eitaa logo
عفاف امین
109 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
158 فایل
کانالی به یاد قهرمان عرصه عفافگرایی شهید امین،نوجوان ۱۷ ساله که رفتن به جبهه را به ماندن در کنار دخترخاله فتنه گرش ترجیح داد.در این کانال مطالب کتاب درسنامه عفاف را عرضه می کنیم .هم چنین پیام های کانال های دیگر در موضوع عفافگرایی را فورواد می کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مسیر عفافگرایی
🍂به راستی او کیست که از نای بریده‌اش می‌پراکند؟ 🍂و پاکش بعد از هزاره نیز، می‌جوشد و می‌سوزاند؟ 🍂گویی باد، بوی پیراهنش را، تا چشم‌های خونبار عاشقانش رسانده و سهمیه دلسوختگانش را، هر سال، مادری با پهلوی خمیده پخش می‌کند. 🍂هنوز قربانی شش ماهه‌اش، دل‌ها را به تپش وا می‌دارد و غربت نازدانه خفته در گوشه ، آرامش سینه‌ها را متلاطم. 🍂داغی سنگین بر جان‌ها می‌نشاند یاد و خاطره جوان رعنای او، که پیش چشمان خون‌فشان ، تکه تکه صحرای جنون و عطش را میهمان می‌شود. 🍂دیگر کسی نمانده است برای یاری‌اش، یاران یکی یکی جان را، نثار تنها در روی زمین کردند. 🍂حالا اوست و بدنی مجروح و قلبی مجروح‌تر 🍂اما آوای زیبایش را به بهت و حیرت نشانده: 🍃"اگر جدم جز با کشته شدن من برقرار نمی‌ماند، پس ای شمشیرها مرا در خود بگیرید" 🍂و بر فراز تل، قامت تکیده زنی... 🍁آری است و نواهایش... 🍁محرم است و عزاهایش... 🍁محرم است و همدردی دل‌های محزون شیعه، با ، منتقم خون خدا عجل الله تعالی فرجه‌ الشریف... ✍️ 🍂. https://eitaa.com/umefafgaraei
هدایت شده از مسیر عفافگرایی
🍂در هیاهوی گم شده‎ام. میان صدای بوق ماشین‎ها، معامله آدم‎ها و چهره غمگین و شادشان حیرانم. 🍂حال انسان‎ها عوض شده است. گویی مانکن‎هایی برای لباس بر روی زمین شده‎اند. 🍂...، غریب‎ترین و مظلوم‎ترین پوشش این روزهاست. 🍂چشمانم را می‎بندم و پرنده دلم، به سوی پرواز می‎کند. منافقین او را با چادرش خفه کردند. نمی‎دانم چرا مردم با قهر کرده‎اند! آن را بوسیده‎اند و گوشه کمدهایشان خاک می‎خورد. 🍂چشمانم به بافته شده زیبایی می‎افتد. بافت این موها، مرا یادِ دست‎های بسته می‎اندازد. 🍂نمی‎دانم بافت دست‎های بسته محکم‎تر است یا بافت موهای رها شده در خیابان‎ها؟ آنان با دستِ بسته هم کردند اما ما، با دست‎های باز چه می‎کنیم؟! 🍂روز به روز لباس‎ها آب می‎رود. خیاط سلیقه‎ها، قد شلوارها را کوتاه‎تر می‎کند و بخیل می‎شود در خرج کردن دکمه برای که لبه‎هایش از هم فراری‎اند. 🍂یاد شهدایی می‎افتم که دست‎هایشان را فدا کردند، اما پیراهن‎هایی با آستین بلند می‎پوشند تا کسی را مدیون و نبینند. 🍂کمی آن‎طرف‎تر را می‎بینم کنار این ‎های خوش رنگ و بدلباس، که رگ بر گردن‎شان نبض ندارد و بی‌خیال به این نمایش لبخند می‎زنند. 🍂شلوارهایشان در نبرد بین افتادن و نیفتادن معلق مانده و رنگ شده و ابروهای خوش فرمشان گاهی مرا گمراه می‎کند که نکند این ها باشند. 🍂 گرفته و ‎هایم پایان تلخ قصه است. ✍️ https://eitaa.com/umefafgaraei