
🕌 و خدا و پیامبر و حضرت زهرا ،
🕌 و همه مردم حتی خلیفه ها ،
🕌 از او راضی بودند ،
🕌 چرا چنین مرد بزرگ و با فضیلتی ،
🕌 باید خونه نشین شود ؟
💥 ادامه دارد ...
به تمامِ دنیا بگویید : زماني ك علی کریمی استوری میذاشت . .
بچههاي ما تا کمر تو آب بودند!
آیندهات؛
همیشه؛
روشن؛
خواهد بود؛
وقتی که؛
متمرکز؛
خوشبین؛
و با اعتماد به نفس؛
باشی:)🌸🩷
دوستان عزیزم به دلیل اینکه من فردا و پس فردا جایی هستم که اینترنت ندارم دوتا پارت رمان رو میزارم به جای فردا و پس فردا😉❤
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت سوم
🚥 بعد از صحبت با حاج آقا ،
🚥 به طرف خانه رفتیم .
🚥 بعد از آن شب ، پدرم خیلی تغییر کرد .
🚥 همیشه در حال تحقیق بود
🚥 و بعضی وقتها با مادرم جلسه می گذاشت
🚥 مادرم ، خیلی پدرم را دوست داشت
🚥 و بیشتر از یک شوهر ،
🚥 برای پدرم ، احترام و ارزش قائل بود .
🚥 همیشه مثل دوتا رفیق صمیمی بودند
🚥 با هم شادی می کنند با هم غمگین می شوند
🚥 با هم می خندند با هم گریه می کنند .
🚥 هر کدام که زودتر پای سفره می نشست
🚥 غذا نمی خورد تا دیگری هم بیاید
🚥 مامان ، هیچ کاری را ،
🚥 بدون اجازه بابا انجام نمی داد .
🚥 و کاری نمی کرد که پدرم اذیت بشود .
🚥 به همین خاطر ،
🚥 در هر کاری ، با پدرم مشورت می کرد
🚥 و در مشکلات ، به او کمک می نمود .
🚥 حتی در همین مسئله شیعه و سنی .
🚥 آنها با هم ، درباره اعتقادات شیعه و سنی ،
🚥 داشتند تحقیق می کردند .
🚥 یک شب که از خواب پریدم
🚥 چراغ اتاق پدرم را روشن دیدم
🚥 از لای درِ نیمه باز ،
🚥 داشتم به پدر و مادرم نگاه می کردم
🚥 و به حرفهایشان گوش می دادم
🚥 پدر به مادرم گفت :
🔮 علمای ما ، به ما دروغ گفتند
🔮 و ما کورکورانه فقط تقلید می کردیم .
🔮 اهل سنت واقعی ،
🔮 شیعه ها هستند نه ما.
🔮 کسانی که واقعا به سنت پیامبر و اهل بیت ،
🔮 عمل می کنند ، همین شیعیان هستند نه ما .
🔮 کسانی که اهل بیت پیامبر را دوست دارند
🔮 شیعیان هستند نه ما .
🔮 ما فقط اسممان اهل سنته .
🔮 ولی واقعا نیستیم
🔮 چون داریم
🔮 خلاف سنت پیامبر ، عمل می کنیم
🔮 چون تابع سنت خلفا و حنبلی و شافعی
🔮 و مالکی و ابن تیمیه ،
🔮 و یه مشت عالم بی سواد هستیم .
🚥 مادرم گفت : خُب حالا چکار کنیم ؟
🚥 پدر گفت : من می خواهم شیعه بشوم
🚥 مادر گفت : تو مطمئنی حمید جان ؟
🚥 میدانی اگر بفهمند ، چکارت میکنند ؟
🚥 پدر گفت : حالا که حقیقت را فهمیدم
🚥 دیگر برایم مهم نیست .
🚥 سرنوشت خودم را ،
🚥 به دست حضرت زهرا سپردم .
🚥 من که در همه عمرم ،
🚥 کاری برای دختر پیامبر نکردم
🚥 دوست دارم با شیعه شدنم
🚥 ذره ای از اذیت و آزارهای او را ببینم
🚥 و درد او را با تمام وجودم بچشم .
🚥 مادر گفت : پس ما چی ؟
🚥 پدر گفت : شرمنده خانمم ،
🚥 من نمیتوانم شما را مجبور کنم
🚥 که مثل من شیعه شوید
🚥 ولی به خاطر اینکه در امان باشید
🚥 من تا مدتی از این شهر خارج می شوم .
🚥 مادر گفت : نه آقا ! ما رفیق نیمه راه نیستیم
🚥 هر کجا بروی ، ما هم با شما می آئیم ،
🚥 من بهت اعتماد دارم حمید جان
🚥 به همین خاطر منم شیعه می شوم .
💥 ادامه دارد ...
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت چهارم
🚥 پدر و مادرم تا مدتی ،
🚥 بدون اینکه کسی بفهمه شیعه شدند .
🚥 اما جاسوسان شهر ،
🚥 وقتی ارتباط پدر با مسجد شیعیان را دیدند
🚥 فهمیدند که خبرایی شده
🚥 فهمیدند که پدرم شیعه شده
🚥 بعد از آن ،
🚥 آزار و اذیت های اطرافیان شروع شد .
🚥 فامیل و همسایه ها ، به جان ما افتادند .
🚥 و درد و رنج ما زیاد شد .
🚥 هر روز از طرف فامیل پدر و مادرم ،
🚥 تهدید می شدیم.
🚥 هر وقت مادرم را ،
🚥 تنها در کوچه و بازار می دیدند ،
🚥 جلوی او را می گرفتند
🚥 مزاحم او می شدند
🚥 به او سیلی می زدند ،
🚥 او را دعوا می کردند ،
🚥 به او حرفهای زشت می زدند .
🚥 گاهی آنقدر دستشان قوی بود
🚥 که جای دست و سیلی ،
🚥 روی صورت چون ماه مادرم نقش می بست .
🚥 روزایی که همراهش بودم
🚥 و این صحنه های وحشیانه را می دیدم
🚥 غیرتی میشدم ، داغ می کردم
🚥 و دعواشون می کردم
🚥 ولی قدم کوتاه بود ، دستم نمی رسید
🚥 تا نگذارم سیلی بزنند
🚥 قدرتی نداشتم تا دستشان را بشکنم
🚥 زورم نمی رسید تا از مادرم دفاع کنم
🚥 فقط گریه می کردم
🚥 و از مردم کمک می خواستم
🚥 اما انگار ، هیچ مردی در شهر نبود
🚥 تا به داد ما برسد .
🚥 یکی از دوستان پدرم ، به ما هشدار داد
🚥 که یک خارجی دارد مردم را تحریک می کند
🚥 تا به جان ما بیفتند و ما را آزار دهند
🚥 ما هیچ وقت نفهمیدیم آن خارجی کی بود
🚥 پدرم را از کارش اخراج کردند
🚥 پولهایش داشت تمام می شد
🚥 آشپزخانه و یخچالمان خالی شده بود
🚥 مردم شیعه توسط دوستمون که سنی بود
🚥 برامون غذا و خوراکی و میوه فرستادند
🚥 پدر و مادرم تصمیم گرفتند
🚥 تا از آن شهر ، خارج شویم .
🚥 دوباره دوست پدرم آمد و گفت :
🌷 عبدالحمید ، جاسوسان وهابی ،
🌷 به دستور همون خارجی که گفتم
🌷 دارن مردم و فامیل شمارو تحریک می کنن
🌷 که نذارن از این شهر بیرون بری
🚥 فامیل ما ، به طرف خانه ما حرکت کردند
🚥 تا مانع فرار ما بشوند .
🚥 از کوچه پشتی بیرون رفتیم ،
🚥 مادرم باردار بود و ماه پنجمش بود
🚥 به خاطر همین نمی توانست سریعتر راه برود
🚥 ناگهان جمعیت زیادی را ، در مقابلمان دیدیم .
💥 ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم فرستادم به یاد اربعین💔🙂
دیدی آقا جان امسال اربعینم پیشت نبودم؟ 🥲
آیت اللّٰه تقوایی(ره):
اگر در غرب یا شرق عالم باشید
و بدترین حال را داشته باشید
و از ته قلب امام رضا(؏) را صدا بزنید
به سراغتان می آیند و گره گشایی میکنند ..
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#ماه_شعبان