eitaa logo
-افراطی-
111 دنبال‌کننده
164 عکس
68 ویدیو
0 فایل
نوشتن راه فراریست هرچند کوتاه! حریص فرار از زندگی. افراطی مطلق... وقت شما گرانبهاست، به بطالت نگذرانید(: کپی به هیچ وجه. https://daigo.ir/secret/2771555328 پاسخگوی شما بفرمایید (: لبخند به وفور =)
مشاهده در ایتا
دانلود
.او می‌بیند.
:)
اون لحظه هایی که بهم اعتراف میکنید >>>>
دستان گرم و عرق کرده اش را به لباس کشید تا عرق را خشک کند. دندان هایش به هم بر خورد می‌کرد و نگرانی در مردمک چشم هایش میلرزید. نفس هایش سخت بالا می آمد انگار در راه شُش هایش جسمی سد معبر راه اکسیژن بود. دستگیره در را به آرامی پایین کشید و تا نیمه در را باز کرد. سرش را داخل برد که جز تاریکی چیزی ندید. در را کامل باز کرد و به داخل رفت. در محکم بسته شد. در لحظه ای کوتاه برگشت و تنفس عمیقی انجام داد. اکسیژن همه جا بود اما شُش هایش انگار در طلب اکسیژن بودکه اینگونه خس خس می‌کرد. دور خودش چرخید و چشم گرداند در سیاهی. پاهایش که سرد شد ترس را سر انگشتان دستش احساس کرد و در لحظه روحش از ترس به پرواز در آمد و موهای تیره اش سفید شد. مردمک چشم هایش گشاد شد و خون از صورتش رفت. و این اتفاقات در کسری از ثانیه رخ داد و ترس اورا به آغوش مرگ سپرد... _نوشته های یک افراطی_
.او می‌بیند.
دیشب یکی از ترسناک ترین شبا بود برام 💔
درد تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود. مثل جنین به خود پیچیده بود و از چشمانش درد بیرون می‌ریخت. ضربان قلبش ریتمی نامنظم داشت و نفس هایش آغشته به درد بود. گوشه ی اتاق خود را در آغوش کشیده بود و از دردی که مهمان جانش شده بود پذیرایی می‌کرد. از شدت درد و بی حالی،چشمانش روی هم رفت و در همان حالت جنین وار به خوابی عمیق دل سپرد... _نوشته های یک افراطی_
_
وقتی رنگ ها می‌نوازند...
.او می‌بیند.