eitaa logo
-افراطی-
105 دنبال‌کننده
157 عکس
65 ویدیو
0 فایل
نوشتن راه فراریست هرچند کوتاه! حریص فرار از زندگی. افراطی مطلق... وقت شما گرانبهاست، به بطالت نگذرانید(: کپی به هیچ وجه. https://daigo.ir/secret/2771555328 پاسخگوی شما بفرمایید (: لبخند به وفور =)
مشاهده در ایتا
دانلود
.او می‌بیند.
(:
لانگ دیستنس یعنی: من هر ویستو بغل می کنم، هر جملتو زندگی می کنم، و توی هر عکس و فیلمت خودمو کنارت تصور می کنم
به یکباره دگرگون میشوی وجودت به هم میریزدد در خودت اوار میشوی این گونه اواره شدن نشان از زلزله ای عظیم است به ظاهر مانند بقیه معمولی و مرتب هستی اما  درونت به هم ریخته است منشا زلزله را پیدا میکنی همان اتاقک قرمز رنگ زیر میله های قفسه سینه ات همان که همیشه ارام و یکدست و منظم میکوبید و زندگی را درون رگ های امید که سراسر بدنت را تحت سلطه خود دارند پمپاژ میکرد همان که حالا دیگر اتاقکی مرتب نیست بهم ریخته و اشفته است دیگر منظم نمیکوبد یکی در میان میزند،با فشار زیادی انگار می خواهد از زندان قفسه سینه ات بیرون بجهد پس لرزه ای در چشمانت گوی های رنگی ان را می لرزاند گلویت به خشکی میزند اب دهانت خشک شده است و راه گلویت مانند کویریست که هیچ گاه به ان اب نرسیده است هول کرده ای و در لحظه نمی دانی که چه باید بکنی هنوز دلیل این کلافه گی و اواره شدن را نمی دانی عرقی سرد از کنا ره ی سرت  از لا به لای مو هایت  به روی شقیقه ات ارام سر میخورد و ه پایین میریزد کف دستانت عرق کرده است و نمیدانی جرا اینگونه دگرگون شده ای به دنبال دلیل این ویرانه شدن میروی و انجاست که عشق جلو می اید و محکم تو را به خودش می فشارد و میگوید اوست که باعث زلزله قلبت و دگرگون شدن حالت است  ارام در گوشت میگوید که به طرفی نگاه کنی و با دست به طوری نا محسوس شخصی را به تو نشان میدهد و میگوید معشوقه ات را ببین و تویی که ارام سرت را بالا میگیری و چشمت در چشم معشوقه ات قفل میشود و انگار دوباره زلزله می اید  تو حالا عاشق شده ای به سمت معشوقه ات نیروی و از ان میخواهی که به تو در ساختن اتاقک قرمز رنگ قلبت که حالا ویرانه ای بیش نیست کمک کند او هم از تو همین تقاضا را دارد تو قبول میکنی   قرار دادی مینویسید برای اینکه قلب های هم را باهم بسازید بعد از اینکه اخرین تکه ی قلب را میچینید به خود می ایید و میبینید که زندانی شده اید در قلب هم دیگر راهی برای خروج ندارید شما در قلب هم محکومید به حبس ابد و اینگونه است که عشق زلزله ایست نامحسوس می اید ویران میکند و بقیه کار را به عاشق و معشوق میسپارد و در اخر انها هستند که دیگر نمی توانند از هم جدا شوند _نوشته های یک افراطی_
.او می‌بیند.
:)
اون لحظه هایی که بهم اعتراف میکنید >>>>
دستان گرم و عرق کرده اش را به لباس کشید تا عرق را خشک کند. دندان هایش به هم بر خورد می‌کرد و نگرانی در مردمک چشم هایش میلرزید. نفس هایش سخت بالا می آمد انگار در راه شُش هایش جسمی سد معبر راه اکسیژن بود. دستگیره در را به آرامی پایین کشید و تا نیمه در را باز کرد. سرش را داخل برد که جز تاریکی چیزی ندید. در را کامل باز کرد و به داخل رفت. در محکم بسته شد. در لحظه ای کوتاه برگشت و تنفس عمیقی انجام داد. اکسیژن همه جا بود اما شُش هایش انگار در طلب اکسیژن بودکه اینگونه خس خس می‌کرد. دور خودش چرخید و چشم گرداند در سیاهی. پاهایش که سرد شد ترس را سر انگشتان دستش احساس کرد و در لحظه روحش از ترس به پرواز در آمد و موهای تیره اش سفید شد. مردمک چشم هایش گشاد شد و خون از صورتش رفت. و این اتفاقات در کسری از ثانیه رخ داد و ترس اورا به آغوش مرگ سپرد... _نوشته های یک افراطی_
.او می‌بیند.
دیشب یکی از ترسناک ترین شبا بود برام 💔
درد تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود. مثل جنین به خود پیچیده بود و از چشمانش درد بیرون می‌ریخت. ضربان قلبش ریتمی نامنظم داشت و نفس هایش آغشته به درد بود. گوشه ی اتاق خود را در آغوش کشیده بود و از دردی که مهمان جانش شده بود پذیرایی می‌کرد. از شدت درد و بی حالی،چشمانش روی هم رفت و در همان حالت جنین وار به خوابی عمیق دل سپرد... _نوشته های یک افراطی_