هدایت شده از رفیقشهیدمآرمانعلیوردی
🕊 #خاطره
| ببخشید، معذرت میخوام |
یک قضایایی پیش آمده بود در کانون تربیتی. مسئول کانون هم تماس گرفته بود با آرمان:
آقای علیوردی چرا فلان اتفاق افتاد؟
چرا فلان کار نشد؟ چرا فلان مسئله پیش آمد؟
آرمان مثل خیلیها میتوانست گارد بگیرد. تقصیر را بیندازد گردن دیگری. فرار به جلو کند و بگوید اصلا شما چرا خودتان فلان کار را انجام ندادید؟ خلاصه میتوانست مثل خیلی از ما، اشتباهش را نپذیرد و از عذرخواهی شانه خالی کند.
واکنش آرمان اما، هیچکدام از اینها نبود.
فقط یک کلمه گفته بود:
ببخشید، معذرت میخوام.
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
#خاطــره🎞
|همخدمتۍشہید|
یادمه یه بار یه بنده خدایے واسه نماز ظهر توے حسینیه پادگان دکمه هاے پیراهنش رو باز کرد؛😐 بابڪ بهش گفت:
"میدونم هواگرمه ولے احترام حسینیه رو نگهدار؛ قراره نماز بخونیم"😇🤲
هنوز حسینیه زیاد شلوغ نشده بود.
اون بنده خدا هم با حالت بدے بهش گفته بود:
"برو من اعصاب ندارم،همینے که هست😐"
بابڪ اومد کنار من جریان رو گفت.
منم بهش گفتم:
"ولش کن به ما چه ؛ حوصله داریا....یه نگاه بهش بنداز اون عادتشه بیخیال.."🤦♂✋
بابڪ داشت امر به معروف میکرد،اما من و اون بنده خدا فکر پنکه و خلاص شدن از این حالت بودیم.|😔
شھیدبابڪنوࢪ؎ھِࢪیس
#شهید_بابک_نوری
<·💙🔗·>
#خاطره 📒
دوست_شهید : ࿐
رفته بودیم راهیان نور ...🌱
موقع ا؎ ڪه رسیدیم خوزستان،
#بابڪ هرگز باڪفش 👞راه نمیرفت،
پیاده دراون گرما... ♨️میگفت :
"وجب به وجب این #خاڪ رو
#شهیدان قدم زدن..👣🕊
زندگی ڪردند...راه رفتند...
خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده..❤️
و ماحق نداریم بدون وضو وباڪفش دراین سرزمین گام برداریم."🥾👣🥾
هرگز #بابڪ دراین سرزمین بدون وضو و
با ڪفش راه نرفت…❌
#خاطره
| غیـر قـابل بخشش 🥀 |
آرمان از غیبتکردن و دروغگفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن مفصل توضیح میداد... او اشاره میکرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب و به چه اندازه غیر قابل بخشش است!
او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند... اگر ادامه میدادند، آرمان آن جمع را ترک میکرد.
• به روایت مـادر شهیــد
#آرمان_عزیز 🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی
افـ زِد ڪُمیـلღ
تولدتون مبارک داداش :) #شهیداحمدمشلب🕊♥️
#خاطره
در راه برگشت صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه میداری تا نماز بخوانیم؟
گفتم: بیست دقیقه دیگر به شهر میرسیم و همان جا نماز میخوانیم.
از حرفم خوشش نیامد. نگاه معناداری به من کرد و گفت: من مطمئن نیستم تا بیست دقیقه دیگر زنده باشم و نمیخواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم. دوست دارم نمازم با #نماز امام زمان (عج) و در همان وقت به سوی خدا برود.
شهید احمد مشلب
✍ ضمن عقد نکاح زوجه شرط کرد که زوج تا پنج سال آینده با هزینه خود نسبت به خرید تعداد یکصد و ده جلد کتاب آخرین نماز در حلب اقدام نماید و جهت ترویج فرهنگ نماز بین جوانان و نوجوانان توزیع کند که زوج این شرط را قبول کرد و شرط دیگری ندارد.
📄 سند ازدواج به رنگ شهدا 💞
#خاطره
#عاشقانه_مذهبی
#داداش_عباس 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره
با لبخند به من نگاه کرد!
گفتشکه...
حاجی چیمیشه ماهم شهید شیم؟
_بهروایتازرفیقِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے♥️
#آرمانِعزیز🕊
#خاطره 🌹
دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو #محرم بود
مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم
ازش پرسیدم حسین #عزاداری هم میکنید اونجا
گفت نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن عزاداری نمیکنن ....
بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما خیلی استفاده کنید از محرم
بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم چرا محرم رفتی
گفته بود
من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار
فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود
که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم...
#جهاد_با_نفس 🍃
#سبک_زندگی