هنوز عکسا ادامه داره، تازه میخوام از حیاطش براتون فیلم بذارم... فک کنید وسط خونشون یه جوی آبه که 15 روز یه بار آب قنات ازش رد میشه😍😍 شبیه قصه ها نیست؟ 😍

🤍🌱 #بابا_مَهدی

🤍🌱 #بابا_مَهدی

🤍🌱 [از لحاظ صبح]

قطع امید کردی؟!!.... #عباس_کیارستمی✍ #اقلیما 🎙 #رفیقونه #آلا_ادیت 💜🌱 🍁 @eghlime_eghlima 🍁

دردهای الان آدمو از زندگی خسته و دلزده میکنه... اما دردهای گذشته ها ساده وزود گذر بودن... اصلا یه وقتایی دلت دل کندن از دنیای الانتو میخواد ‌تا برگردی به دنیای قدیم... به زمانی که دردهات خلاصه میشد به زمین خوردن موقع بازی یا گم‌شدن یکی از مداد رنگی هات... یاغصه خوردن بابت نگرفتن یه کارت هزار آفرین... یاد خاطره هایی بخیر که هیچوقت ازشون نه سیر میشم و نه خسته... یاد گل آفتاب گردون میوفتم که بوش هنوز که هنوزه بهم حس زندگی میده... یاد چمن های نمناک پارک محله مون که بوی جنگل وسبزه زار میدادن.. یه چیزهایی هم هستن که دیگه برنمیگردن.... مثل جوونیهای مادرم... مثل دعواها و کل کل های من و داداشم... مثل بوی ساندویچِ ته کیف مدرسه م.... یا سوار شدن موتور گازی ،از اون موتور آبی رنگا... بابا با موتو گازی منو میرسوند مدرسه.. آخ که چه لذتی داشت وقتی تَرک موتور می‌نشستم و هوای خنک صبح گونه های بچگونه مو نوازش می داد... یا یاد باغچه خونه ی بی بی میوفتم که پر بود از نعناع و پونه هایی که با دستای خودش کاشته بود... وقتی باغچه رو آب میداد بوی نعناع کل فضا رو پر میکرد... یااد مشق های خرچنگ قورباغه م میوفتم وتراشیدن مداد قرمز خوشبو واسه ی خط فاصله های مشق شبم... یا مثلا ازنقاشی کشیدن فقط یه کلبه و یه درخت پر از گیلاس رو بلد بودم... همه اینها یادگاریهای دنیای قدیم بچه های دیروز و جوونهای امروز بودن، که تو کوچه پس کوچه های دلمون تا ابد موندگار میمونن... #آلا ✍🏻 💜🌱 #اقلیما 🎙 #نوستالوژی 🍁@eghlime_eghlima 🍁

دعای روز چهارشنبه اونجاش که میگه: ای خدا تو سزاوار حمدی که مرا از خوابگاهم برانگیختی و [اگر می‏ خواستی خواب مرا ابدی قرار می‏ دادی...] حالا که خوابمون رو ابدی نکرده و امروز رو هم بهمون فرصت داده چجوری میخوای شکرش رو به جا بیاری؟!!!.... سلااام، صبح پاییزیتون بخیر 🍁🍂 #خدایا_شکرت #اقلیما_نوشت

وسط آشپزخونه وایمیسم... مکث میکنم... به سینک پر از ظرف نگاه میکنم، به خودم میگم تو الان باید انتخاب کنی،... ظرفها رو بشوری و از برکت صبح استفاده کنی یا بری دوباره بخوابی و تا ظهر تموم کارات مثل کلاف سر در گم بشن:))) بالا سر ظرفها می ایستم، بدون این که فکر کنم دستم رو توی آب سرد جمع شده ی توی قابلمه فرو میبرم... خب من انتحابم رو کردم:)) یه عالمه ظرف رو میشورم، گاز رو تمیز می کنم، بساط قرمه سبزی رو هم می چینم و بعد نگاه به ساعت میندازم... خدایا هنوز یه عالمه مونده تا هفت صبح😐 واقعا چه برکتی توی صبحه😍 تازه اینها رو هم براتون نوشتم، ولی هنوز کلی مونده تا هفت صبح😅 #اقلیما_نوشت #حس_خوب #روزمرگی